eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
353 دنبال‌کننده
20هزار عکس
12.1هزار ویدیو
43 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل گفته‌های دوسال پیش شهید مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی در حرم مطهر رضوی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین بوسه پدر بر رخسار پسر...💔 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نماهنگ کجایی - ستوده.mp3
5.75M
😭💔دیشب اینموقع : خدایاکمکشون کن مجروحامون تو هوای سرد برفی😭 روی زمین سرد،😭زخمی،خونریزی😭.....😭😭😭 امشب خیالمون راحته از طعنه دشمنا راحت شدن😭😭😭😭😭 حالا طعنه و خنده های دشمن شکست خورده بظاهر پیروز،مونده برای خودمون قلبمون سنگین شده.😫😫😫 ما مثل رئیسی و عبدللهیان صبور نیستیم😫😭 برای اینکه سکته نکنیم ،بمونیم کمک کنیم،امام زمانمونو میخواهیم بهمون تسلی بده،حالا که نیست روضه و نوحه میخواهیم. کجایی آقا... 😭😫😭😫😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ اولین تصویر مادر شهید رییسی بعد از شهادت ایشان 😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پدر شهید موسوی : وقتی پام رو بوسید میدونستم میره دیگه نمی یاد 😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
27.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات اولیه پیدا شدن بالگرد و پیکر شهدا💔 یاحسین😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ الهی عظم البلا با صدای دلنشین علی فانی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 سلامتی اقا امام زمان عج ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری رحمة‌ الله برايش نماز ليلة‌ الدفن خواندم همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم حواسم بود که از دنيا رفته است کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال بنظر می‌آمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن وقتی از خیلی مراحل گذشتیم همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل می‌ديدم خودم هم مات و مبهوت شده بودم اين بود که رفتم و يک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم صداهایی می‌آید صداهائی رعب‌آور صداهایی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست می‌کرد به زير پاهايم نگاهی انداختم از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود، بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضائی سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دوردست به من نزديک می‌شدند تمام وجودشان از آتش بود آتشی که زبانه می‌کشيد و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به يکديگر نشان می‌دادند ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد بدجوری احساس غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده در اينجا جز تو کسی را ندارم همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دوردست به سوی من می‌آمد هر چقدر آن نور به من نزديکتر می‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم آقایی را ديدم از جنس نور نوری چشم نواز آرامش بخش ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی نفرموديد که شما چه کسی هستيد و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم آمد اين اولين مرتبه‌اش بود ۳۷ بار ديگر هم خواهم آمد ✍ناقل آيت‌الله سيد شهاب الدين مرعشی نجفی ره ‌‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°