eitaa logo
سعادت
182 دنبال‌کننده
352 عکس
105 ویدیو
3 فایل
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ #سعادت https://eitaa.com/saadatsemnan
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم‌های خوبِ زندگی من رنگشان سبز است. هر صبح میشود کنارشان با دلِ گرم چای دارچین نوشید؛ لبخند از صورتشان نمیرود و از جنس آرامش مطلقند. آدم‌های خوبِ زندگی من مثل ساعتِ ده صبحِ روز آفتابی‌اند همانقدر دلنواز و پرانرژی. تُن صدایشان با صداقت آمیخته شده. آدم‌های خوبِ زندگی من ساده و مهربانند مثل پیراهن گل‌دار مادربزرگم انگار هستند برای خوب کردن حال من در روزهای پر از سختی و استرس. همان‌هایی که برعکس خیلی از مهمانی‌های اجباری و از چند وقت پیش هماهنگ شده؛ هروقت دلت تنگ بود خودت را پشت در چوبی خانه‌شان ببینی... راستی آدم‌های خوب زندگی شما چه شکلی‌اند؟
‏" صباحُ الخيرِ يا خيرَ الصّباحِ ويا عطرَ الوُرودِ مَع الرّياح "
•| |• در این راهِ پُر فراز و نشیب، حتما خداوند انسان هایی را سرِ راهمان قرار میدهد که تماماً بویِ خودش را میدهند... دلچسب ...خوش گِل... و خدا کند که تا رسیدنِ به مقصد، قدرشان را بدانیم. ـــــــــــــــــــــــــ 🧡☁️ ــــــــــــــــــــــــ
پنجره‌های پر از آسمان...
بارها خوش میدرخشی در خیالم آفتاب حق بده من صبح را با دیدنت معنا کنم
چرا دنبال لقای خداوند در عالم پس از مرگیم این دنیا هم چنین ظرفیتی دارد بلکه هدف همین است لقای حق در زندگی ... مَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ...🍃
. به شکل تازه ای دوستت دارم به شکل صبح باران و بوی گل....
سلااااام روزتون بهشت...
🚲دوچرخه مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟" او می گوید: "شن." مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود. یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید: دوچرخه!
❤️ داستان زیبا پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست. پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! یادمان بماند که : زمین گرد است..."