من که هستم؟ هیچکس، اهلِ کجا؟ جایی که نیست
باز دلتنگِ تو میآیم به دنیایی که نیست
خیسِ نمنمهای باران میرسم در میزنم
میگشایی در به روی مرد تنهایی که نیست
با سلامم گونههایت گُل میاندازد به ناز
خانه عطرآگینِ گلبرگِ شکوفایی که نیست
مات و مبهوتِ نگاهت میتکانم چتر را
محوِ دیدارِ تو و شوقِ بفرمایی که نیست
از تو میپرسم تو هم دلتنگ چون من بودهای؟
مینشیند بر لبت لبخندِ حاشایی که نیست
آشنا هست این سکانس و این دیالوگها چقدر
قبلاً اینجا بودهام مهمانِ رویایی که نیست
شرشرِ فواره و حوض و حیاطِ اطلسی
نردهنرده پیچکِ رفته به بالایی که نیست
قوری از ما با سماور باز گرمِ گفتگو
باز هم لبخند و قند و سینی چایی که نیست
ذوق و شوقِ قلقلِ قلیانِ خوشنقشِ بلور
باز میپیچد شمیمِ "سیب نعنا"یی که نیست
باز ساعت میپراند مستیِ خواب از سرم
میگشایم پلک را محوِ تماشایی که نیست
زندگی مجموعه ای از "هست"ها و "نیست"هاست
یادِ دیروزی که هست و وهمِ فردایی که نیست
این غزل، یادآورِ عشق است و من این عشق را
میدهم هدیه به تو با نام و امضایی که نیست
#شهراد_میدری
همـــرنگِ سپیـده و سپیـدار شوید
مشتاقِ سلام و مستِ دیدار شوید
روشن شده چشم آسمان،صبح بخیر
در مـــیزنــد آفتــــــــــــاب، بیـــدار شوید
#شهراد_میدری