#حدیث_روز
عَن أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيُّ (صلوات الله علیه) قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ (صلوات الله علیهم) عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَنَّهُ قَالَ: أَشَدُّ مِنْ يُتْمِ الْيَتِيمِ الَّذِي انْقَطَعَ عَنْ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ يُتْمُ يَتِيمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَيْهِ وَ لَا يَدْرِي كَيْفَ حُكْمُهُ فِيمَا يُبْتَلَى بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِينِهِ أَلَا فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا وَ هَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِيعَتِنَا- الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا يَتِيمٌ فِي حَجْرِهِ أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَ أَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَرِيعَتَنَا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلَى
حضرت آقا امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) می فرماید پدرم از پدرانش (صلوات الله علیهم) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کردند که او فرمود:
سخت تر از یتیم جدا شده از مادرش و پدرش، یتیمی است که از امامش جدا شده و توانایی رسیدن به او را ندارد و حکم امامش را درباره مسائل دینی مورد ابتلا نمی داند.
آگاه باشید! هر شیعه ای که عالم به علوم ما باشد و این جاهل به شریعت ما که از دیدار ما محروم است یتیمی است که در دامن او (عالم شیعه) جای دارد.
آگاه باشید! هرکس او (نا آگاه) را هدایت و راهنمایی کند و شریعت ما را به وی بیاموزد؛ در مقام رفیق اعلی با ما خواهد بود.
📚 منابع:
بحار الأنوار، ج ۱۰۵، ص ۱۷۱
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج ۱، ص ۲۵۶
الإحتجاج (طبرسي)، ج ۱، ص ۱۶
مستدرك الوسائل، ج ۱۷، ص ۳۱۷
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
🍁حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟
🍁حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...
🍁حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
🍁حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد...🍁
─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅─
🍁موفقیت
🍂با یک رویا شروع میشود...
🍁ایمان را به آن اضافه کنید
🍂تبدیل به یک باور میشود.
🍁عمل را به آن اضافه کنید
🍂تبدیل به قسمتی از زندگی میشود.
🍁پشتکار را به آن اضافه کنید
🍂به صورت هدفی قابل دید میشود
🍁و در آخر صبر و زمان را
🍂به آن اضافه کنید.
🍁به صورت رویایی که به واقعیت
🍁تبدیل شده تمام میشود.
سه شنبهتون رویایی🍂🍁
🌸🍃