eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
185 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روز معنوی صلواتی ختم میکنیم به نیت پنج تن آل عبا🥀🖤 اول به نبی حضرت خاتم صلوات🥀🖤 دوم به علی شیر دو عالم صلوات🥀🖤 سوم به گل وجودِ پاک زهرا🥀🖤 چهارم به حسن خونجگر غم صلوات🥀🖤 از بهر حسین آن شه کرب و بلا🥀🖤 وآن تشنه‌ی در مقتلِ ماتم صلوات🥀🖤 🖤🥀الّلهُمَّ 🖤🥀صلّ 🖤🥀علْی 🖤🥀محَمَّد 🖤🥀وآلَ 🖤🥀محَمَّدٍ 🖤🥀وعَجِّل 🖤🥀فرَجَهُم 🌼🍃
داستان کوتاه من با خدا غذا خوردم پسرکی بود که می‌خواست خدا را ملاقات کند، او می‌دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید. به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه کرد و بی‌آنکه به کسی چیزی بگوید، سفر را شروع کرد. چند کوچه آن‌طرف‌تر به یک پارک رسید، پیرمردی را دید که در حال دانه دادن به پرندگان بود. پیش او رفت و روی نیمکت نشست. پیرمرد گرسنه به نظر می‌رسید، پسرک هم احساس گرسنگی می‌کرد. پس چمدانش را باز کرد و یک ساندویچ و یک نوشابه به پیرمرد تعارف کرد. پیرمرد غذا را گرفت و لبخندی به کودک زد. پسرک شاد شد و با هم شروع به خوردن کردند. آن‌ها تمام بعدازظهر را به پرندگان غذا دادند و شادی کردند، بی‌آنکه کلمه‌ای با هم حرف بزنند. وقتی هوا تاریک شد، پسرک فهمید که باید به خانه بازگردد، چند قدمی دور نشده بود که برگشت و خود را در آغوش پیرمرد انداخت، پیرمرد با محبت او را بوسید و لبخندی به او هدیه داد. وقتی پسرک به خانه برگشت، مادرش با نگرانی از او پرسید: تا این وقت شب کجا بودی؟ پسرک در حالی که خیلی خوش‌حال به نظر می‌رسید، جواب داد: پیش خدا! پیرمرد هم به خانه‌اش رفت. همسر پیرش با تعجب پرسید: چرا این‌قدر خوش‌حالی؟ پیرمرد جواب داد: امروز بهترین روز عمرم بود، من امروز در پارک با خدا غذا خوردم! “پائولو کوئیلو“ ⚫️⚫️⚫️⚫️
🍃🍂خــــواص آیـه الکـــرسے🍃🍂 ✨1⃣👈 هنگام خارج شدن از منزل ↯ هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود ✨2⃣👈هنگام ورود به منزل ↯ قطحی و فقر هرگز به منزل تان نرسد ✨3⃣👈بعد از وضو ↯ هفتاد مرتبه درجه را بالا می برد ✨4⃣👈قبل از خواب ↯ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند ✨5⃣👈بعد از نماز واجب فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ می شود 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ⚫️⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره بقره ایه ٨
؛ شتاب به سوی توبه و مغفرت (توبه واقعی): 🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم ✨﷽‌✨ (آیه) ۞ وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (۱۳۳) ؛ 🔹شتاب به سوی توبه و مغفرت (توبه واقعی): (ای مؤمنین) بشتابید برای نیل به آمرزش از پروردگار خود و بهشتی که پهنایش به وسعت آسمانها و زمین است و برای اهل تقوا آمــاده‌ شده است. /آیه ۱۳۳/صفحه ۶۷ ؛مدینه 🔹طرح قرآن کریم(موضوع و مفاهیم) ▪️(ثواب آیه‌ به آیه‌ قرآن کریم،هدیه به روح ملکوتی و آسمانی عزیز سفر کرده
. 💠 عالم‌ترین شخص هشام بن عبد الملک، امام باقر علیه السلام را از مدینه به شام فراخواند و او را با خود می‌نشاند. حضرت با مردم در مجالسشان می‌نشست. در همین حین که امام علیه السلام نشسته بود و مردم نزد او مشغول پرسش بودند، حضرت جمعی از نصاری را دید که وارد بر کوهی که آنجا بود می‌شدند! فرمود: این قوم را چه شده؟ آیا امروز روز عید آنان است؟ گفتند: نه یا ابن رسول الله! آنها هر سال در چنین روزی به نزد عالمی از علمایشان بر این کوه می‌روند و او را بیرون می‌آورند و هر چه می‌خواهند از او می‌پرسند و از آنچه در یک سال برایشان اتفاق افتاده سؤال می‌کنند. امام باقر علیه السلام فرمود: او عالم است؟ گفتند: از عالم ترین مردم است و اصحاب حواریّین از یاران عیسی علیه السلام را درک نموده. فرمود: می‌آیید به نزد او برویم؟ گفتند: اختیار دارید یا ابن رسول الله! راوی می‌گوید: امام باقر علیه السلام سر خود را با لباسش پیچید و با یارانش به راه افتاد و قاطی مردم شدند تا به کوه رسیدند. امام باقر علیه السلام و یارانش در وسط نصاری نشستند. نصاری فرشی گستردند و متکاهایی قرار دادند و سپس داخل شدند و عالمشان را بیرون آوردند و ابرویش را بستند. او چشمش را که گویی چشم افعی بود بین جمعیت چرخاند و سپس رو به امام باقر علیه السلام نمود و به حضرت گفت: تو از ما نصاری هستی یا از این امت مورد ترحم خدا؟ امام فرمود: از امت مورد ترحم خدا. پرسید: از علمای امتی یا از جاهلان آنها؟ فرمود: از جاهلان آنها نیستم! نصرانی گفت: من از تو سؤال کنم یا تو از من چیزی می‌پرسی؟ امام فرمود: تو از من بپرس! عالم نصرانی گفت: ای جماعت نصرانی! مردی از امت محمد می‌گوید که از من بپرس. این مرد عالم به مسائل است. سپس گفت: ای بنده خدا! از ساعتی به من خبر بده که نه از شب است و نه از روز! آن کدام ساعت است؟ امام باقر علیه السلام فرمود: بین طلوع فجر تا طلوع شمس. نصرانی گفت: اگر نه از ساعات شب و نه از ساعات روز باشد از کدام ساعات است؟ امام فرمود: از ساعات بهشت است که بیماران ما در آن ساعت به هوش می‌آیند. نصرانی گفت: درست گفتی! من از تو سؤال کنم یا تو از من چیزی می‌پرسی؟ امام فرمود: تو از من بپرس! عالم نصرانی گفت: ای جماعت نصرانی! این مرد شایسته پرسیدن است. سپس گفت: مرا از اهل بهشت خبر بده، چگونه می‌خورند ولی قضای حاجت ندارند؟ مثل آن را در دنیا برایم بیاور! امام باقر علیه السلام فرمود: (مثال آن) همین جنین در شکم مادرش می‌باشد که از آنچه مادرش می‌خورد، می‌خورد ولی دفعی ندارد! عالم نصرانی گفت: درست گفتی! مگر نگفتی که تو از علمای اسلام نیستی؟ امام فرمود: من گفتم من از جاهلان اهل اسلام نیستم! نصرانی گفت: من از تو سؤال کنم یا تو از من چیزی می‌پرسی؟ امام باقر علیه السلام فرمود: تو از من بپرس! عالم نصرانی گفت: ای جماعت نصرانی! به خدا قسم از او سؤالی خواهم کرد که در آن فرو رود! حضرت فرمود: بپرس! گفت: مرا از مردی خبر بده که زنش دو قلو باردار شد و هر دو را در یک ساعت واحد به دنیا آمدند و آن دو فرزند در یک ساعت از دنیا رفتند و در ساعت واحد و قبر واحدی دفن شدند، اما یکی صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد! این دو نفر کیستند؟ امام باقر علیه السلام فرمود: آن دو عزیر و عزره هستند که حمل مادرشان طبق وصفی که نمودی بود و وضع حملشان هم طبق وصفی که کردی بود و عزره و عزیر سی سال زندگی کردند، سپس خدا عزیر را صد سال میراند و عزره به حیات خود ادامه داد. سپس خدا عزیر را برانگیخت و بیست سال دیگر زندگی کردند. مرد نصرانی گفت: ای جماعت نصاری! من هرگز احدی را عالم تر از این مرد ندیده ام! تا این مرد در شام است، یک حرف از من نپرسید. مرا برگردانید! او را به غارش برگرداندند و نصاری با امام باقر علیه السلام برگشتند. 📔 تفسیر قمی: ص۸۸