eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
324 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
8هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴سنگر عشق🌴
📸تصویر دو شهید مدافع حرم روز اول آذر ماه 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- شهــٰادت هدف نیست ؛ بلڪھ زیباترین راھ رسیدن بھ هدف استــ:) 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود. متوسل به اهل بیت- علیهم السلام- شده بود. مثل ابر بهاری اشک ریخته بود. خواسته بود گشایشی در کارش بدهند. در حال گریه خوابش برده بود. شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس- علیه السلام- می آیند پیشش. دست می برند طرف بازویش. چیزی بیرون می آورند و می فرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده.» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید. دکتر باور نکرده بود. گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی.» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود. عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود. «ساکنان ملک اعظم2/ ص75/ شهید عبدالحسین برونسی»
پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش. من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت.   بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌«ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!» سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:«شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم…»گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد…»نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت: «بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.»تعجب ما بیشتر شد نمی داینم چرا. پرسیدم:«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: «من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند…»بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد. آهی کشید و گفت: «بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم… .آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
هیچ کسی جز شهدا نمیداند که کار برای خدا و اخلاص در هرشکل و صورتی میتواند معنی پیداکند، چه روزها و چه شب ها و چه گاه وبی گاه هایی که یک بسیجی حتی به برداشتن تکه کاغذی از روی زمین یا نصب یک پارچه ای در یک مراسم به ظاهر ساده و کلیشه ای، رنگ و بوی الهی داد و در ضمیر و باطن خود استوار ومحکم، بی توجه به طعنه دوست و دشمن به راه خود بایقین و عقیده ادامه داد تا از فرش به عرش الهی رسید و عندربهم یرزقون شد.. مثال علی جمشیدی ها را ما در کتاب ها وقصه های جنگ می خواندیم و می شنیدیم این جوانان تربیت شده مکتب اهل بیت هستند و همه ناشدنی ها را به شدن و بودن ابدی معنا بخشیدند. هیچ کاری را در راه خدا کوچک نشمارید حتی اگر عالم و آدم به شما نگاه دیگری داشته باشند. 🌹صلی الله علیک یا خاصة اولیاء الله 🌹
شهادت طلب باشیم شهادت را همـہ دوست دارند اما زحمت ڪشیدن برای شهادت را چه؟ شهید شدن یڪ اتفاق نیست!!! گلیست ڪـہ برای شڪوفا شدنش باید خون دل بخوری بـہ بی دردها بـہ بی غصـہ ها بـہ عافیت طلب ها شهادت نمی دهند بـہ آنڪـہ یڪ شب بی خوابی برای اسلام نڪشیده! یڪ روز از وقتش را برای تبلیغ دین نگذاشتـہ شهادت طلب نمیگویند! دغدغـہ هیات،بسیج،ڪار جهادی دغدغـہ ی دست این وآن را گذاشتن توی دست شهدا دغدغـہ ترڪ گناه،آدم شدن،شهادت بـہ حرف ڪـہ نیست،قلبت را بو میڪنند اگر بوی دنیا داد رهایت میڪنند اگر عاشق شهادتی اول باید سرباز خوبی باشی خوب مبارزہ ڪنی مجروح شوی اما ڪم نیاوری درست مثل یاران عاشورایی حسین بن علی(ع) شهادت را بـہ تماشاچی ها نمی دهند
ازایــــن سیاهی بخدا،شهــداشرمنـده ایم خالی شده جای شما،شهدا شرمنده ایم دلی که تنگه می خونه:شهداشرمنده ایم حضرت زهرا میـــدونه، شهـدا شرمنـده ایم از اینکه عاشق نشدیم،شهداشرمنده ایم از اینـــکه لایق نشدیم،شهـداشرمنده ایم 🕊🌷
🌿 آن کسی است که از عهده ی نفس خویش برآید... خاصیت نفس اماره این است که اگر تو او را وادار و مطیع خود نکنی، او تو را مشغول خود خواهد ساخت... 🍂🍁🍂🍁
‍ 🍃میگن بابا شهید شده، عمو. چیه؟ چه شکلیه؟ این اولین سوال دو یادگارش، محمد جواد و محمد صادق بود. و ماند که چه جواب بدهد؟ چه بگوید به این دو طفل که فقط کنجکاو بودند ببینند شهید کیست و چه شکلیست. نمی‌توانست شهید را توصیف کند هرکاری کرد نتوانست. چشمان مالامال اطرافیانش زمین خشک را کرد. آرام بسته بود، آرام خوابیده بود، آرام و زیبا. خواهر با صدایی آغشته به در گوش برادر نجوا میکند: "گلم را به «س»سپردم." خواهرم غم مخور که اورا به خوب کسی سپردی! به که در اوج بی کسی اش چگونه زیبا همه کَس شد، چگونه همدم غم زده های حسین شد، چگونه مرحم زخم هایشان شد، خیالت راحت باشد. آرام خوابیده، اطرافیان به این آرامشش غبطه می‌خورند. شاید فرزندانش حالا معنی شهید را فهمیدند، حالا دیدند شهید چه شکلیست، با آن قامت رعنا و چهره نورانی اش در آرام گرفته بود و به جگر گوشه هایش فهماند شهید کیست؟ و چه شکلیست؟فکر کنم خوب در ذهن بچه ها ماند... راستی با هر همسر و فرزندانت چشم انتظار ، چشم هایشان دریایی میشود، دلشان دیدن قامتت را میخواهد،همان وقت که در رکاب صاحب الزمانی...! دردسری بود نمی دانستیم حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم نگرانم که پس از مردن من برگردی پای تابوت،سرِ بُردن من برگردی 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۱/۱۲/۱۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱ حلب 🗺مزار : بهشت زهرا قطعه ۵۳