زندگی نامه سردار شهیدمان
سردار شهید محمد جعفرخانی(ملقب به جعفرخان)؛ فرمانده گروه صابرین ، در 12 مهرماه سال 1344 در روستای ولازجرد استان قزوین متولد شد و در خانواده ای که رزق خود را از راه کشاورزی بدست می آوردند، پرورش یافت. دوران نوجوانی اش همزمان با اوج گیری نهضت امام خمینی(ره) بود .
شهید جعفرخانی تحصیلاتش را در محل زادگاهش گذراند و با آغاز تعرض های رژیم بعث عراق ، زودتر از موعد مقرر ، به جبهه های جنگ شتافت و در مناطقی همچون سردشت حضور چشم گیری داشت به طوری که در میان سرداران سپاه به جعفرخان معروف و شناخته شده بود. شهید بعد از اتمام دوران سربازی ازدواج نمود که ثمره این ازدواج یک فرزند دختر و دو فرزند پسر است. اما اتمام سربازی و ازدواج، مانعی برای حضورش در جبهه های حق علیه باطل نگردید و به همین سبب از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم جبهه های نبرد شد و تا پایان جنگ به دفاع از کیان کشور اسلامیان پرداخت .شهید جعفرخانی در زمان 8 سال دفاع مقدس از دلاور مردانی بود که حتی از اروند رود نیز گذشت .این شهید بزرگوار کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و ... در نقاطی که کسی انتظار نداشت، شجاعانه حاضر میشد. بعد از پایان جنگ 8 ساله ، همزمان با فعالیت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، تحصیلات خود را ادامه داده و موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم گردید.
به دنبال گسترش فعالیتهای گروهک تروریستی پژاک در غرب ایران ، یگان ویژه صابرین برای مقابله با این گروهک تروریستی تشکیل شد. پرسنل یگان صابرین پس از گذراندن تستهای قدرت، استقامت ، هوش و روان انتخاب میشوند. شهید جعفرخانی؛ مرد روزهای سخت دفاع مقدس که در آستانه بازنشستگی بود ، در اواخر دهه 70 به یگان صابرین پیوست و به عنوان فرمانده یگان منتخب شد.
شهید جعفرخانی هرگز هراسی از سختی ها نداشت و در بسیاری از مرزهای غرب و شرق کشور به ماموریت های سخت و طاقت فرسایی به مبارزه با نیروهای خرابکار و تروریستی وابسته به غرب پرداخت. به نحوی که هر خطری را در مقابل دفاع از سرزمین اسلامی ، با جان و دل پذیرا بود. وی سرانجام در روز 13 شهریور سال 1390 در ارتفاعات قله جاسوسان (شمالغرب)، توسط گروهک تروریستی پژاک و در سه متری تونل تروریست هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاههای ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شدهاند به سعادت شهادت نائل آمد و پس از 33 سال تلاش بی وقفه ،پاداش خود را از خدا و مولایش اباعبدالله الحسین(ع) با درجه شهادت دریافت و به قافله یاران شهیدش پیوست.یگان صابرین که سلام خدا بر مدافعان و فاتحان قله جاسوسان باد، پس از نبردی سخت به پیروزی بر گروهک تروریستی پژاک دست یافتند و مکان شهادت این شهید بزرگوار مزین به نامش «جعفرخان» گردید.
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید محمد جعفر خانی وصیت نامه
راه شهداء ما راه حقیقت و تنها راه سعادت و عاقبت به خیر شدن است. ان شاء الله، ان شاءالله شهادت نصیبمان شود، به حق حضرت زهرا(س). به همه دوستان و اعضای خانواده ام وصیت میکنم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و در همه حال با ولایت باشید(بدانید که) امروز مشعل روشنی بخش، ولایت است.
شهید به روایت همسر
من و محمد هم روستایی بودیم. من آن زمان تقریبا ۱۳ ساله بودم که مادر محمد به خواستگاری من آمد. آن زمان که مادرش به خواستگاری من آمد محمد سرباز بود، از سربازی اش در سپاه ماند و از روستا به تاکستان و بعد از آن به قزوین آمدیم. از قزوین هم وقتی وارد یگان ویژه صابرین شد به تهران آمدیم.
محمد خودش من را دیده بود در حالی که من ایشان را تا قبل از اینکه صیغه عقد خوانده شود ندیده بودم. پدر من آرایشگاه داشت و محمد به آرایشگاه پدرم می رفت و من را آنجا دید.
با ۳۵ هزار تومان پول نقد به عقد محمد در آمدم با یک سفره عقد ساده و یک مراسم ساده و بدون تجملات زمان خودمان. یک سالی من و محمد عقد بودیم که محمد هم سرباز بود. دو ماه و یا سه ماه، به مرخصی می آمد و هر مرتبه، لباس، عطر، گاهی پول به عنوان هدیه به من می داد.
اواخر پائیز بود که عروسی گرفتیم. یک عروسی ساده، یک سل بعد از عروسی مان هم بچه دار شدیم، سال ۶۵ فرزند اول ما به دنیا آمد و از آنجایی که محمد ارادت ویژه ای به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) داشت و به خاطر همین نام اولین فرزندمان را ابوالفضل گذاشتیم.
در سال ۶۷ خداوند به ما یک دوقلو عنایت کرد. سودابه و بهروز. بچه ها که دوساله شدند راهی قزوین شدیم. محمد یک اخلاقی که داشت هیچ وقت از ماموریت ها و مسائل کاری در منزل و برای من نمی گفت. زمانی که ماموریت بود و زنگ می زدیم و جواب نمی داد، بعد که جواب می داد می گفت : گوشی ام جامانده در کیفم، و نمی گفت تا چند دقیقه پیش وسط تیراندازی بوده و حالا آتش خاموش شده است.
گاهی که تماس می گرفتم و صدای تیر می آمد، بلند بلند می خندید که من صداها را نشنوم، یا گاهی می گفت: من کنار دریا هستم، نمی دانید اینجا چقدر باصفاست و چقدر هم جای شما و بچه ها خالی است. برادر من یعقوب علی شهید شده بود به من می گفت: خوش به حالت که برادرت شهید شده من ۳۳سال هست که به اسلام خدمت می کنم و ۸ سال درجنگ جنگیدم ولی شهید نشدم، من لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم.
زمان بازنشستگی اش رسیده بود، ولی محمد گفته بود من هنوز یک کار نیمه تمام دارم باید انجام بدهم، سال تحویل ها همیشه به مزار شهدا می رفتیم. همیشه به حال شهدا غبطه می خورد. یک سال هم راهیان نور به فکه رفتیم. همه مناطق را یکی یکی برای من توضیح می داد. از فکه تا جزیره مجنون و مکان هایی که هم روستایی هایمان شهید شده بودند را یکی یکی برای من توضیح می داد که مثلا فلانی در این مکان و به این صورت شهید شده است. یک سری خاطرات خاصی را تعریف می کرد که من تاکنون نه در تلوزیون شنیده بودم و نه در کتابی خوانده بودم.
اولین درخواست شهید وقتی کعبه را دید
چند ماه قبل از شهادت محمد، خدا توفیق داد اسم محمد و یکی از دوستانش برای سفر حج در آمد. محمد گفته بود: من بدون همسرم نمیروم. کار من و همسر دوستش هم درست شد و عازم شدیم. دوستش از محمد می پرسد وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ محمد می گوید : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان را بکشم و خودم هم شهید شوم.
در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به محمد پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند محمد و دوستش شغلشان چیست. به هر بهانه ای می پرسید که آقای جعفر خانی و دوستت چه کاره اید؟ آخرش دوست محمد به شوخی می گوید : من پیمانکار ساختمانی هستم و محمد هم بناست! چند ماهی از شهادت محمد گذشته بود که یک نفر زنگ می زند به گوشی دوست محمد، صدایش می لرزید. حاجی همسفرمان بوده میگوید: بی انصاف! تو که گفتی محمد بنّاست! گریه می کرد.
این هم یک عکس ویژه از سردار شهید رجبعلی محمدزاده که سال 88 همراه شهید شوشتری به شهادت رسید؛ همراه با شهدای صابرین از جمله شهید بزرگوار جعفرخانی
ماه های آخر و روز های آخر محمد خیلی خاص شده بود. انگار یک حسی به من می گفت : محمد رفتنی است. یک عکس از محمد در اتاق بود، به عکسش نگاه می کردم و می گفتم : محمد ببین تو می روی و من تنها میگذاری، ۱۵ روز اول ماه رمضان سال ۹۰ را منزل بود. می گفت : میخواهم همه نبودها را جبران کنم. سحر ها غذا را آماده میکرد، سفره را می انداخت و بعد ما را بیدار می کرد. میگفت : احتمال دارد ۱۵ روز دوم ماه رمضان را بخواهم به ماموریت بروم. مرتبه آخر که می خواست برود، به دخترم زنگ زد و خواست بیاید و از او خداحافظی کرد. ۱۵ روز بعد از عید فطر سال ۹۰ به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم سنتکام درباره حمله موشکی ایران به عینالاسد
هدایت شده از شهید خلبان بهمن مصائبی
پیام تسلیت خانواده شهید «سلیمانی» در پی درگذشت والده گرامی شهید «شفیعی»
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّا لله و إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون
با اندوه و تأسف فراوان خبر درگذشت والده معزز شهید علی شفیعی را دریافت نمودیم.
بیبی سکینه شخصیت وارستهای که حاج قاسم سلیمانی در بیانات خود از وی یاد کردند و فرمودند «ما افتخار میکنیم بیبی سکینه از ماست، مادری که در این عالم فقط یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد. زن زحمت کشیدهی سیه چردهی پُر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست. او مادر شهید ماست که با کار در کورههای خشت مالی او را بزرگ کرد. کتاب مثل علی، مثل فاطمه را بخوانید تا ببینید این مادر چگونه او را بزرگ کرد»، این ویژگیها بود که باعث شده بود اوقاتی که شهید سلیمانی به کرمان سفر میکردند و یا در منطقه بودند، از یاد مادر شهید علی شفیعی غافل نمیشدند.
خانواده شهید سلیمانی ضمن عرض تسلیت، برای آن مرحومه رحمت و رضوان الهی مسألت مینماید.
حضور همه اعضاء در کانال شهدای نیروی ویژه سپاه (صابرین ) را ارج می نهمیم امیدوارم شهداء شفیع مان در روز حساب باشند .
جزئیات حمله تروریستی جیشالظلم به خودروی سپاه در سراوان
🔹قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه: عناصر گروهکهای تروریستی طی یک اقدام ناجوانمردانه، به نیروهای مهندسی سپاه در منطقه بمپشت سراوان که در راستای محرومیتزدایی و خدمترسانی به مردم برای احداث جادههای روستایی در حال فعالیت بودند حمله کردند.
🔹طی این اقدام تروریستی یک نفر از کارکنان مهندسی مجروح و یک نفر مفقود شده است. این حرکات مذبوحانه هیچ خللی در استمرار خدمترسانی به مردم محروم این منطقه ایجاد نخواهد کرد.