🔻 #خاطرات_شهید
🔅 یك سال و نیم بعد از عقد در اواخر شهریور سال 95 مراسم عروسی بسیار سادهای برگزار كردیم. من و علی اكبر 55 روز با هم زندگی مشترك داشتیم. علی اكبر در 18 آبان ماه 1395 به شهادت رسید و من تنها 55 روز با «همسفر بهشتیام» زندگی كردم.
🔅 همسرم در شب شهادتش به من گفت خانم همین روزها برایت یك سورپرایز معنوی خیلی بزرگ دارم. هرچه اصرار كردم نگفت تا اینكه مأموریتی برایش پیش آمد. زمان خداحافظی به من گفت دعا كنید انشاءالله بروم و دست پربرگردم.
🔅 من همانجا دعا كردم و امام حسین(ع) را قسم دادم كه ان شاءالله دست پربرگردد. درنهایت همسرم ساعت 9:30 دقیقه شب در یكی از روستاهای شهرستان لامرد بخش اشكنان طی یك عملیات با اصابت گلوله قاچاقچیها از ناحیه پشت سر به شهادت رسید.
✍🏼 راوی: همسرشهید
📍علی اکبر ها نشان دادند..
که راه علی اکبر امام حسین(ع)
هنوز ادامه دارد...
نشان دادند که اگر لایق #شهادت باشیم،
نه در مرز ها و دور از کشور، که در شهرها هم می توان به قافله حسین(ع) رسید.
#شهید_علی_اکبر_کشتکار🌷
🔅 تولد: ۱۳۶۹/۶/۳۰ ،مرودشت
❤️ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۱۸
@shohadanaja
❇️زندگینامه
🌹شهیدمدافع وطن #علی_اکبر_الیاسی
🔹شهید علی اکبر الیاسی در سال ۱۳۱۷ در منطقه تجریش تهران بهدنیا آمد. وی در مبارزههای مردمی برضد رژیم پهلوی حضوری فعال داشت. او پس از مدتی و با فراهم شدن موقعیت مناسب ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضو کمیته شد و به سرپرستی کمیته مستقر در مسجد علوی منصوب گردید. وی سرانجام در اول فروردین ماه سال ۱۳۵۸، هنگام انجام وظیفه به دست یکی از افراد شرور در منطقه شمیران، مقابل مسجد علوی ترور شد و به درجه رفیع شهادت رسید.
#خاطرات_شهید
🔹در اوج مبارزات انقلابی مردم ، نفت و بنزین و کپسول گاز کمیاب شد . رژیم شاه سعی می کرد انقلابیون را تحت فشار قرار دهد که دست از مبارزه بردارند . کمبود سوخت در منطقه شمیران تهران که سردتر بود بیشتر حس می شد . انگار برف و یخبندان زمستان ۵۷ تمامی نداشت. اکبر و تعدادی از رفقایش آستین ها را بالا زدند و به یاری مردم شتافتند . صبح از شمیران می رفت جاده ساوه و تا غروب دوندگی می کرد که بتواند برای اهالی محله کپسول گاز بیاورد.
🌻شادی روح مطهرش صلوات🌻
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَالِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
''شـهیدامـیرحسینخـالصخمر':
پارسال بعد چند روز از بستری بودنت محرم از راه رسید ..
شبا هیات بود همه به نیت شفات میرفتن مراسم عزاداری امام حسین(ع) ...
اکثریت تایم هیات میموندم پیشت برات دعای توسل که خیلی دوست داشتی میخوندم
زیارت عاشورا ، سوره یاسین ،
از خاطرات شیرینی ک باهم داشتیم برات تعریف میکردم و...که شاید واکنش نشون دادی بهوش اومدی 🥲
دلم خوش بود به حتی ی تکون دادن انگشتت یا سرت .
مرسی که هربار اومدم پیشت سلاممو بی جواب نمیزاشتی🥺
درسته که بی هوش بودی ولی حداقل ی تکون ریزمیخوردی همیشه...😭😔
شب عاشورا شد تعزیه خوانی بود منم با بقیه رفتم هیات ،با تمام سختی هاش کل تعزیه فیلم گرفتم فقط به امید اینکه بهوش میای و فیلم ها رونشونت بدم 😭
که اگه بیهوش بودی ولی برات فیلم گرفتیم ک بتونی ببینی😔
برات از روزایی ک تو کما بودی تعریف کنم😭
اما انگار سرنوشت ی چی دیگه میخواست برامون ...
نشد که بشه بیشتر کنار هم باشیم
نشد که بشع که اگر پارسال تنها بودم،
امسال باهم عزاداری امام حسین کنیم😭
اما امسال که تنها تر شدم که ...🥀🖤
الهی به حق این شب
هیچ کس امیدش ناامید نشه
هیچ مادری پشت دربیمارستان نباشه
وبهترینا برای همه رقم بخوره...😔🤲
#دلتنگی...
#دلنوشته
#همسرانه
#خاطرات_شهید
@shohadanaja
#خاطرات_شهید
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
#شهید_مصطفی_چمران
@sabzsorkh