💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ مصادف است با ۷ ذی القعده
📿📿ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین (صد مرتبه)
✅ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود.
سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم غلامعلی تولی
🕊شهید مدافع حرم علیرضا قبادی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
❁اللَّهمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❁
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
درمــان
ڪہ نمی یابیم
زین دردِ فـراق تو
چون شمع
بسوزیم مـــا
در حسرتِ دیدارت ........
🖋 #فرازی_از_وصیتنامه
یا حضرت زینب (س) یا حضرت رقیه(س) اگر بارها درراه شما تکهتکه شوم یا جانباز شوم هرگز از دفاع شما دست بر نخواهم داشت و امید دارم که این روح پرگناه لیاقت شهادت را داشته باشد
میدانم که عدم حضور من برای خانواده و دوستانم خیلی سخت است اما آرزوی بنده شهادت بوده و هست چراکه وعدهی خداست که میفرماید شهدا همیشه زندهاند.
#تخریبچی_مدافعحرم
#شهیـد_علیرضا_قبادی
#سالروزولادت :۱۳۶۷/۰۲/۰۵
#سالروز_شهادت :۱۳۹۶/۲/۲۷
علیرضا قبادی متولد۵ اردیبهشت سال۱۳۶۷
وساکن کرج ازشهدای تخریبچی وپاسدار
مدافعحرم بود که داوطلبانه از طریق سپاه
پاسداران به عنوان تخریبچی عازم سوریه شد
و۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶در راه دفاع از حرم
عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س)توسط
تروریست های تکفیری درحومه دمشق
در سن ۲۹ سالگی بر اثر اصابت گلوله به فیض شهادت نائل شد
پیکر پاکش را در امام زاده محمد کرج به خاک سپردند.
#سالروزشهادت.....🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
می گفت بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با شهید قبادی آشنا شدم؛ با شهید در منطقه بودم که ناگهان بیسیم زدند که دشمن به ماشین یکی از بچهها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها شهید یا مجروح شدهاند.
شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و مسلح کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی بیایند.
شهید علیرضا قبادی گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد؛ پیکر شهدا و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد!؟ دشمن بچه ها را سلاخی می کند.
گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن کمین کرده باشد.
شهید علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید یا علی وگرنه خودم تنها می روم.
وقتی قاطعیت را در صدا و چهره اش دیدم گفتم باشه من می آیم. تعدادمان ۶ نفر بود. شهید علیرضا بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا نشست و ما هم عقب
ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد.تمام لباس های شهیدعلیرضاقبادی ازخون شهدا قرمز شده بود.
درود خدا بر غیرتش!
یادشان بخیر و راهشان پر رهرو باد
#شهیدعلیرضاقبادی
#سالروزشهادت🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
ای شهیـد ....
دستـی بـر آر ؛
نفْس ما را هم تخریب کن !
تا معبرِ آسمــــان
به روی مـا هـم باز شود ...
#تخریبچی_مدافعحرم
#شهید_علیرضا_قبادی
#سالروز_شهادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•••🥀
براى هر صندلی
مدیران جمهورى اسلامى
٧٣ #شهيد داديم
به عبارتی؛
هر مدیر یک #کربلا
مسؤلین؛ مراقب باشید
#خون_شهدا
گلوگیرتان نشود !
#شهید #علیرضا_قبادی
پنج شنبه های دلتنگی🌺
هدیه به روح پاک و مطهر
شهـــ🌷ـــدا صلوات . . .
شــادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
💫 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌿از شهدا حاجت بگیرید
خاطره ای زیبا از شهیدمدافع حرم #علیرضا_قبادی راوی مادر شهید
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید
خانم گفت: که من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن😔
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار
#شهیدمدافعحرمعلیرضاقبادی
#سالروزشهادت....🕊🌺
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#همسر_شهید:
وقتی تصمیم به رفتن گرفت
من خیلی ناراحتی می کردم
ایشان سعی میکرد
دل من را به دست بیاورد
تا رضایت دهم....
حتی به من گفته بود
دعا کن رفتم شهید شوم!!
این من را بیشتر اذیت میکرد
دیدم نمیتوانم جلوی رفتنش را بگیرم
بالاخره رضایت دادم...
در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ اعزام شد و
۵ روز بعد در ۲۷ اردیبهشت به شهادت رسید.
ما تا یک ماه خبر نداشتیم
پیکرش هنوز که هنوزه به وطن بازنگشته.
بعد شهادتش حالم دگرگونشده بود و
خیلی مریضاحوال بودم. اصرار کردم
تا من را به محل شهادتش ببرند.
رفتم و آنجا را از نزدیک دیدم.
سپس برای زیارت
به حرم حضرت زینب(س) رفتم و
خواستم از خانم زینب بخواهم که
همـسرم را به من بازگرداند ، اما نتوانستم
و در برابر عظمت این بیبی هیچی نخواستم حتی به این قصد به کربلا رفتم که
از امام حسین(ع) همسرم را طلب کنم
اما در مقابل آقا همزبانم بند آمد و
چیزی نخواستم و برگشتم
اما عنایت کردند و حالم بهتر شد
صبرم بیشتر شد. الآن هم فقط میخواهم
تا حداقل پیکرش به وطن بازگردد
من هنوز با تولی و خاطراتش
زنده هستم و زندگی میڪنم...
#اولین_شهیدمدافعحرم_گلستان
#جاویدالاثر_غلامعلی_تولی
#سالروز_شهادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💌#خاطرات_شهدا
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
قبل از اعزام به مأموریت
نزد من آمد و گفت:
ازتون خواستهای دارم؛
قول میدهید انجام دهید؟
با خودم فکر کردم لابد مشکل مالی داره!
بهش گفتم: شما خواستهات رو بگو
انشاءالله که بتوانم برآورده کنم!
سپس بهم گفت:
دعا کنید برایم تا شهید شوم♥️
📀راوے:فرماندهتیپ«عمار یاسر»گنبد
#سالروزشهادت....🌹🌹🕊🕊
✋سلام بر همسنگران و دوستداران شهـــــداء🌹
#اندازهارادتتانبهشهداگل #صلواتهدیهکنید🥀
🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
❇️#سیره_شهدا
🌹شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
▫️ساعات بیکاری در پادگان را در کلاسهای تفسیر و روخوانی قرآن شرکت میکرد و توانست در مدت کوتاهی به تفسیر قرآن تسلط یابد و قرآن را به لحن عربی تلاوت کند.
▫️به دلیل فعالیت و همکاری در بسیج سپاه به عنوان فرد فعال بسیج در سپاه شناخته شد. همچنین فعالیتهای مذهبی و سیاسی وی در پادگان، بیشتر از سایر پاسداران بود؛ در تمام کلاسهای مذهبی و سیاسی پادگان شرکت میکرد و حتی برای فراگیری بهتر و بیشتر به مشهد جهت مأموریتهای عقیدتی_سیاسی اعزام میشد و مدارک زیادی را با معدلهای بالا در این کلاس ها کسب کرد.
▫️سختی برایش معنا نداشت و همیشه به کار و تلاش مشغول بود. روزها پس از اتمام ساعت کاریاش در پادگان به کار لولهکشی میپرداخت؛ حتی در ماه رمضان و ایام تعطیل نیز به کار مشغول میشد و از تنبلی و سستی بیزار بود.
🔗به نقل از: فرزند شهید غلامعلی تولی
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
✅شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🔹همسر شهید نقل میکنند: گاهی اوقات مأموریتهایی میرفت که سه ماه از او بیخبر بودیم؛ حتی نامه هم نمیفرستاد؛ اگر هم نامهای مینوشت، بعد از آمدن خودش به دستمان میرسید. من همیشه نگران و چشمانتظار بودم که کِی برمیگردد!
🔹اما همسرم وقتی برای مرخصی میآمد، جبران همهی نبودنهایش را میکرد. هرگز من را با اسم صدا نمیزد. همیشه اسم من "عزیز" بود و من هم با همین اسم صدایش میکردم. مهربانی، بهترین و شیرینترین هدیهای بود که به من میداد. شیرینترین لحظات عمرم را در کنار شهید گذراندم.
نام : غلامعلی
نام خانوادگی : تولی
تاریخ تولد : ۱۳۴۷-روستاییورتزینل🇮🇷
دیـن و مذهب : اسلام شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
شـغل : پاسدار
درجه : سرهنگ
ملّیت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۲/۰۲/۲۷ - سوریه🇸🇾
مــزار : پیکر شهید هنوز بازنگشته است
مزار یادبود: گنبدکاووس،امامزاده یحیی
توضیحات : رزمنده دفاع مقدس ، عضو تیپ ۶۰ زرهی عمار یاسر گنبدکاووس
#سالروزشهادت...🕊🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔖#معرفی_شهدا
نام : غلامعلی
نام خانوادگی : تولی
نام پدر : عبدالله
تاریخ تولد : ۱۳۴۷/۰۶/۲۰ - گالیکش🇮🇷
دیـن و مذهب : اسلام ، تشیّع
وضعیت تأهل : متأهل
تعداد فرزندان : ۳ فرزند
شـغل : پاسدار
درجه : سرهنگدوم
ملّیّت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۲/۰۲/۲۷ - حلب🇸🇾
مــزار : پیکر شهید هنوز بازنگشته است
مزار یادبود: گنبدکاووس،امامزاده یحیی
توضیحات : رزمنده دفاع مقدس، اولین شهید مدافع حرم استان گلستان
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
┅─✵🌺🕊🌺✵─┅
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت اول
🔹بیستم شهریور سال۱۳۴۷ روستای یورت زینل از توابع شهرستان گالیکش، شاهد ولادت کودکی در خانوادهای متدین و مذهبی و سادهزیست بود که غلامعلی نام گرفت؛ زندگی او در خانوادهای هفت نفره آغاز شده بود. پدر او به شغل کشاورزی و دامداری که در آن زمان شغل اکثر مردم روستا به شمار میآمد مشغول بود، مادرش نیز به تربیت فرزندان و کمک در امور زندگی به همسرش یاری مینمود. دوران کودکی غلامعلی همانند سایر همسنّ و سالانش به شادی و نشاط و بازی در کوچه و پس کوچهها میگذشت و به دلیل سختی و نبود امکاناتی که در آن دوره وجود داشت، علیرغم علاقهاش به درس و مدرسه نتوانست بیشتر از چهارم ابتدایی ادامه تحصیل دهد.
🔸او که سخت به دنبال کمککردن به دیگران بود و از کمک و یاری در حقّ کسی دریغ نمیکرد، به پدر خود در نگهداری دامها کمک میکرد و احشام را برای چَرا به مراتع اطراف میبُرد و چندسالی از زندگی خود را صرف کمک به پدر در تأمین امور زندگی کرد. زندگی وی از دوران کودکی تا نوجوانی سرشار از نشاط و تکاپو و شادی بود؛ به طوری که گویا در دنیا هیچ غم و غصهای برای او وجود نداشت. اما زندگی برای او چیز دیگری را رقم زده بود. در سنّ ۱۷سالگی در آبان۱۳۶۴ پدر خود را بر اثر بیماری از دست داد؛ پدری که سالها همچون کوه پشت و پناهش بود؛ و این اولین غمی بود که در زندگی احساس کرد. از آن پس زندگی برایش معنای دیگری پیدا کرده بود. حسّ یتیمی سخت بود و سخت از آن بار غم جدایی از پدر بود که به دوش میکشید.
🔹پس از فوت پدرش، برادر بزرگترش، حسنعلی، جای خالی پدر را برای وی پُر کرد و همین بود که غلامعلی از زندگی ناامید نشد و مصمّمتر و باارادهتر به زندگی خود ادامه داد. یکسالی گذشت تا اینکه در یکی از روزهایی که دامها را طبق روال همیشه به چَرا برده بود، به دختری که در روستای همجوار زندگی میکرد علاقهمند شد و این موضوع را با مادر و برادر بزرگترش در میان گذاشت. بار اول خواستگاری با مخالفت شدید خانوادهی دختر مبنی بر اینکه دوران جنگ و جبهه است و امکان شهیدشدنش بود، روبرو شد. او که جواب منفی خانوادهی دختر را دلیل شهادتش میدانست، پس مصمّمتر به ثبتنام به صورت افتخاری به مدت ۵سال در جبهه اقدام نمود. در تاریخ ۱۳۶۵/۰۵/۲۶ اعزام شد و در هفتتپه در گردان ویژه شهدا مشغول به خدمت شد.
🔸و چه روزهایی بود آن روزها، سخت اما شیرین، گاهی پر از غوغای گلولهها و گاهی سکوت شب، پر از زمزمهی یا حسین و یا زهرا علیهماالسلام در سنگرهای سرد و خاموش، سربازی قرآن به دست در گوشهای از سنگر چه زیبا درد و دل میکرد با خدا...! چند ماهی گذشت و از غلامعلی خبری نشد تا اینکه در یکی از روزها خبر آوردند که از کلّ یک گردان بر اثر حمله هوایی دشمن همه شهید شده و فقط ۴نفر زنده و سالم ماندهاند؛ یکی از آنها غلامعلی بود که از جمع پنجنفرهی چادر سوخته از رفقایش جامانده بود و بهترین دوست و همراهش یونس قزلسفلو در این حمله شهید شد و او را تنها گذاشت.
🔹پس از مدتی که در جبهه بود، به امید جواب مثبت از خانوادهی دختر به روستا بازگشت و دوباره به خواستگاری رفت اما اینبار هم با جواب منفی روبرو شد اما غلامعلی ناامید نشد و هرماه به خواستگاری میرفت. این روند حدود ۶ماه طول کشید تا اینکه توانست رضایت پدر و مادر دختر را جلب کند و جواب مثبت را از آنها بگیرد. پس از تحمّل این همه سختی سرانجام در ۱۳۶۶/۰۱/۱۳ با دختر مورد علاقه خود ازدواج و در ۱۳۶۶/۰۲/۰۸ مراسم عروسی سادهای گرفت. بعد از عروسی به همراه همسرش در شهرستان مینودشت به صورت مستأجر ساکن شد. چندماهی از زندگی خوب و شیرینش میگذشت که خبر پدرشدنش را از همسرش شنید و این، بهترین خبری بود که غلامعلی از همسرش میشنید.
🔸او پس از چندهفته دوباره به جبهه اعزام شد و در شوشتر در بخش تدارکات مشغول شد. در ۱۳۶۷/۰۳/۲۵ خبر تولّد پسرش را به او دادند ولی به دلیل حضورش در جبهه نام فرزند را یکی از برادرانش انتخاب و «مرتضی» نامیدند. چندروز بعد، غلامعلی با خوشحالی برای دیدن فرزندش به مرخصی آمد اما خیلی زود دوباره به جبهه بازگشت. در طیّ مدّتی که در جبهه حضور داشت، به شهرهای مختلفی از جمله آبادان، شصت کلاه، هفتتپه و مناطق دیگر اعزام میشد و فقط مدّت اندکی از این روزها را میتوانست در کنار خانوادهاش بگذراند ولی با وجود همسر فداکارش که در همه حال پشتش بود، به زندگی ادامه میداد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت دوم
🔹یک سالی به همین ترتیب گذشت تا اینکه صاحب فرزند دیگری شد؛ یک ماه قبل از تولد فرزندش به منزل بازگشت که اینبار در کنار همسرش باشد. در ۱۳۶۸/۱۱/۲۸ فرزند دوم به دنیا آمد و نامش را «هادی» گذاشتند. چند هفتهای گذشت و غلامعلی به شهرستان گالیکش نقل مکان کرد تا در غیاب او، خانوادهاش کمکرسان به همسر و دو فرزندش باشند. زندگی برایش مشکل شده بود، روزهای سخت جبهه و دوری از خانواده؛ اما هرچه سختتر میشد، هم ارادهاش برای زندگی بیشتر میشد و هم شکرگزاریاش از خدا. همسرش نیز که در این روزهای دشوار چون کوهی مستحکم و مقاوم همیشه و در همه حال پشتیبان او بود، پا به پای او پیش میرفت و او را یاری مینمود.
🔸سرانجام در سال۱۳۶۹ پس از هشتسال جنگ و تحمّل سختی و دفاع از میهن سرافرازمان ایران، شیرمردان و شیرزنان دفاعمقدس به لطف و رحمت خدا در جنگ تن به تن پیروز شدند و ایران از اسارت و استعمار بیگانگان خارج شد. پس از پیروزی ایران در جنگ تحمیلی، غلامعلی به همراه دیگر همرزمان به خانه و دیار خود بازگشتند. یکسالی گذشت و وقت غلامعلی به تأمین مخارج خانوادهاش گذشت و از زندگی پر ثمر خود راضی بود و هر روز خدا را بابت آن شکر میکرد. در همین روزها بود که خبری او را سخت اندوهگین و ناراحت کرد، برادر بزرگش، حسنعلی را که تنها ۳۳سال داشت و بعد از پدر، پشت و پناهش بود از دست داد. غم جدایی برادری همچون او برایش سخت بود ولی با این حال به زندگی خود ادامه داد.
🔹چند ماهی گذشت و به دلیل علاقهی شدیدی که به درس و مدرسه داشت شروع به تحصیل کرد. موفّقیّتش در تحصیل به طرز فوقالعادهای چشمگیر بود. به طوری که دوران راهنمایی هر مقطع را با نمرات بالا قبول میشد و به مراحل بالاتر راه مییافت. در طیّ همین روزها بود که به عضویت رسمی سپاه درآمد و در ۱۳۷۱/۰۷/۱۲ در تیپ۶۰ زرهی گنبد کاووس استخدام شد و از آن پس به عنوان یک پاسدار شروع به خدمت در پادگان کرد. در سالهای اوّلیّه ورود به پادگان در بخش تأسیسات به عنوان نیروی فنی لولهکشی مشغول به کار شد؛ زیرا اوایل ازدواجش این مهارت را از برادر دومش، نوروزعلی یاد گرفته بود و با اینکه سنّ کمی داشت، آنقدر ماهر شده بود که به تنهایی به این کار میپرداخت تا کمک خرجی برای خانوادهاش باشد.
🔸در این مدت توانست از مهارت و استعدادش به نحو احسن استفاده کند طوری که در مواقع نبودش در پادگان دیگر نیروها از انجام خیلی از کارها باز میماندند. دوران تحصیل در مقطع راهنمایی را در سال۱۳۷۳ به پایان رسانید و به دبیرستان راه پیدا کرد و در همین سال فرزند سوم او به نام «سمانه» به دنیا آمد. زندگی غلامعلی پرثمر و پر برکتتر شده بود و خدا را بابت این همه لطف و نعمت شکر میکرد. با این حال، زندگی سختی خود را داشت؛ رفتن به مأموریت و مسئولیت در پادگان از یک سو و ادامه تحصیل و مسئولیت خانواده از سوی دیگر.
🔹اما غلامعلی آنقدر مهارت داشت که همهی این وظایف را بدون هیچ کم و کاستی انجام دهد و هیچ وقت در کارش خللی نمییافت و از بهعهدهگرفتن این همه مسئولیت خسته نمیشد و اظهار ناراحتی و شکست نمیکرد؛ بلکه هر روز مصمّمتر از دیروز به وظایفش رسیدگی میکرد و حتی بیشتر از حدّ توان وظایفش را انجام میداد؛ حتی اکثر اوقات مسئولیت دیگر همکارانش را در پادگان به عهده میگرفت و به نحو احسن انجام میداد و هیچوقت از کارکردن و تلاش خسته نمیشد. با وجود این همه کار به شهرهای دیگر جهت ماموریت اعزام میشد. در یکی از ماموریتهایش در پادگان شهید جعفرزاده در اندیمشک به عنوان «جانشین مقر» چندماهی را گذراند.
🔸در کنار ماموریتها به تحصیل نیز ادامه میداد و توانست در سال۱۳۷۹ مدرک دیپلم در رشتهی علوم انسانی را با معدل بالا کسب کند؛ همچنین مفتخر به کسب درجه ستوانسوم شد و برای گذراندن دورهی سرپرستی دژبانی به ماموریت اعزام شد. مدرکش را گرفت و در پادگان به عنوان سرپرست دژبانی مشغول به خدمت شد. چندسال بعد به سرپرستی و نگهداری بخش اسلحه و مهمّات منصوب شد و هفتهای یک شب را در پادگان به عنوان مسئول شب میماند. ساعات بیکاری در پادگان را نیز در کلاسهای تفسیر و روخوانی قرآن شرکت میکرد و توانست در مدت کوتاهی به تفسیر قرآن تسلّط یابد و قرآن را به لحن عربی تلاوت کند. پس از مدتی به دلیل سختی رفت و آمد در سال۱۳۸۲، غلامعلی به شهرستان گنبد نقل مکان کرد و در یکی از خانههای سازمانی سپاه ساکن شد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت سوم
🔹یکسال بعد، به درجه ستواندوم نائل شد و در همین میان بود که به دلیل فعالیت و همکاری در بسیج سپاه به عنوان فرد فعال بسیج در سپاه شناخته شد. همچنین فعالیتهای مذهبی و سیاسی وی در پادگان بیشتر از سایر پاسداران بود؛ در تمام کلاسهای مذهبی و سیاسی پادگان شرکت میکرد و حتی برای فراگیری بهتر و بیشتر به مشهد جهت ماموریتهای عقیدتیسیاسی اعزام میشد و مدارک زیادی را با معدّل بالا در این کلاسها کسب کرد. سختی برایش معنا نداشت و همیشه به کار و تلاش مشغول بود. روزها پس از اتمام ساعت کاریش در پادگان به کار لولهکشی میپرداخت؛ حتی در ماه رمضان و ایام تعطیل نیز به کار مشغول میشد و از تنبلی و سستی بیزار بود.
🔸در سال۱۳۸۶ به درجه ستوانیکم نائل شد و در همین سال، به دلیل علاقهمندی و استعدادش در امور تانک توانست به عنوان رانندهی تانک مشغول به خدمت شود. دوسالی به همین ترتیب گذشت تا اینکه با خواندن مطلبی در روزنامه سپاه، شور و شوق درس و تحصیل دوباره در وجودش زنده شد. آن مطلب پیام درخواستی از پاسداران علاقهمند به تحصیل در دانشگاه امام حسین علیهالسلام بود و همین امر باعث شد در سال۱۳۸۸ در دانشکدهی امام حسین گرگان ثبتنام کند و به دلیل علاقهاش به امور سیاسی، در رشتهی جنگ نرم شروع به تحصیل کرد. پیشرفت او در تحصیل فوقالعاده بود و با وجود سختی رفت و آمد، هر ترم را با نمرات بالا پشت سر میگذاشت. یکسال گذشت و توانست به درجه سروانی نائل شود و جایگاهش در پادگان تغییر کند.
🔹در کنار تحصیل در دانشکده امام حسین علیهالسلام، به دلیل علاقه و استعداد در امور تانک در دانشکدهی علوم و فنون زرهی تانک نیز ثبتنام کرد و دورهی عرضی موتوری تانک مدرنیزه را با معدل بالا قبول شد. در سال۱۳۹۱ توانست از دانشکده ی امام حسین در رشتهی جنگ نرم با معدل۱۸ در مقطع کارشناسی فارغالتحصیل شود و در همین سال به طور افتخاری به درجه سرهنگ۲ و فرماندهی گروهان ارتقا پیدا کرد. غلامعلی مردی متدیّن و مذهبی و دوستدار امامان و اهل بیت بود؛ سادهزیست و سادهپوش بود، احترام به پدر و مادر را در درجهی اول قرار میداد، هیچ وقت به پدر و مادر و بزرگتر از خود و حتی به کوچکترها بیاحترامی نمیکرد، همیشه احترامگذاشتن را مقدّم میشمرد و به آن سفارش میکرد. مردی مهربان، خندهرو و شاد بود و روحیهی شوخطبعی داشت؛ هیچ وقت از دست کسی ناراحت نمیشد و از مشکلات زندگی و کار شکایت نمیکرد.
🔸به نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و نماز شب را ترک نمیکرد، خواندن قرآن را به جوانان و نوجوانان سفارش میکرد و به خصوص نماز جمعه را بر هر زن و مردی سفارش میکرد. اطاعت از امر رهبری را واجب میدانست. سختکوش و پر تلاش بود و از هیچ کاری که روزی حلال داشت، دریغ نمیکرد. روحیهای جوان داشت و ورزشکردن را ترک نمیکرد؛ همیشه به برادران و خواهران جامعه ورزشکردن را سفارش میکرد و از تنبلی و سستی سخت بیزار بود. بازی با کودکان را دوست داشت و از همبازیشدن با آنها لذت میبرد. اهل دروغ و غیبت نبود و حرفی را به نامربوط بر زبان نمیآورد. پدری دلسوز و نگران برای فرزندانش و شوهری مهربان برای همسرش بود. رفتارش با فرزندان همانند یک دوست واقعی بود، همیشه حلّال مشکلاتشان و یار و همراه همیشگی همسرش در زندگی بود. خَیّر و کمکرسان به دیگران بود و از بخشش به دیگران هیچ وقت دریغ نمیکرد. در کارها به دیگران تا میتوانست کمک میکرد و به این سفارش قرآن که "اول همسایه بعد خانواده" عمل میکرد و هیچگاه از یاد خدا غافل نمیشد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت چهارم
🔹یک سالی بود که به ماموریت در منطقهی زاهدان اعزام میشد و دیگر کمتر در کنار خانوادهاش بود. عید سال ۱۳۹۲ را غلامعلی کنار همکارانش در زاهدان بود. ششم فروردین به خانه آمد و دهروزی را با خانواده و به دید و بازدید و صله رحم از اقوام و آشنایان سپری کرد؛ روز شانزدهم برای شرکت در کلاسهای عقیدتی_سیاسی عازم مشهد شد و پس از یک هفته به خانه بازگشت. چند روز بعد دوباره به زاهدان برگشت و سههفتهای را در آنجا گذراند. این ماموریت زاهدان آخرین ماموریت وی بود. بعد از این ماموریت چهار روزی را در کنار خانواده و فرزندان سپری کرد و روزها در پادگان در جلساتی که مبنی بر دفاع از کشور سوریه برگزار میشد، شرکت میکرد.
🔸سرهنگ کوهی فرمانده یگان۶۰ زرهی عمّار یاسر به ضرورت دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام در سوریه و همچنین اطاعت از امر رهبری در این خصوص تاکید میکرد و از میان پاسداران به دنبال داوطلبانی برای این امر الهی بود. از آنجایی که غلامعلی ارادت خاصی به اهلبیت و ائمه اطهار داشت و همیشه برای اسلام و مسلمین نگران بود و در هر کاری حتی سختترین کارها داوطلب میشد، برای این درخواست نیز دستش را بالا برد و اعلام آمادگی کرد. طیّ این مدت، هر شب اخبار را نگاه میکرد و تحولات سوریه را از اخبار گوش میداد؛ بمبگذاریها در سوریه از جمله بمبگذاری آرامگاه حجربنعدی سخت او را ناراحت میکرد و همین امر باعث مصمّمترشدن در رفتنش به سوریه میشد.
🔹روز دوم بود؛ کت و شلوارش را پوشید تا برای گرفتن پاسپورت عکس تهیه کند اما همسرش از همان لحظه که او را در این لباس دید تنش لرزید و در دلش شور و غوغایی به پا شد و نگران از این لباس پوشیدنش بود. آن روز هرچه پرسید «چه شده که این لباسها را پوشیدهای؟ مگر این لباسها را برای دامادی فرزندانت نگرفتهای؟ پس چرا؟!!!» غلامعلی با لبی خندان و چهرهای مهربان به همسرش گفت: «چیزی نیست، فقط میخواهم یکبار با این لباسها بیرون بروم. همین...» در خانه چرخ میزد و با لبخند به همسرش میگفت: «عزیز ببین خوشگل شدم؟... چطوره؟... بهم میاد؟... قشنگ شدهام؟...» اما همسرش با دلی نگران، هیچ نمیگفت و فقط مانع از رفتن غلامعلی میشد که اینبار نرود...
🔸هرچه کرد که غلامعلی آن روز بیرون نرود نشد؛ چندبار از دستش گرفت، حتی در را به رویش بست اما نشد. به گفتهی خود غلامعلی (قبل از شهادت، در تهران به یکی از همکارانش) که میگفت: «مانند حضرت علی علیهالسلام که عمامهاش به در، گیر کرد که آن روز از خانه بیرون نرود، همسرم نیز جلویم را میگرفت که حتی آستین کتم درآمد تا آن روز بیرون نروم.» سرانجام قبل از بیرون رفتن از خانه همسرش را به داخل اتاق صدا زد تا بگوید جریان چیست تا کمی آرام بگیرد؛ همسرش با شنیدن این قضیه نگرانیاش بیشتر شد و کاری جز گریه نداشت. غلامعلی تا جایی که میتوانست او را آرام کرد و به صبر و رفتار زینبی سفارش میکرد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
🖍قسمت پنجم(پایانی)
🔹در مدت این دو روزِ باقیمانده بین غلامعلی و همسرش رازهایی گفته میشد و از همسرش جز صبر زینبی و استقامت هیچ نمیخواست؛ حتی در مورد فرزندان هم سخنی نگفت چرا که از بابت آنها با وجود همسرش خاطرش جمع بود. تنها خواستهاش از همسرش، دعا برای شهیدشدنش بود اما همسرش حرف او را جدّی نمیگرفت و حتی یک لحظه هم فکر شهادت او را نمیکرد؛ چرا که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و جداشدن از غلامعلی برایش سخت بود. اما دریغ!... که این روزها، روزهای آخر کنارِ همبودن است. فرزندان هیچ اطلاعی از رفتن پدر به سوریه نداشتند؛ فقط اطّلاعی چند بر اینکه پدرشان به ماموریت میرود مانند دفعات قبل. یک روز قبلِ رفتن با همسرش به شهرستان گالیکش برای خداحافظی از مادر و برادرهایش رفت و از آنها خداحافظی کرد اما آنها هم از رفتن غلامعلی باخبر نبودند.
🔸روزِ رفتن فرا رسید؛ همسرش نگرانتر از هر روز با چشمی پر از اشک غلامعلی را بدرقه میکرد و غلامعلی با لبی خندان و با شور و نشاطی خاص با همسر و فرزندانش خداحافظی میکرد؛ انگار که خود میدانست این دیدار، دیدار آخر است. اما دریغ از خانوادهاش که حتی ذرهای بدانند که این دیدار آخریست که در کنار پدر هستند؛ آخرین بار است که چهره ی شاد او را میبینند، صدایش را میشنوند. همسرش پس از خداحافظی، رد کردن از زیر قرآن، ریختنِ آب پشت سرش و دعا و صلوات برای سلامتیاش فوراً در را بست و به پشت پنجره رفت تا ادامهی رفتنش را با نگاههای نگران و چشمهای پر از اشکش بدرقه کند. آن روز، غلامعلی پیراهن سفیدی به تن کرده بود و مانند یک ماه میدرخشید و تا هنگام سوارشدنش به اتوبوس در پادگان دیده میشد و همسرش این رفتن را نظاره میکرد. بالاخره اتوبوس حرکت کرد...
🔹چند روزی را در تهران گذراندند و سپس، ۲۲اردیبهشت ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شدند. بعد از رسیدن به سوریه ارتباط تلفنی غلامعلی با خانوادهاش قطع شد و دیگر نتوانست با آنها ارتباط برقرار کند و همین امر، نگرانی خانواده را بیشتر میکرد. چهار روز اول را در سوریه به آموزش تانک به سربازان سوری گذراند تا اینکه روز جمعه، ۱۳۹۲/۰۲/۲۷ غلامعلی و چندنفر دیگر برای شناسایی منطقهای در حلب سوریه میروند. همکاران هرچه از او میخواهند که به این شناسایی نیاید اما او برای رفتن پافشاری میکند.
🔸ساعتهای ۱۱-۱۰ صبح وقتی به منطقه میرسند، با حمله تروریستها روبرو میشوند که در این درگیری یکی از ماشینها عقبنشینی میکند اما ماشینی که غلامعلی در آن بود گلولهباران میشود و از حرکت بازمیایستد. براثر گلولههایی که به سمت ماشین برخورد میکند، چند نفری زخمی میشوند و در بین آنها تنها غلامعلی با اصابت گلولهای به سرش شهید میشود. پس از ساعتها درگیری، زخمیها را به عقب برمیگردانند اما غلامعلی تنها در ماشین میماند و به نقل از همرزمانش که گفتند: "دیدیم تروریستها آمدند و غلامعلی را که شهید شده بود با خود بردند." و دیگر پس از آن هیچکاری از دست کسی برنیامد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
📨#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم غلامعلی تولی
📀راوے: همسر شهید
تمام زندگیم با شهید، شیرین و خاطرهانگیز بود. یکی از جالبترین خاطراتمان، زمانی بود که در شهرستان گالیکش زندگی میکردیــــم؛ دو فرزند داشتیم که سهساله و یکساله بودند👶🏻
شهید تولی به مأموریتی سهماهه رفته بود؛ من نه نامهای از او دریافت کرده بودم و نه تلفنی زده بود. یک روز فرزندانم را در منزل گذاشتم و به قصد خرید نان به سر کوچه رفتم🛍🍞
داخل کوچه که شدم، از دور مردی را دیدم که یک ساک به روی دوشش گذاشته بود و با ریشهای بلند به سمت من میآمد🪖🎒🚶♂
توجه نکردم تا اینکه با صدای بلند مرا "عزیــــــــز" صدا کرد! متوجه شدم که غلامعلی است💚😀
باور نمیکردم چون خیلی تو این چندماه سختیکشیده بودم. متوجه نبودم که داخل کوچــــهام، خودم را به سمتش انداختــــم و هر دو شــــروع به گریــــه کردیــم💔🥲
تا اینکه خانمی در را باز کرد و گفت چی شده؟ غلامعلی گفت هیچی خانم! همسرمــــه☺️
با همین حالِ گریه به خانه رسیدیم. من بهقدری هیجان داشتم که یادم رفت اصلا برای چی بیرون آمده بودم! نان هم نگرفتم🤭
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹 27 اردیبهشت سالروز رحلت عارف واصل و عالم ربانی، حضرت آیتالله العظمی بهجت، بزرگمردی که از ابتدا، هدف خویش را بندگی خدای متعال قرار داد گرامیباد
🕊شادی روح بلندش صلوات
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔸"در محضر اُستاد"
🌹بہ بھانہ ے#سالروز رحلت حضرت آیت الله حاج شیخ محمدتقے بہجت ره🕊
💠آیت الله بهجت(ره):
💐اگر بهشت و خُلدبرین را باور داشتیم، اینقدر با احکام و دستورات الهے مخالفت نمے کردیم...
🎥 هر که وفات میکند
چه مومن باشد، چه کافر
میگوید ای کاش جلوتر آمده بودم
▪️انتشار به مناسبت ۲۷ اردیبهشت
سالگرد ارتحال حضرت آیتالله بهجت (ره)
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌸 ⃟ ⃟🌸🌸 ⃟ ⃟🌸🌸 ⃟ ⃟🌸🌸
🌸تقدیم به اعضای محترم کانال سبک بالان عاشق
💓امیدوارم آرزوهای خوب خوبتون
🌸بزودی به حقیقت بپیونده
💓دلتون پر از شادی و مهربونی
🌸صبح آخر هفته تون گلبارون
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
ما را به دوستان خود معرفی کنید👆👆👆