💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
از همان کودکی، به بچهها یاد داده بودیم که به شدت از گناه دوری کنند .
مثلا اگر قرار بود به مجلس عروسی برویم و مجبور بودیم در آن عروسی برویم به خاطر صله رحم، موقع شام میرفتیم که تمام شده باشد .
در رادیو و تلویزیون هم اگر احساس میکردیم که موسیقی پخش میشود که شرعاً گوش دادنش صحیح نیست صدا را قطع میکردیم و اینها باعث میشد که رسول مسایل دینی را بیاموزد .
یادم میآید یکبار زمانی که بچه بود سوار تاکسی شدم و راننده موسیقی حرام گذاشته بود یکهو دیدم رسول گوشهایش را گرفته و سرش را بین دستانش پنهان کرده و انداخته پایین
گفتم: چیه مامان؟
گفت: گناه دارد نمیخواهم بشنوم .
راوی:مادر بزرگوار شهید
شهیدمدافعحرم
🌷شهید رسولخلیلی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹
عاشق رسول بود...
همه جوره دنبالش بود...
حتی عکسا و مطالبی از رسول داشت که کمتر جایی دیده میشد...
عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار رسول نیست حسرت میخورد. ولی خب حسابی عاشق امام رضا علیه السلام بود ، به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست آقا...
پیش رسول که میرفت میگفت روضه بذار؛ میگفت رو سنگ مزارش نوشته:
ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان
شبیه او زیست
شبیه او نفس کشید
شبیه او در حلب سوریه پرپر زد
و شش روز قبل از دومین سالگرد شهادت شهید_رسول_خلیلی در 20سالگی به دوست شهیدش پیوست...
به_شبیه_شدنه...
مثل شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
این دنیا با تمام زیبایی ها
و انسان های خوب و نیکوی آن
محل گذر است،
نه وقوف ماندن...
شهید رسول خلیلی
.
کاش از این گذرگاه با شهادت بریم...
#شهادت
#گذرعمر
#شهید_رسول_خلیلی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
24.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🎧 #داستان_صوتی
💠✨ بچه ها داریم میریم پیش خدا ✨💠
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸
🌸🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸
🌸🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌸
🌸🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌸
🌸🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود
بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، #مهدی_باکری،دلش خون شد😔
#مهدی هیچ وقت از#شهادت حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست او ناراحت میشود،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود،جای دیگری بود...🌹🌹
.
#وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم،روبه روی این عکس ها می نشست،زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد،تا من می رفتم بیرون، #اشکش سرریز میشد😭؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت😔،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...
#صبح بیست و پنجم اسفند،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند،اما کسی چیزی نگفت،من زیاد پاپی نشدم؛
#مادرشهیدباقری هم آمده بود،ساعت دوازده نصفه شب،فاطمه زنگ زد،
گفت:"مریم،خواهر مهدی؛اینجاست،داشتیم با هم حرف می زدیم،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم"دلم شور افتاد...،
#پرسیدم:"چیزی شده؟"
گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم"
✅حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شهید شده😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ( #یاحسین) ، #احوال مهدی را پرسید،صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون"
یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" #آقامهدی خوب هستند و عملیات تموم شده،رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند"
خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود،کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید،این کار را گذاشته بودند به عهده ی #مادر شهیدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود....😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🕊#قرارشبانه
🌺دعای فرج🌺
🌹بسم رب المهدی🌹
🌱إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ.
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
.
یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ، یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ.
یَا مَوْلانا یَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
آمین یا رب العالمین🤲🏻🤲🏻🌱
🌿اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم وفرجنابه🌿
️🌺برای سلامتی حضرت🌺
🌷بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰن ِالرَّحیم🌷
🍃"اللَّهُمَّ ڪُنْ لِوَلِیِّڪ حجت ابن الحَسَن، صَلَواتُڪَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هذه الساعَهِ وَ فِی ڪُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِدا و نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْڪِنَهُ اَرْضَڪ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَویلا برحمتڪ یا ارحم الراحمین🍃
ِ🌺اللهم عجل لولیڪ الفرج🌺
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
حضرت عيسى علیهالسلام به همراهى
مردى سياحت میكرد پس از مدتى راه
رفتن گرسنه شدند به دهكدهاى رسيدند
عيسى به آن مرد گفت:
برو نانى تهيه كن و خود مشغول نماز شد
آن مرد رفته سه گرده نان تهيه كرد و بازگشت
مقدارى صبر كرد تا نماز عيسى پايان پذيرد
چون كمى به طول انجاميد یک گرده را خورد
عيسى آمده پرسيد گرده سوم چه شد؟
گفت: همين دو گرده بود
پس از آن مقدار ديگرى راه پيموده
به دسته آهوئى برخوردند
حضرت عيسى يكى از آنها را پيش خواند
آن را ذبح كرده خوردند
بعد از خوردن عيسى گفت:
باذن الله به اجازه خدا حركت كن
آهو حركت كرد و زنده گرديد
آن مرد شگفت زده شده
زبان به كلمه سبحان الله جارى كرد
عيسى گفت: تو را سوگند میدهم
به حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را
براى تو آشكار كرد
بگو نان سوم چه شد؟
باز جواب داد دو گرده بيشتر نبود
دو مرتبه به راه افتادند
نزدیک دهكده بزرگى رسيدند
در آنجا سه خشت طلا افتاده بود
رفيق عيسى گفت:
اينجا ثروت و مال زيادى است
آن جناب فرمود:
آرى یک خشت از تو، يكى از من
خشت سوم را اختصاص میدهم
به كسى كه نان سوم را برداشته
مرد حريص گفت:
من نان سومى را خوردم
عيسى از او جدا گرديده گفت:
هر سه خشت مال تو باشد
آن مرد كنار خشتها نشسته
به فكر برداشتن و بردن آنها بود
سه نفر از آنجا عبور نمودند
او را با سه خشت طلا ديدند
همسفر عيسى را كشته و طلاها را برداشتند
چون گرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند
يكى از آن سه نفر از دهكده مجاور
نانى تهيه كند تا بخورند
شخصى كه براى نان آوردن رفت
با خود گفت: نانها را مسموم كنم
تا آن دو پس از خوردن بميرند
دو نفر ديگر نيز با هم شدند
كه رفيق خود را پس از برگشتن بكشند
هنگامی كه نان را آورد
آن دو نفر او را كشته و خود با خاطرى
آسوده به خوردن نانها مشغول شدند
چيزى نگذشت كه آنها هم به رفيق خود
ملحق گشتند
حضرت عيسى در مراجعت چهار نفر را
بر سر همان سه خشت مرده ديد گفت:
اين است رفتار دنيا با دوستداران خود
طمع چیزی است که تمامی ندارد!!!
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°