🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#داستان_آزردن_پدر
✍میگویند در ۱۰۰ سال پیش در بازار تهران واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه میشود.
بعد از چند ماه که مراجعت میکند میبیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است.
🔹چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت و گو که این چه کاری است که شما کردید پسرانش میگویند:
حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم سهممان را جلو جلو برداشتیم.
از قضای روزگار به سالی نمیکشد که در بلوای مشروطیت یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده،
🔸و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی میافتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر میگیرد....
📚تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری
🔹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
"سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا میرسد و به آخرت نمیافتد:
🔸آزردن پدر و مادر،
🔸زورگویی و ستم به مردم
🔸و ناسپاسی نسبت به خوبیهای دیگران".
📚 أمالی المفید: 237 / 1 منتخب میزان الحکمة:
⚫️⚫️⚫️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✍ روزی #بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید:
من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
🔹یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🔹دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
🔹سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🔸بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
🔹خلیفه گفت :
ماجرا چیست؟
استاد گفت :
داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
🔸بهلول پرسید :
آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت :
پس دردی وجود ندارد.
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
🔹ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
⚫️⚫️⚫️
💳 پولی که خرج زیارت امام حسین(ع) شود، برمیگردد!
☑️ امام صادق(ع) در مورد زیارت مزار امام حسین(ع):
🔸 هر که او را زیارت کند،
خداوند نیازهایش را برآورد
و آنچه از امور دنیا که برایش اهمیت داشته را کفایت فرماید
و همچنین زیارت امام حسین(ع) رزق بنده را زیاد میکند،
و آن چه برای زیارت هزینه کند، برمیگردد.
📜 عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فی زیارة قبر الحسین: مَن زارَهُ کانَ اللّهُ لَهُ مِن وَراءِ حَوائِجِهِ، وکَفى ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنیاهُ، وإنَّهُ یَجلِبُ الرِّزقَ عَلَى العَبدِ، و یُخلِفُ عَلَیهِ ما یُنفِقُ
⬅️ تهذیب الاحکام، جلد ۶، صفحه ۴۵
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#اربعین #کربلا
🔘 اگر فضیلت زیارت امام حسین(ع) را میدانستید، از اشتیاق، جان میدادید!
☑️ امام باقر (ع) فرمود:
🔸 اگر مردم میدانستند که چه ثوابی در زیارت امام حسین(ع) است،
جان میدادند و از حسرت زیارت امام حسین(ع) قالب تهی میکردند.
📜 قالَ الباقر ع: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی زِیَارَةِ الْحُسَیْنِ مِنَ الْفَضْلِ لَمَاتُوا شَوْقاً وَ تَقَطَّعَتْ أَنْفُسُهُمْ عَلَیْهِ حَسَرَات
⬅️ کتاب معتبر کامل الزیارت، ص۱۴۲
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#کربلا #اربعین
🔹 ﺍﺯ عارف رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
چطور ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ زندگیت ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ
ﺑﻨﺎ ﮐﻨﯽ؟ چگونه ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟ ﭼﻪ
ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺒﺐ می شود ﮐﻪ هیچ گاه
ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﯼ؟ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﭼﺎﺭ
ﻭﺳﻮﺳﻪ نمیشوی؟
🔸 گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ سال ها ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ تجربه،
ﺯﻧﺪﮔﯽ خود ﺭﺍ ﺑﺮ ۵ اصل ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
۱. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ،
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ.
۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ
ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ.
۳. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ.
۴. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ.
۵. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ
ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ.
✅ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ۵ ﺍﺻﻞ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 توصیه استاد فاطمی نیا برای کسانی که اربعین کربلا مشرف نمی شوند..!
🌠☫﷽☫🌠
➖سرزمين اندوه و بلا
🌑در کتاب تذكرة الخواصّ آمده که هِشام نقل میکند: (هنگامی که حسين عليهالسّلام در کربلا فرمود آمد) پرسيد: «نام اين سرزمين چيست؟»
_گفتند: كربلا. به آن، زمينِ نينوا نيز كه نام روستايى در اين جاست، مىگويند.
_پس حسين عليه السلام گریست و فرمود: «سرزمين كرب و بلا. اُمّ سلمه، به من خبر داده است که: جبرئيل نزد رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله بود و تو نيز [كه كودكى بودى] با من بودى و گريه مىكردى. پيامبر خدا صلّیاللهعلیهوآله فرمود: "پسرم را رها كن!" و من، رهايت كردم. او تو را گرفت و در دامانش نهاد. جبرئيل عليهالسّلام [به ایشان] گفت: آيا او را دوست مىدارى؟
فرمود: "آرى".
گفت: امّت تو، او را به زودى مىكُشند. مىخواهى خاك سرزمينى را كه در آن كشته مىشود، به تو نشان دهم؟
_فرمود: "آرى".
جبرئيل عليهالسّلام، بال خود را بر زمين كربلا گشود و آن را به پيامبر صلّیاللهعلیهوآله نشان داد.
آن گاه كه به حسين عليهالسّلام گفته شد: «اين، سرزمينِ كربلاست»، آن را بوييد و فرمود: هذِهِ وَاللّهِ هِيَ الأَرضُ الَّتي أخبَرَ بِها جَبرائيلُ عليهالسلام رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإنَّني اُقتَلُ فيها «به خدا سوگند، اين، همان سرزمينى است كه جبرئيل عليهالسّلام به پيامبر خدا صلّیاللهعلیهوآله خبر داده و من در آن، كشته مىشوم».
نيز در گزارشى آمده است: حسين عليهالسّلام، مُشتى از خاك آن جا را برگرفت و بوييد.
📚تذكرة الخواصّ، ص۲۵۰
#امام_حسین علیهالسّلام
#محرم #کربلا
زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت. یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است! مواظب باش مبادا به آن دست بزنی! شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد ، مرد از مغازه خارج شد و رفت.
شاگردهم کمی بعد از استاپیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با نگرانی از شاگردش پرسید :چه شده چرا کف مغازه خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد:تو که رفتی من سرگرم کار بودم ، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم ، از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.
⚫️⚫️⚫️⚫️