eitaa logo
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
391 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
99 فایل
🌹وقت تولدم که مؤذن مرا گرفت 🌹درگوش من به جای اذان گفت یاحسین 🌹درمکتب تو غیر دو واژه نخوانده ام 🌹در ابتدا حسین و در انتها حسین 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ على عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَصْحابِ الْحُسین
مشاهده در ایتا
دانلود
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی باید نوشت برای شرح کودکان غزه !!! گویی یک انسان ۸۰ ساله درونش نشسته.!
این دعا در هر روز ماه صفر فراموش نشود 👇 بِسْمِ اللَّهِ الرَّ‌حْمَٰنِ الرَّ‌حِیمِ به نام خداوند بخشنده بخشایشگر یَا شَدِیدَ الْقُوَی وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ای سخت نیرو و ای سخت‌گیر ای با عزت ای عزیز ای با عزت ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ‏ از بزرگیت تمام خلقت در پیشگاه تو خوار است پس شر خلقت را از من کفایت فرما ای احسان کننده‌ای نیکوکار ای نعمت بخش ای عطا ده یَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ ای که نیست معبود حقی جز تو منزهی تو بدرستی که من از ظالمانم پس اجابت کردیم برایش و نجاتش دادیم از غم و همچنین نجات دهیم مؤمنان را وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ و رحمت خدای بر محمد و آل پاک و پاکیزه اش
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه عکس معروف شد؟ ♨️ راز عکس عزت، در پی سلفی حقارت! 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت ۱۸مرداد، سالروز شهادت 💠 اندیشکده راهبردی سعداء
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️اگر کسی گفت و ظاهر مهم نیست ، دل آدم باید پاک باشه ‌، این فیلم رو نشونش بدید...
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🕌 #رمان #دمشق_شهرعشق 🕌 #قسمت_چهاردهم سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ب
🕌 🕌 و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت _میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری! و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی ام فرار کرد... تازه عروسی که خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در مسجدی رها شده،مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم... و قدرتی که پرده را کنار زد..و بی‌اجازه داخل شد... از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد.. و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد،.. با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید _برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟ دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان هایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد.. و با چشمان وحشتزده ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم میآورد.. که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا میزند.. _زینب! احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم آمده که در این غربت کده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده.. که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد _زینب! قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند.. و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد... دستان وحشیاش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود... 💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 📔📒📕📗📘📙📚
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🕌 #رمان #دمشق_شهرعشق 🕌 #قسمت_پانزدهم و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که
🕌 🕌 کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید _این واسه ایرانیها جاسوسی میکنه! با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد.. و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید _کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟ و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم... یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند.. که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای نبود.. و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی است... از پرده بیرون رفتند.. و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد _هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو فتوا بدی! سایه دستش را دیدم که به شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند.. و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد.. و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می لرزیدم و او حیرت زده نگاهم میکرد... تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید.. و میترسید کسی قصد جانم را کند که و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد _شما هستید؟ 💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 📔📒📕📗📘📙📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝💝💝✨✨✨✨ 💝💝 💝 ✨ ✨ ⚠️خطر تهدید کننده در زندگی مشترک ❗️ ❌ هرگز اجازه ندهید مشکلات کوچک به بحران‌های بزرگ تبدیل شوند ،و بعد به آن توجه کنید. ✅ به محض اینکه نشانه‌های تنش را در خود و یا رابطه‌تان مشاهده کردید؛ در کنار حفظ آرامش در زندگی مشترکتان، به کمک رابطه‌ی خود بشتابید! ┏━━━ 🍃 💞 🍂💞🍃 ━━━┓ @sabke_zendegie_mahdavi ┗━━━ 🍂 💞 🍃💞🍂 ━━━┛
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بحث این دو نفر خیلی خوبه!!!!! 😂🤣 ┏━━━ 🍃 💞 🍂💞🍃 ━━━┓ @sabke_zendegie_mahdavi ┗━━━ 🍂 💞 🍃💞🍂 ━━━┛
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوره دهر سوره خانواده است لطفاً دقیق گوش کنید فردا هم وقت قرائت این سوره هست!!!!! ┏━━━ 🍃 💞 🍂💞🍃 ━━━┓ @sabke_zendegie_mahdavi ┗━━━ 🍂 💞 🍃💞🍂 ━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا