eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
185 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
با ارشاد سيد جواد كربلائى پيرمرد سنى در قبر شيعه شد مرحوم علامه طباطبائى (قدس سره ) فرمودند: در كربلا واعظى بود به نام سد جواد كربلائى كه در ايام محرم و عزا مى رفت در اطراف و نواحى و قصبات دور دست تبليغ مى كرد يك مرتبه گذارش به قصبه اى افتاد كه اهالى آن همه سنى مذهب بودند و در آنجا برخورد كرد به يك پيرمردى محاسن سفيد و نورانى و چون ديد سنى است از در صحبت و مذاكره وارد شد ديد الان نمى تواند تشيع را به او بفهماند چون اين مرد ساده و پاكدل چنان قلبش از محبت افرادى كه غصب مقام خلافت را نموده اند سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه معكوس ‍ داشته باشد تا اينكه يك روز كه با آن پيرمرد صحبت مى كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ (شيخ در نزد مردم عادى عرب رئيس قبيله را گويند) پيرمرد در پاسخ گفت : شيخ ما يك مرد قدرتمندى است كه چندين ضيافت خانه و چقدر گوسفند و شتر و چهار هزار نفر تير انداز و چقدر قبيله و عشيره دارد. سيد جواد گفت : به به از شيخ شما كه مرد متمكن و قدرتمندى است. پس از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيد جواد گفت : شيخ شما كيست ؟ سيد گفت : شيخ ما يك آقائى است كه هر كس هر حاجت و مشكلى داشته باشد و او در مشرق عالم باشد از مغرب عالم كسى او را به يارى بطلبد به فرياد او مى رسد و از گرفتارى نجاتش مى دهد، پيرمرد گفت : به به عجب شيخى است ! شيخ خوب است اينطور باشد، اسمش چيست؟ سيد گفت : شيخ على. ديگر در اين باره سختى به ميان نيامد، مجلس متفرق شد و سيد به كربلا آمد اما آن پيرمرد از شيخ على خيلى خوشش آمد تا پس از مدت زمانى سيد جواد به آن قريه آمد به اميد اينكه مذاكره را به پايان برساند و پيرمرد را شيعه كند، مى گفت ما آن روز سنگ زير بنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى كنيم و امروز شيخ على را معرفى مى كنيم چون وارد قريه شد و از آن پيرمرد پرسش كرد گفتند: از دار دنيا رفت. ناراحت و متاءثر شد و گفت : حيف كه او بدون ولايت از دنيا رفت من مى خواستم پيرمرد را دستگيرى كنم چون معلوم بود كه او اهل عناد و دشمنى نبود، مى گويد: به ديدن فرزندانش رفتم و تسليت گفتم تقاضا كردم مرا سر قبر او ببرند، مرا بر سر تربت او بردند، گفتم : خدايا من در اين پيرمرد اميدى داشتم چرا او را از دنيا بردى چون او خيلى به آستانه تشيع نزديك بود. از سر قبر پيرمرد بازگشتيم و با فرزندان به منزل پيرمرد آمديم من شب را در همان جا استراحت كردم ، چون خوابيدم در عالم رؤ يا ديدم درى است وارد شدم ديدم دالان طويلى است و در يك طرف اين دالان نيمكتى است و در روى آن دو نفر نشسته اند و آن پيرمرد سنى نيز در مقابل آنها است . ديدم در انتهاى دالان درى است شيشه اى و از پشت آن باغ بزرگى ديده مى شود. من از پيرمرد پرسيدم اين جا كجاست گفت : اينجا عالم قبر و برزخ من است و اين باغ متعلق به من است كه هنوز موقع آن نرسيده كه من وارد آن شوم اول بايد اين دالان را طى كنم و سپس داخل آن باغ شوم ، گفتم : چرا اين دالان را طى نمى كنى كه داخل باغ شوى ؟ گفت : اين دو نفر معلم من هستند كه آمده اند مرا تعليم ولايت كنند وقتى ولايتم كامل شد مى روم . سپس گفت : آقا سيد جواد گفتى و نگفتى (يعنى گفتى كه شيخ ما اگر از مشرق يا مغرب عالم كسى او را صدا زند جواب مى دهد و به فرياد مى رسد اسمش شيخ على است اما نگفتى اين شيخ، على بن ابى طالب است ) به خدا قسم همين كه صدا زدم : شيخ على به دادم برس همين جا حاضر شد. گفتم : داستان چيست ؟ چون من از دنيا رفتم مرا در قبر گذاشتند و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤ ال كردند من ربك و من نبيك و من امامك من دچار وحشت و اضطراب شدم و هر چه مى خواستم پاسخ دهم به زبانم چيزى نمى آمد و من بيچاره به تمام معنى شدم. ناگهان نام شيخ شما كه گفته بودى به ذهنم رسيد، فرياد كشيدم يا شيخ على به دادم برس فورا على بن ابيطالب رسيد و به آن دو نفر نكير و منكر فرمود دست از او برداريد او معاند نيست او را اين طور تربيت كرده اند عقايدش كامل نيست چون معلم شيعه نداشته است. حضرت آن دو ملك را رد كرده دستور دادند دو فرشته ديگر بيايند عقايد مرا كامل كنند اين دو نفرى كه مى بينى آمده اند مرا تعليم عقايد مى كنند وقتى عقايد من صحيح شد اجازه دارم اين دالان را طى كنم وارد باغ گردم . اين خواب كه جهاتى را از دستگيرى و عفو از مستضعفين و تكامل برزخى و بسيار جهات ديگر را مى رساند دلالت بر سؤ ال از عقائد در عالم قبر نيز دارد. اين خواب نظير خوابهاى ديگرى كه ما در اين مباحث بيان مى كنيم از وقايع مسلم الوقوع همين عصر ما است. معادشناسى ج 3 ص 117 نوشته علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى .
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آیا با ترور سید حسن نصرالله، حزب الله همچنان دوام خواهد داشت⁉️ 💥بعد ترور سید‌عباس موسوی مؤسس و دومین دبیرکل حزب‌الله توسط صهیونیستها چه اتفاقی افتاد⁉️ ⚡️کلیپ🎞 بالا را ببینید تا متوجه شوید صهیونیستها چه هدفی داشتند و سید‌حسن نصرالله با آنها چه کرد 👌 و این راه بدون شک ادامه خواهد داشت چراکه حزب‌الله شخص محور نیست بلکه یک مکتب است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقامۀ نماز بر پیکر شهید نیلفروشان در حرم امام حسین(ع) توسط نماینده آیت‌الله سیستانی
✅ پدیده خجالت در کودکان بزرگش نکنید خجالتی بودن کودک را امری غیرطبیعی و مهم جلوه ندهید ولی به او توجه داشته باشید تا سعی در جلب توجه شما از راه‌های دیگر از‌جمله خجالت کشیدن نکند. او را اجتماعی کنید با مهربانی و آرامش اعتماد به نفس کودک را تقویت کرده و او را از بدو خردسالی به جمع دیگران به‌ویژه کودکان ببرید. به بچه بیاموزید که برخی کارها مانند سلام کردن از رفتارهای خوب و مودبانه به حساب می‌آید. آماده‌اش کنید پیش از آنکه فرزندتان را به جمع دیگران ببرید برایش توضیح دهید تا خود را آماده کند و دچار اضطراب نشود. بهتر است کودک، شما را راحت و با اعتماد به نفس در میان جمع و در حال رفت و آمد و معاشرت ببیند و این شیوه را در پارک، منزل دوستان و... نیز به کار ببرید. @nooredideh
کودکان به نوع ارتباط والدین دقت میکنند.اگرشما به یکدیگر احترام بگذارید، به صحبت های یکدیگربا دقت گوش کنید وعجولانه قضاوت نکنید،فرزندان شماهم از رفتار شما الگو برداری میکنند. اما اگر روابط شما پرتنش و جَو اختلاف در خانه حاکم باشد و مشاجره، قهر های طولانی درخانه وجودداشته باشد،کودکان دچار اضطراب،افسردگی وپرخاشگری میشوند و بدرفتاری درآنها افزایش مییابد و این موضوع در صورتی آثار منفی بیشتری خواهد گذاشت که کودک شما از لحاظ ژنتیکی ،استعداد بیشتری برای بروز اختلالات رفتاری داشته باشد. 👇 @nooredideh
شب‌ها شکرگزاری را فراموش نکنیم برای همه نعماتی که به چشم نمی‌آیند ولی بدون آن نعمات زندگی ما تهی و بی معنا و ناممکن بود مثل هر نفسی که می‌کشیم و همین خوابی که شب‌ها ما را به رؤیاهایمان پیوند می‌زند و به آرامش و سکون می‌رساند 《خدایا هزاران مرتبه شکرت》 شبتـ🌙ـون پـر از نـور الهـی🌟 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا ،،،، ✨دفتر امروزم را با 🌸نام و یادت می گشایم ✨یاریم کن 🌸تا دلی را شاد کنم ✨به پاس شکرانه بیداریم. 🌸دستم را رها مکن ✨تا به امید تو 🌸دست افتاده ای را بگیرم. 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 و در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن. مادر با چشمانی اشک‌بار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کرده‌ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه‌داماد، تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانه‌اش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست. ندا آمد: ای موسی! مهر مادر را می‌بینی؟ با این‌که جفا دیده ولی وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهربان‌ترم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 لحظات دلنشینی از زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) توسط مرحوم آیت الله ناصری ❤️ فضیلت عجیب حضرت معصومه سلام الله علیها امام صادق عليه السلام فرمود: خدا داراى حرمى است كه آن مكّه است، و پيامبرش هم حرمى دارد كه مدينه است، و اميرالمؤمنين هم حرمى دارد كه كوفه است، و ما هم داراى حرمى هستيم كه قم است. بزودى بانويى از فرزند من آنجا دفن مى شود كه نامش فاطمه است، هركسى او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود. 📌 راوى گفت: امام صادق عليه السلام هنگامى اين جمله را فرمود كه هنوز مادر امام موسى بن جعفر به او حامله نشده بود [بحارالانوار60/216]
هدایت شده از علی زنجانی
‌🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📚 📝کوه‌ به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌ررسد. ✍در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی و دیگری نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت : 🔹چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم. یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت : 🔸بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت! این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. 🔹بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد. اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: 🔸شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید. کدخدا با لبخند گفت : اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی : ، اما .