eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
118 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻 نظرات وپیشنهادات🔻 ⚘️ @shahedesaber⚘️ 🔻خادم کانال🔻 ⚘️ @shahid_mohamad_ghafari⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
📎سردار راز ۲۱ داییش ، شهید شده بود، لباس او را پوشیده بود و با آن میجنگید، حتی آن طرف اروند، مدتی هم از من و او کسی خبری نداشت، آن روز ها در خانه،همه  گمان کردند علی هم شهید شده ، همه مشغول مصیبت محمود ، اما در فکر علی ؛ شاید هم عده ای خودشان را برای شهادتش آماده کرده بودند..... دیدند از دور، از سرکوچه ،آرام آرام می آید، اما از آمدنش عجیب تر، لباسش بود! می شد حدس زد که کلی ترکش با خودش آورده، زخمی شده بود . پیراهن سفیدش همه را به شک انداخت، فکر کردند او نمی داند، خواستند یک طور متوجه اش کنند، که خودش گفت: می دانم( دایی) محمود شهید شده... گفتند:اگر می دانی؛ چرا سفید پوشیدی؟ گفت:«شهید (شدن) عزا ندارد» می گفت:«اگر شهید شدم،کاری نکنید که مردم فکر کنند پشیمان شده اید،همه که دوست نیستند. 🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
💠احترام به پدر 🔸در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى.» گفتم ان شاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى‏ گيرم و مى ‏روم. بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو.» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم ان شاءاللَّه چند روز ديگر برمى ‏گردم. 🔹هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى ‏گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو.» به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم.» 📎فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران _ چنگوله ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
💠یک روز ظهر واردخانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود،آن روز ازصبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام وبی‌صدا به اتاقش رفت. 💠صدا کرد:مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم وبردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت درازکشیده بود، من که رفتم بلند شدونشست. 💠پرسیدم: چه خبر؟در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ باآرم «الله» بیرون آورد.  پرچم خاکی و پاره بود.اول آن را به سرو صورتش کشیدوبعدبه من گفت: «این را یک جایی بگذارکه فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش» 💠خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری» اجازه ندادحرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است» 💠وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شدبا من دفنش کنیدتا خداوند به‌ خاطر آبروی شهیدبه من رحم کندواز گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند» 💠نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۳/۶/۲ مشهد ●شهادت : ۱۳۹۳/۲/۱۹ حلب ، سوریه ╔═. ♡♡♡.══🌺══💫══╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚═🌺══💫═══. ♡♡♡.═
بايد انسان در راه ا... رنج ببرد تا او را ملاقات كند. اين سرنوشت انسان است. بزرگي هر روح به اندازه رنجي است كه در راه ا... مي برد . روح هاي بزرگ همواره به رنج هاي بزرگي مبتلايند. مگر نه اينكه حسين اين روح بزرگ آفرينش بايد بزرگترين رنجها را ببرد و در بزرگترين امتحانات شركت جويد . ما كه شيعه هستيم بايد از او پيروي كنيم . بايد همچون او گوشه اي ساخت و از اينجا كوچيد. 📎فرماندهٔ واحدمهندسی‌رزمی جهاد سازندگی خوزستان 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷ ارومیه ، آذربایجان غربی ●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۱ دارخوین ، شلمچه ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
: ●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید. ●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد. 🌷 ●ولادت : ۱۳۵۰/۷/۱ شال ، قزوین ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۲۴ تدمر ، سوریه ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
فرازی از شهید: وصیت من نسبت به پدر و مادرم و برادرانم این است اگرچه سن کم دارم ولی دل قوی همانند قاسم ابن الحسن تنها یادگار پدرش عزم راسخ برای یاری ادامه سالار شهیدان کربلا فرمان خمینی از نسل زهرای اطهرلبیک گویان عازم جبهه حق علیه باطل شدم. ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
💠در عملیات والفجر 4 از ناحیه ی کتف و در عملیات بدر از ناحیه ی پا مجروح شد. در زمان جنگ به طرف دشمن که می تاخت، فقط به جلو نگاه می کرد. در کارهای جمعی همیشه پیشقدم بود، بعد دیگران را به کار تشویق می کرد. اخلاق او طوری بود که دیگران او را دوست داشتند و به راهنمایی هایش گوش می دادند. 💠او خود را جدای از دیگران نمی دانست. حتی کوچک تر از آن ها خود را تصور می کرد. آرزو داشت که راه کربلا باز شود و می گفت: «چه می شود که راه کربلا باز شود، قبر اباعبدالله (ع) را زیارت کنیم و در کنار قبرشان نماز بخوانیم، اشک بریزیم.» 💠او به امام عشق می ورزید در دعاهای کمیل و توسل به طور منظم و مرتب شرکت می کرد و در کارها به حضرت فاطمه زهرا (س) متوسل می شد. 💠«قبل از شهادت می گفت: «من تا شهید نشوم، دست از انقلاب برنمی دارم.» قبل از شهادت به دیدن تمام اقوام و بستگان و خانواده های شهدا رفته بود. 💠همسر شهید👈: «خواب دیدم که برادرم از جبهه برگشته است و صورتش سیاه شده، به او گفتم: چرا صورتت سیاه است؟ گفت: به خاطر دودهای خمپاره است و شهید را دیدم که به یک طرف افتاده است. صبح که از خواب بیدار شدم برادرم از جبهه برگشته بود. به او گفتم: چرا زود برگشتی؟ تازه که به جبهه رفته ای، که اشک در چشمانش جمع شد و فهمیدم که همسرم به شهادت رسیده است.» 📎فرمانده گردان شهید بهشتی لشگر ۵ نصـر 🌷 ولادت : ۱۳۳۳/۹/۲۲ نیشابور ، خراسان رضوی شهادت : ۱۳۶۵/۴/۲۰ پاسگاه زید ، شلمچه ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
●مهمترین مسائل موجود از ابتدای زندگی بشر،  مشتبه بودن حق با باطل در بعضی زمانهاست و این مسئله باعث وارد کردن ضربه هایی بر پیکر انسانیت و اسلام گردیده است از آنجا که باید همیشه حق را شناخت و افراد را به حق سنجید نه حق را به افراد، و باید حرف حق را قبول کرد اگرچه از گروه باطل باشد و باطل را بر زمین کوبید اگرچه از گروه حق باشد. ●ولی مشاهده شده است که این مسئله در نزد عوام برعکس بوده است و عموماً افراد، ملاک حق و باطل را انسانها گرفته اند در حالیکه این اشتباه است و خطری است بزرگ، که در طول سه سال انقلاب هم نمونه های زیادی از این داشته ایم و ضربه هایی بس بزرگ خورده ایم. 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۹/۴/۲۵ بسطام ، شاهرود ●شهادت : ۱۳۶۱/۴/۲۵ شرق بصره ، عملیات رمضان ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔺بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» 🔺مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» 🔺خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...» ✍به روایت خودشهید 🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
#خاطرات_شهید 🔺بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توف
💠وقتی وزوایی گفت «علی و پیچک شهید می شن» تصمیم گرفتیم نگذاریم آن ها در این عملیات جلو بروند. حرف وزوایی، برای ما حجت شده بود. تا آن موقع، پیش بینی های او درباره ی شهادت بچه ها به واقعیت پیوسته بود. 💠آخرین باری که علی را دیدم، با پیچک همراه شده بود تا برای عملیات حرکت کند. برای خداحافظی بوسیدمش و در گوشش دعا خواندم. «الله حافظاً یا ارحم الرحمین» علی کلامم را قطع کرد و گفت : چه کار می کنی؟ این به جای اینه که دعا کنی شهید بشم؟! برای بار دوم و سوم هم که دعا خواندم، دعا را قطع کرد و گفت: دعا کن شهید بشم. 💠بادوستان گرداگردش را گرفتیم. از هر چیزی که فکر می کردیم ممکن است مانع جلو رفتنشان شود گفتیم و نتیجه گرفتیم که افراد ورزیده و مجربی مانند او، نباید به راحتی از دست بروند. 💠آن موقع هنوز قراردگاه تاکتیکی به وجود نیامده بود. اما حرف هایمان بی اثر بود. علی اسلحه اش را روی دوشش انداخت و با سرعت رفت. از وقتی که دست راستش قطع شده بود، اسلحه اش عوض شد. 💠به جای ژ-3 که همه بچه ها دستشان می گرفتند، او اسلحه ی MP40 1 حمل می کرد. اسلحه ی نسبتاً راحتی بود. بندش را می انداخت گردنش و می توانست با آن به صورت رگبار، تیراندازی کند. بعدها این اسلحه را هم کنار گذاشت و تنها به در دست گرفتن چوب اکتفا کرد. 💠زمان زیادی نگذشت که خبر رسید علی و پیچک در منطقه ی برآفتاب 2 مورد هدف دشمن قرار گرفته اند. یک تک تیرانداز با تیر کلاشینکف پیچک را زد که او در جا شهید شد. علی هم به فاصله ی چند ثانیه از شهادت پیچک، هدف تیر مستقیم تانک قرار گرفت و دست کم سیصد ترکش به بدنش اصابت کرد. 💠او از ناحیه سر، صورت،سینه، ریه، پا و دست به شدت مجروح شد. دست مصنوعی اش هم کاملاً سوراخ سوراخ شده بود. 💠علی خودش تعریف می کرد: با خودم گفتم حتماً این جا آخر خطه رو به قبله دراز کشیدم و منتظر ماندم. بعد فکر کردم یک لبخندی بزنم تا بعداً کسی آمد دید، بگه این شهید چه تبسم قشنگی هم داشته. حدود نیم ساعت، سه ربع به همان حال بودم. دیدم نه، خبری نیست. 💠به خودم گفتم بلند شو بابا لیاقت نداری. تا بلند شدم، دیدم با هر نفسی که می کشم، هوا همراه باخون از دهنم بیرون میزنه. چفیه را باز کردم و بستم دور دهانم و یواش یواش راه افتادم به طرف پایین. 💠علی با همان حال توانسته بود چهار ساعت پای پیاده از کوه پایین بیاید. بالاخره یک نفر بر ارتشی که از آنجا می گذشته، او را می بیند، سوارش می کند و به سرپل ذهاب ، پادگان ابوذر می رساند. 💠علی به بیمارستان پادگان می رود. همان دکتری که چند ماه پیش دستش را عمل کرده بود، او را معاینه می کند. دکتر با دیدن علی، او را به خاطر می اورد و می گوید: باز هم که تو هستی؟ 💠علی جواب می دهد: بله، اون دفعه که اومدم پیش شما خوب عمل کردید، ما هم مشتری شدیم. دو روز در این بیمارستان بستری بود. بعد به بیمارستانی در تبریز فرستاده شد. از تبریز هم به بیمارستانی در تهران منتقل شد. بعد از بهبودی نسبی اش مجدداً به مرکز ارتوپدی مراجعه کردیم و دست مصنوعی دیگری برایش سفارش دادیم. 📎فرماندهٔ تیپ ۱۰ سیـدالـشهـدا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاج عمران ، عملیات والفجر۲ ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
همسر گرامی! من و تو می دانیم که انقلاب اسلامی که همان اسلام است اکنون در زمان و مکانی واقع شده است که برای پیروزی آن نباید از هیچ کمکی دریغ کرد. باید به دیگران بفهمانیم که اسلام، قربانیان بزرگی از آغاز تاکنون داده و راحت به دست ما نرسیده و باید برای آن، طبق وظیفهای که داریم و خدا از ما خواسته کوشش کنیم. سستی ما در این زمان باعث میشود تا در روز قیامت مورد مؤاخذه و بازخواست خدا قرار گیریم و آن وقت است که پاسخی برای گفتن نداریم. اکنون که سعادت این را یافته ام که در جبهه ستیز با کفار به مصاف با آنها برخیزم و اکنون که خداوند با ناسپاسی های بسیارم بر من منت گذارده و این نعمت بزرگ را به من عطا فرموده ، بر خود فرض   می دانم که هر آن به درگاه خدا استغاثه کنم که ای خدای بزرگ ، من بیگناه نیستم که معذور باشم و نیرومند نیستم که غلبه کنم و گریزگاهی ندارم که بگریزم پس تو مرا بیامرز. سفارشی به شما امت رزمنده ... این را بدانید که ابرقدرتهای چپاولگر ، سلطه جو، خموشی شما را می خواهند . حضور خود را در صحنه همچنان حفظ کنید و در برابر مصائب چنان استواری از خود نشان دهید که آهن از خجلت به آبی مبدل گردد. . به سراغ وصیت نامه های شهدا بروید که سرچشمه گرفته از اسلام و وصیت نامه های ائمه معصومین . 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۸/۸/۱۰ یزد ●شهادت : ۱۳۶۶/۵/۱۴ سردشت ، عملیات نصر۷ ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. 📎پ.ن: ما فرق میکند با معبرهای شما!! نوع ِ ... ... ! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ ... احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. 🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝