۱ آذر شد
یهو حس عجیبی بهم دست داد
رفتم گالری و این تاریخ پارسالم رو نگاه کردم و یادم افتاد که عه! عجب دوره وحشتناکی رو میگذروندما، همه چیز به طرز عجیبی سخت و پرفشار بود. بخاطرش مدام مریض بودم.
همینطور تنهاترین روزهام..
تنها یعنی اون بغلی که هر شب میتونست من رو یکم آروم کنه هم دیگه نبود
حتی یه جایی مجبور شدم دست از یه ارتباط دوستی بکشم تا حداقل یکم از فشارهام برداشته شه، چون به اندازه کافی چیزای دیگهای بودن که اعصابم رو بهم بریزن.
یکم بعد، غم از دست دادن عزیز هم که خودش یه پروسه بود..
الان فهمیدم چقدر وضعیت امسال فرق کرده.
انقدر دغدغهها جدید شدن که یادم رفته بود قبلش چه چیزهای دیگهای رو تحمل میکردم.
ولی گذشت.. دیدی؟
وضعیت پارسال منو قوی کرد
و شاید لازم بوده همه چیز خیلی کدر پیش بره تا ادامه راه رو محکمتر شم و اونجوری تنهایی از پسش بربیام
وسط اون منجلاب یه چیزی که نجاتم داد و آتیش درونم رو روشن کرد تا با همه چی بجنگم، این لیریک بود، دقیقا وصف حال من:
Sick and tired,
But I don't wanna mess up
Cause life goes on
ممنونم از سازندگانش*
با اینکه الان ظاهرا آرومتره، دلم میخواد دوباره اون انگیزه و اراده لعنتی رو پیدا کنم
اگه بشینم منتظرش که میشه کمالگرایی
پس چیکار میتونم بکنم؟
«ما فاتَكَ لم يُخلق لكَ و ما خُلِقَ
لكَ لن يفوتكَ!»
آنچه را از دست دادی برای تو آفریده
نشده و آنچه برای تو آفریده شده
است را هرگز از دست نخواهی داد!🌱✨
هیچوقت فکر نمیکردم توی دانشگاه درباره لبوبو و کیپاپ و پشمام و کلا ترندیجات بخونیم و حرف بزنیم😂 جالب بود!