eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
185 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
📄 عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابی‌طالب علیه‌السلام. ✍️ پیامبراسلام (ص): سرلوحه پروند هر مؤمن (در روز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابی‌طالب (ع) است. 👈 کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٥.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدای قرآن به تو سیلی خواهد زد در جریان برنامه میزگرد سیاست خارجی، محمدجواد ظریف که به عنوان مشاور مسعود پزشکیان کاندیدای ریاست جمهوری حاضر شده بود، آیات قرآن را به گونه‌ای خواند و شرح داد که ثابت کند مذاکره با دشمن دستور خداست. واکنش حجت‌الاسلام قاسمیان به آیاتی که ظریف در دفاع از برجام قرائت کرد را ببینید... ༺🦋 تبلیغات اسلامی شهرستان یزد https://eitaa.com/nehzat_yazd
وابسته نباشید وابستگی شهیدت نمیکنه از این دنیا دل بکن تا شهید بشی♥️🕊
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خبرنگار، سید مجتبی مومنی، با انتشار این فیلم نوشت: «اینجا هتل ستاره(yyldyz) عشق‌آباد است، در این لحظه که دارد برای رفع خستگی ما[خبرنگارها] شوخی می‌کنند، در ۷۲ ساعت گذشته‌اش حدود هفت ساعت استراحت کرده که یک ساعتش در پرواز بوده.» به فکرش رأی دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت‌الله‌ (ره): 🔸 حضرت آیت‌الله‌العظمی‌ را رحمت کند، وقتی که خدمت ایشان عرض کردم: آقا یک و وردی به ما بگویید ، ایشان فرمودند: 🔸« ذکر مومن و اشخاص مطیع، نمازشب است. این ذکر پروردگار است و تمام اذکار را در بر دارد، "استغفار" دارد، "دعای برای مومنین " دارد، "الهی العفو" می گویی و ...» 🔸اگر مَردی همین شب ها ان شاءالله قدری از خواب شیرین، صرف نظر کن و برخیز و ذکر پروردگار را بگو! 👌حیفِ وقت است که صرف اباطیل کنیم! ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
❌ادعای پورمحمدی و پزشکیان در درباره افزایش فقر مطلق 🔹 و دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری در مناظره تلویزیونی، ادعا کردند فقر مطلق در سال‌های دولت شهید رئیسی افزایش پیدا کرده است 🔹نمودار بالا که توسط گزارش شده است، روند کاهشی نرخ فقر در سه سال اخیر در مقایسه با روند افزایشی آن در ۸ سال گذشته آن را همزمان با رشد اقتصادی نشان میدهد. 🔹در ۸ سال دولت روحانی، ۸میلیون نفر و بطور متوسط سالی ۱ میلیون ایرانی به زیر خط فقر رفتند. 🔹 اما در ۳ سال حدود ۶ میلیون نفر و بطور متوسط سالی بیش از ۲ میلیون ایرانی از زیر خط فقر خارج شدند. 🔹نرخ فقر در ایران از ۲۹.۳ درصد در سال ۲۰۲۰ به ۲۱.۹ در سال ۲۰۲۳ رسیده است. یعنی فقر در دوران دولت شهید رئیسی، ۷.۴ درصد کاهش داشته است. 🔹با این اوصاف، دکترفکت به این ادعای مطرح شده در مناظره ریاست جمهوری، نشان می‌دهد. 👈 در دکترفکت بخوانید 🌐 @drfact 👈 در سعداء بخوانید 🌐 @soada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_وسیزده نازی با اخم نگاهی به مهران انداخت. ــ قرار چی؟! اگه می خواستم به
ولی بعد از اون، فقط می خواستم تو رو، تو چشم شهاب و خانوادش، بد کنم. مهیا، سرش را پایین انداخت و هق هق می کرد. شنیدن این حرف ها برایش خیلی سخت بود. باور نمی کرد؛ دوست صمیمیش، این همه برای بدبخت کردنش، تلاش کرده بود. ــ گریه کن... آره... گریه کن... با عصبانیت داد زد: ــ وقتی فهمیدم تو با شهاب عقد کردی؛ بیشتر از تو گریه کردم! هنوز داشتم از کاری که اون عوضی با من کرد، عذاب میکشیدم؛ که خبر عقدت رو، زهرا بهم داد... نازنین، اشک هایش را محکم از روی گونه هایش پاک کرد و عصبی به سیگار پکی زد. ــ تو... زندگیم رو نابود کردی! فقط می خوام بدونم، چطور میتونی با آرامش زندگی کنی؟! ها؟! عصبی فریاد زد. ــ آشغال چطور میتونی با کسی که دوستت عاشقش بود، زندگی کنی؟! ها؟! به مهیا پشت کرد. ــ بگو که همه چیزایی که گفتی دروغه... بگو نازی... بگو داشتی شوخی می کردی... بگو که مهران رو، تو نفرستادی. عوضی اون داشت منو با ماشین زیر میگرفت. فریاد زد: ــ میدونم! ولی شهاب نجاتت داد. کاشکی زیرت می گرفت و از دستت خالص می شدم! مهیا، چشمانش را، محکم روی هم فشار داد. سر درد شدیدی گرفته بود. از گریه ی زیاد؛ نمی توانست چشمانش را باز کند. آرام، چشمانش را باز کرد؛ که نازی را ندید. با ترس به اطراف نگاهی انداخت. ــ نازی... نازی... بلند داد زد: ــ نازی کجایی؟! با شنیدن صدای حرکت کردن ماشینی، پی به قضیه برد. چشمانش را محکم روی هم فشار داد. حالش اصلا مساعد نبود. این موقع شب و موندن در این ساختمان، ترس بدی در وجودش ایجاد کرده بود. یاد شهاب افتاد، سریع به سمت کیفش رفت. موبایلش را درآورد؛ و شماره شهاب را گرفت. شهاب، جواب نمی داد. دیگر ناامید شد. تا می خواست قطع کند، صدای شهاب در گوشی پیچید. ــ جانم؟! شهاب، برگه ها رو داخل پوشه گذاشت. ــ خب، خسته نباشید آقایون! فعلا تا اینجا کافیه اگه سوالی در مورد ماموریت داشتید؛ بپرسید. اگه هم ندارید، یاعلی(ع)! همه از جایشان بلند شدند. تلفن شهاب زنگ خورد. با دیدن اسم، حاج خانوم، لبخندی زد. گوشی را برداشت. منتظر ماند، همه از اتاق خارج شوند؛ تا جواب دهد. همزمان با بسته شدن در، دکمه اتصال رو لمس کرد. ــ جانم؟! شهاب با شنیدن صدای گریه مهیا، با نگرانی پرسید: ــ مهیا؛ چرا گریه می کنی؟! مهیا که از ترس، تسلطی بر لرزش صدایش و گریه کردنش نداشت؛ با گریه ادامه داد. ــ شهاب... توروخدا بیا... منو از اینجا ببر... شهاب صدایش بالاتر رفت: ــ خب بگو کجایی؟! اصلا چی شده مهیا؟! چرا صدات میلرزه؟! حرف بزن داری سکتم میدی... ــ شهاب فقط بیا! ــ مهیا... حرف بزن! الو... الو... مهیا...! گوشی رو قطع کرد. سریع سویچ و کتش را برداشت. با صدای بلند، سرباز را صدا کرد. ــ احمدی! در باز شد. ــ بله قربان؟! ـ به سروان کمیلی بگید، حواسشون به همه چی باشه. من دارم میرم. شاید شب نیومدم. ــ چشم قربان! شهاب، سریع به طرف ماشینش دوید. با صدای موبایلش، نگاهی به صفحه موبایل، انداخت. پیام، از طرف مهیا بود. پیام را سریع باز کرد. آدرس بود. ماشین را روشن کرد. هر چقدر به آدرس فکر می کرد؛ این آدرس را به خاطر نمی آورد. سریع آدرس را در GPSزد. یک چشمش به جاده بود و یک چشمش به صفحه موبایل... طبق نقشه ای که روی صفحه موبایل نمایش داده می شد؛ رانندگی می کرد. هر چقدر هم که به مهیا زنگ می زد، تلفنش خاموش بود. پایش را روی پدال گاز، فشار داد. کم کم از شهر خارج شد. با عصبانیت به فرمان کوبید. ــ کجا رفتی مهیا؟!!! مهیا نگاهی به موبایلش، که خاموش شده بود انداخت. ــ لعنتی!