فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دلی که بر جبینش همه داغ بی نصیبی
چه گلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی
به طبابتی که دانی بفرست درد عشقم
به علاج بیطبیبی و دوای بیدوایی
#شهریار
🇮🇷@sabzpoushan
در زمان بیماری استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای او می سراید: 🌸🌸🍀🌺🌺🍀🌸🌸
با منِ بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان
منِ بیبرگِ خزاندیده، دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازهبهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبیست، غبارا تو بمان
هر دم از حلقۀ عشّاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان...
#هوشنگ_ابتهاج
🌸🍀🌺🌸🌺🍀
شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد: 👇
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟
دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟
کشتیای را که پیِ غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟
بدتر از خواستن این لطمۀ نتْوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟
گر رهاییست برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟
ما که در خانۀ ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟
#شهریار
🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب پای گریزان دارد این عمر
تو گو باران ریزان دارد این عمر
به اسکی باز ها ماند که پایی
همه لغزان و لیزان دارد این عمر
چرا پیوسته با ما می ستیزد
چه اخلاقی ستیزان دارد این عمر
به سر شور و نشاط نوجوانان
به دل داغ عزیزان دارد این عمر
به دنبال بهار و گل فشانی
خزان و برگ ریزان دارد این عمر
"#شهریار"
🇮🇷@sabzpoushan
خواستم عاشق بینامونشانت باشم
نگرانم نشوی تا نگرانت باشم
گم شدم در تب شعری که پر از شور تو بود
تا شبیه غزلی ورد زبانت باشم
عاقبت علت تشویش جهانت شدهام
من که میخواستم آرامش جانت باشم
جرُم من نیست اگر نوبت من پاییزیست
من نمیخواستم ای گل به زیانت باشم .
آغوش تو ، باغات ِ پر از " لیموی شیراز "
چشمان تو سرمستی ِ مستانه ی عشق است.
دستان ِ تو "مرداد " و نگاه تو " بهار " و ...
گیسوی تو جولانگه رندانه ی عشق است.
دیوانه ی چشمان تو ، یک عمر همیشه
دیوانه ی شمع و گل و پروانه ی عشق است.
دریای دلت وسعت بی چون و چرایی
از پهنه ی گسترده ی پیمانه ی عشق است.
"فرهادم " و یک عمر نمک خورده به زخمم
"شیرینی " لبخند تــــــو
افســـــــــانه ی عشق است
#شهریار
🇮🇷@sabzpoushan
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم وگفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان طیبب من
نهیبی می زدم با دلکه زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت طبیب آمدجوابش کن
حبیبم ،چشم بیمار تو بس باشدطیب من
من از صبر وشکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران دراین صبر وشکیب من
#شهریار
مست آمدم ای پیـــر که مستـــانه بمیــرم
مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم
درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه
کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم
میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم
پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم
من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام
در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم
شمعی و طواف حرمی بود که می خواست
پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم
مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست
بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم
بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش
تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم
گو نی زن میــخــانه بـگــــو جــان به لب آور
تا با تـــب و لب بــــــر لب جــانــانه بمیـــــرم
آن ســـلســــله ی زلـف که زنار دلـــــم بــــــود
در گردنـــــم آویز که دیــــــوانه بمیــــــــــــــرم
ایـن دیـر مغـان ته چــک ایران قدیـــــم است
اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم
در زنــدگی افســـانه شـــدم در هـــمه آفاق
بگذار که در مرگ هــــم افســــانه بمیــــــرم
در گوشـــه ی کاشـــانه بســـی سوختـــم اما
آن شمــع نبــــودم که به کاشـــــــانه بمیرم
ســـرباز جهـــادم من و از جبــهه ی احــرار
انصــــاف کـجـا رفتـــــه که در خانـــه بمیـــــرم
#شهریار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالها شد رفته
دمسازم ز دست، اما هنوز
در درونم زنده است
و زندگانی می کند
بی ثمر هر ساله
در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد
با من خزانی می کند...
#شهریار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
#شهریار دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا از شهریار👆
#شهریار
🇮🇷@sabzpoushan
بعد تو کفش غزل ها را به پا کردم ، ببین
قامتم خم شد مدارا با عصا کردم، ببین
بعد تو بر گونه ام سرخاب شد خونِ قلم
در غمت من با هجاها خوب تا کردم ، ببین
راستی… نام گلی را بر زبان آورده ای..!
من گلِ نیلوفرم؛ بر شیشه ها کردم ببین..!
قطره های اشکِ رویِ شیشه شاهد بوده اند
من به باران بهاری اقتدا کردم ،ببین
انتظار از کوه یخ شاید که کاری نابجاست
در تولد جای تو خود را صدا کردم، ببین!
دیگر ای مغرور با شعرِ من و آیینه ام
حلقه ی بد نامی از پایم جدا کردم، ببین
بوسه ی حسرت به گلدان شکسته کاشتی
دادخواهی از تو در گوشِ صبا کردم ببین
خالی از احساس بودی ای تمامم بعداز این
مـیــروم؛ دل فارغ از چون و چرا کردم ببین
#شهریار
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
#شهریار
🇮🇷@sabzpoushan
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شدهای!
ماه من، آفت دل، فتنهی جانها شدهای!
پشتها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان
تا تو در گلشن خوبی گل یکتا شدهای
خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد
بیحساب از چه سبب اینهمه زیبا شدهای؟
حیف و صد حیف که با اینهمه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شدهای
شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شدهای
بین امواج مهت رقص کنان میبینم
لطف را بین، که به شیرینی رویا شدهای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا، تو چرا بی خبر از ما شدهای؟
#شهریار