eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولای ما،مهدی جان هر چند عرصه،تنگ است... هر چند جان به لب شده ایم... هر چند طم زندگی از یادمان رفته است... هر چند شادی،دیرگاهی است به ما سر نزده... هر چند لب هایمان مدتهاست رنگ لبخند ندیده است... اما در اعماق قلب هایمان نقطه ی روشن و گرمی است که خبر از آمدنت می دهد... تو می آیی و جان می گیریم،می خندیم،شادی می کنیم،امیدوار می شویم... به همین زودی،به همین نزدیکی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام صبح زیباتون بخیر صبحتون پربرکت با صلوات برحضرت محمد (ص) و خاندان پاکش 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم 🌼 در پناه امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹 چهار شنبه  تون مزین به ظهور مولا 🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ 🟤از حوادث گذشته براى باقيمانده وآينده عبرت گير، چراکه بعضى ازآن شبيه بعضى ديگراست وپايانش به آغازش باز مى گردد و تمام آن متغير و ناپايدار است ✍اين سخن اشاره به اين واقعيت است که حوادث تاريخى و آنچه در دنيا مى گذرد گرچه ظاهرا حوادث جديدى است; اما هرگاه نيک در آن بينديشيم مى بينيم نوعى تکرار است و به تعبير معروف «تاريخ تکرار مى شود» و اصولى که بر آن حاکم است يکسان است، مفهوم مجموع اين کلمات آن است که اگر انسان اصول کليدى زندگى بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواريخ پيشين دريابد مى تواند حوادث امروز و آينده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبى بگيرد. 📘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀:-") شهید آوینی 🕊🌷 سربازان امام زمان.عج. ازهیچ چیزجز، گناهان خویش نمی هراسند. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ فَٱنظُرْ كَيْفَ كَانَ عَٰقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَٰهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ‌ سوره مبارکه نمل آیه ۵۰‌ و ۵۱ آن‌ ها توطئه‌ مهمّى چیدند! و ما هم تدبیر مهمّى داشتیم در حالى‌ که آنها نمی‌ فهمیدند!‌ پس بنگر که سرانجامِ نیرنگ آنها چگونه بود؟ بدون تردید ما آن‌ ها و قومشان همگى را نابود گرداندیم ‌‌‌ ‌ ⭕️ ‌ ‌‌ 🆔 @tafakkor_qurani ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @grat1401
4_5893408880662156092.mp3
8.43M
‌‌‌ 🎙 صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دست‌اندرکاران کنگره ملی شهدای استان لرستان. ۱۴۰۲/۸/۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز: قضیه غزه از یک سو صحنه مظلومیت و از سوی دیگر صحنه اقتدار است. ✅ بدون سانسور؛ فوری و لحظه‌ای از غزه👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
33.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مشروح بیانات صبح امروز رهبر انقلاب درباره مساله فلسطین 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صفر تا صد دروغ رسانه ای ماجرای سربریدن نوزادان و کودکان توسط حماس مراقبت کنیم و انتشار دهیم تا گذر زمان و رسانه های استکبار نتوانند جای جای جلاد و مظلوم را عوض کنند 🔹▪️🔹 سرزمین غصب شده به ساکنان اصلی آن بر خواهد گشت. ان شاء الله •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
‍ #هوالعشق❤️ #خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت__چهل_وسوم محمد با قاشق تا ذره آخر سوپ رو به خوردم داد.
❤️ امروز روز آخریه که محمد کنارمه😢 امشب ساعت هشت قراره با خانوادش برگردن قم😔 ساعت ده صبحه آماده شدم و دم در خونه منتظرم تا محمد بیاد دنبالم و بریم بیرون... دوس دارم این روز آخری واقعا خوشبگذره... هرچند حتی وقتی میبینمش انگاری دنیا مال منه.... یه پیراهن سبز پوشیده و یه شاخه گل سرخ دستشه و داره بهم نزدیک میشه... با لبخند نگاهش کردم وقتی بهم رسید گل رو بهم داد و سرمو بوسید😘 محمد: سلام عرض شد فرمانده❤️ _علیک سلام سرباز😜 ماشینت کو😁 محمد: فرمانده جان سردار با مافوقش میخواستن دو نفره برن کرمان گردی ماشین رو بردن 😉 _پس بزن پیاده بریم ای سرباز😆 محمد: فرمانده جانم حالا کلشم پیاده لازم نیس که تاکسی هم میگیریم😀 _باشه حالا وقت تلف نکن روز آخری بیا بریم محمد😣 محمد سرشو پایین انداخت و با افسوس گفت: میدونم از دستم ناراحتی... میدونم میگی بدقولم... میدونم دیگه قبولم نداری... ولی بخدا بخاطر زندگیمونه... نمیخوام بهانه دست مامان بدم... شرمندتم فائزه...😔 با اینکه بغض داشتم و غم عالم رو سینم بود ولی طاقت شرمندگی محمدمو نداشتم. _آخه این حرفا چیه میزنی تو محمد... بخدا بازم از این حرفا بزنی واقعا از دستت ناراحت میشم... 😒 محمد سعی کرد خودشو شاد بگیره: چشم ماه بانو... _خب کجا بریم😁 محمد مثل  آدمای متفکر دستش رو زیر چونه اش گذاشت و سرشو تکون داد و یهو گفت: بریم اولین پارکی که بهش رسیدیم. اوکی😉 _اوکی😊 کنار هم راه افتادیم . دست منو گرفت توی دستش و برام حرف زد. حرف هایی که دلمو مثل نسیم بهاری نوازش میکرد. از عشقش بهم گفت. از این که اولین دختریم که دلشو برده. از اینکه میخواد کنار هم یه زندگیه امام زمان پسندانه بسازیم. از اینکه نمیزاره حتی کسی بهم نگاه چپ کنه. نمیزاره یه غصه تو دلم باشه. محمد گفت و گفت و گفت و من با همه وجودم باور کردم... محمد از عشق گفت و من حرفاشو با عشق شنیدم... محمد گفت یکی از واحد های همون آپارتمان پنج طبقه ای که توش زندگی میکنن رو باباش برای محمد گرفته و اونجا قراره زندگی کنیم. محمد گفت از هر اتفاق خوب و از هر چیز خیری که قراره پیش بیاد... غرق خوشی بودم.... و همه چیز کامل بود... چرخ گردون بر وفق مراد میچرخید و غافل از اینکه طوفان حادثه از پیش خبر نمیکنه و وقتی بیاد همه چیز رو با خودش میبره... نویسنده { } 😇❤️
❤️ کم کم همه درختا داشتن به استقبال پاییزی میرفتن که از پنج روز دیگه شروع میشد. هوا اصلا گرفته و پاییزی شده بود نمیدونم چرا... با محمد پیاده رفته بودیم تا کوه های صاحب الزمان و اونجا از بالای یکی از کوه ها پایین و نگاه میکردیم. محمد دستشو دور شونم انداخته بود و با گوشی آهنگ لشگر فرشتگان حامد رو گذاشته بود. محمد: میدونستی فائزه از وقتی حامد این آهنگ رو خوند هر دفه که گوشش میدادم یاد تو می افتادم. _یعنی بقیه آهنگاشو گوش میدادی یاد من نمیوفتادی😔 محمد: خانوم گل من با گوش دادن هر آهنگی از حامد یاد تو میوفتم ولی لشگر فرشتگان بیشتر😍 نمیدونستم چیزی که میخوام رو باید به زبون بیارم یا نه... اما دلمو به دریا زدم و صداش زدم. _محمد☺️ محمد:جان محمد _تو صدات خیلی شبیه حامد زمانیه... میشه همین آهنگشو بخونی... میخوام ببینم فقط صدای صحبت کردنت مثل اونه یا صدای آهنگ خوندنتم همونجوره... محمد: من که بلد نیستم اهنگ بخونم. همه تمنا و خواهشمو گذاشتم تو صدام و صداش زدم. _محمد😢 محمد منو بیشتر به خودش فشار داد و صدای آهنگو تا آخرین اندازه کم کرد و شروع کرد به خوندن... و هر چه که بیشتر پیش میرفت بیشتر یقین میاوردم که صداش عین حامد زمانیه😍 *وقتی که میوفته به پر سرخ رو نبض یه خاک آسمونی یعنی که میشه فرشته باشی با بال و پرت رجز بخونی یعنی میشه پا به پای یاسر از حق بگی و سمیه باشی یا فاطمه ای بگی و بی ترس پای هدف علی فدا شی چون آسیه میشه آسمون شد فرعون و میشه تو کاخ لرزوند چون ام وهب میون میدون تنها میشه یک سپاه و ترسوند ای ماه به خون نشسته برخیز فریاد بزن که زن شکوهه این رود زلال زندگی هم وقتش برسه خودش یه کوهه میشه که تو راه شام بود و فریاد کشید و گفت خورشید میشه که با دست بسه حتی تومار سیاه مکرو پیچید خون یه فرشته روی چادر پررنگ تر از تموم خوناس لیلای جزیره های مجنون سردار سپاه آسموناس ای ماه به خون نشسته برخیز فریاد بزن که زن شکوهه این رود زلال زندگی هم وقتش برسه خودش یه کوهه از دامن تو چه پهلوونا عطر سفر خدا گرفتن مردای علم به دست میدون از نور دل تو پا گرفتن با هفت هزار قلب عاشق در لشگری از فرشتگانی پرپر شدی ای پر بگیری رفتی که تا ابد بمانی* وقتی که آهنگ و خوند و تموم شد با تمام ذوق و شوق _محمد.... ممنون... ممنون😍😅 محمد آروم تو گوشم گفت: قابل تورو نداشت... تو کافیه فقط اراده کنی... من برای تو هرکاری میکنم فائزه ی من... نویسنده { } 😇❤️
❤️ تا ساعت هفت شب با محمد پیاده همه خیابونای کرمان رو قدم زدیم. هر لحظه که عقربه های ساعت به هشت شب نزدیک تر میشد احساس میکردم قلبم فشورده میشه... نمیدونم چرا ولی یه حس بدی به قلبم رخنه کرده بود... *الا به ذکرالله تطمئن القلوب* رو بارها توی دلم تکرار کردم❤️ احساس آرامش بیشتری پیدا کردم. _محمد😊 محمد: جان محمد😍 _میشه لبخند بزنی😊 محمد متعجب نگام کرد😳 محمد: واسه چی؟ _میخوام از لبخندت عکس بگیرم😊 محمد با خنده گفت: آخه دختر لبخند منم عکس گرفتن داره؟😁 نفس عمیقی کشیدم و از ته دل گفتم: لبخند تو برام درست عین یه سیب بهشتیه... بعد شنیدن حرفام یه لبخند قشنگ روی مینای لبش نقش بست که من اون لبخندو با دنیا عوض نمیکردم. دوربین فلش زد📸 یک بار... دو بار... سه بار... و من از لبخند محمدم عکس گرفتم تا روزایی که نیست با نگاه کردن به لبخندش آرامش بگیرم.😊 ساعت هفت و نیم شب رو نشون میداد و رسیده بودیم در خونه ما...😔 ماشین محمد اینام در خونه پارک بود... این یعنی مامان باباشم برای خداحافظی اومدن... دوباره ترس... دوباره دلشوره... دوباره یه حس غریب... در رو باز کردیم و رفتیم داخل همه توی حیاط بودن و مشغول رو بوسی و خداحافظی... حالم دگرگون شده بود... حالم خوش نبود... مامان محمد بغلم کرد و سرد منو بوسید... میتونستم فرق بین محبت واقعی و مصنوعی رو تشخیص بدم... ولی من واقعا دوسش داشتم... از ته قلبم... مگه میشه کسی که مادر محمد هست رو دوس نداشت... باباش منو پدرانه بغل کرد و پیشونی مو بوسید... حالا وقت خداحافظی با زندگیم بود... چجوری باهاش خداحافظی کنم خدایا... تو خودت میدونی عین جون دادن سخته برام... بی توجه به چشمایی که بهمون دوخته شده بود محمد منو بغل کرد... سرم روی سینه اش بود و اشکام پیراهنشو خیس کرده بود...😭 دیگه بخاطر گریه دعوام نکرد... مطمئنم حال اونم مثل من خرابه.... روی سرمو بوسید و منم سینه ی اونو... منو از خودش جدا کرد و جلوی پام زانو زد... گوشه چادرمو توی دست گرفت و بوسید... و بعدم به سرعت بیرون رفت... همه متعجب بودن و من فقط گریه میکردم... با دو توی اتاق رفتم و خودمو روی تخت انداختم و تا جایی که میتونستم گریه کردم...😭 وقتی سرمو بلند کردم ساعت نه و نیم بود و من هنوز چشمام خیس بود... جانمازمو پهن کردم تا نماز بخونم... حرف زدن با خدا الان تنها چیزی بود که آرومم میکرد... نویسنده { } 😇❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا