⚜ انواع رزق
🌷 دو جور روزی داریم؛ (هر) کسی باید صبح بلند شود و برود هشت ساعت کار کند؛ نتیجهاش جلب روزی است. انسان حقوق میگیرد یا هر روز منفعتی به دست میآورد و زندگیاش تأمین میشود.
🌷 امّا گاهی روزی را خدا پَر میدهد و میآید دم در خانه شما. به در خانه میآیند و میگویند: «شما امسال به حج مشرّف شو یا مثلاً اینقدر بگیر فلان کار را بکن.» این هم یک نوع روزی است که خدا پَر میدهد.
🌷 این "مِن غَیر اکتساب" است. از اینها هم هست. خدا به کسانی که به حرف او گوش میدهند و تقوا را مراعات میکنند و گناه نمیکنند وعده داده از این روزیهای غَیر مُکتَسَب برایشان پیش آورد. مکّه میروند؛ مشهد میروند؛ خیلی از این چیزها زیاد برایشان پیش میآید.
🎤 حاج آقا مجتبی تهرانی رحمت الله علیه
#نکته_اخلاقی
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
از امروز در کانال سبک زندگی مهدوی
می توانید روزی چهار قسمت از این کتاب
زیبا رو مطالعه کنید 🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣1⃣
#فصل_سوم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣2⃣
#فصل_سوم
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣2⃣
#فصل_سوم
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣2⃣
#فصل_سوم
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
🔸فصل چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ
✨سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا
✨غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۰﴾
✨پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان كه در
✨ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى و
✨در دلهايمان نسبت به كسانى كه
✨ايمان آورده اند هيچ گونه كينه اى مگذار
✨پروردگارا راستى
✨كه تو رئوف و مهربانى (۱۰)
📚 سوره مبارکه الحشر
✍بخشی از آیه ۱۰
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
May 11
🍃❤️🍃
#همسرانه
#آقایان_بدانند
🍃 گفتن کلمهی "خانومم" برابر با "سی" قرص آرامبخش برای خانم هاست...
""لذا از این قرص آرامبخش استفادهی لازم رو ببرید""
┄❊○💞○❊┄
#خانمها_بدانند
🍃بانوی محترم!
اگر همسرتان بدقولى كرد يا دير به خانه آمد و توضيحى نداد بعد از رفع خستگى با ملايمت از او علت تاخيرش را بپرسيد و بگوييد كه براى او نگران شده اي
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔰السلام علیکم🔰
▫️یا حسن العسکری (ع)
✅ذکر روز "پنج شنبه 📿 ۱۰۰مرتبه 📿
✨لااِلهَ اِلَّااللهُ المَلکُ الحقُّ المُبین✨
✨نیست خدایی جزالله ✨
✨فرمانروای حق وآشکار✨
پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۸
۶ جمادی الاولی ۱۴۴۱ 🗓 ۲ ژانویه ۲۰۲۰
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قدارهکشی شبکه #نمایش_خانگی برای #خانوادههای ایرانی
🔸هر سه سریال در حال پخش شبکه نمایش خانگی یعنی مانکن، دل و کرگدن محتوای پررنگِ ضدّ خانواده دارند و سریالهایی هستند بدتر از سریالهای ترکیهای!
⛔️سریال های ضد کانون خانواده⛔️
#نفوذ_فرهنگی
#بصیرت
#فتنه
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#فقط_یه_نگاه_ولو_کوتاه...
🍃شیخ جعفر ناصری : مطمئن باشید یک توجه به حضرت بقية الله هر چند به صورت گذرا و در قلب باشد در محضر ایشان ثبت و محاسبه می شود چونکه ایشان احاطه شهودی به عالم دارند.
❤️من آنچه دل تو خواست هرگز نشدم 😔
❤️اما تو همانی که دلم خواسته است 😍😍😍
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
4_5873002219728536953.mp3
3.77M
🎙 بشنوید...👆
اگه دوست داری رزقت زیاد بشه...🤩 🤩
🔴 #استاد_عالی
⁉️ کیه که دوست نداشته باشه برکت توی زندگیش موج بزنه؟؟!!
✅ صوت بالا رو از دست ندید ،
حَیفِس 😉
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تعجیل یا استعجال در ظهور امام زمان؟ کدام مهم است؟
☑️ نباید بهزور ظهور خواست
✅ ثواب و ارزش منتظران...
☑ استاد #رائفیپور
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور - « کربلا نتیجه قانون گذاری غلط »
➕مراقـــب باشيم ....
صــدايمان ديــوار صوتي قلبـــي را نشکند.
✅ عيـــب آدمهــا رو داد نــزن .
اول شخصــيت خودت رو تــرور مي کني، بعد آبـــروي اونا رو....
✅ خـــداوند صـــداي تــرک دلهــا رو زودتر از فريـــاد زبانهـــا مي شـــنود...
✅ بهتـــرين درســـها را در زمان سختـــي آموختـــم، و دانستم صبـــور بودن يک ايـــمان است و خويشـــتن داري يک نــوع عبــــادت،
✅ فهميـــدم نـــاکامي به معني تـــاخير است نه شکـــست...
و شایـــد خنديـــدن يک نيـــايش باشـــد....... .