eitaa logo
🌹صدرا🌹
513 دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
25.9هزار ویدیو
273 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. با مدیریت @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شريعت به ما آموخته كه ‎ يكي از آيات الهي است،پس بايد ‎ را به پاداريم؛اما من يك خورشيدي رو مي شناسم كه هزارو چهارصد سال و انديِ گرفته هيچوقتم براش نماز آيات نخونديم!... ‎ "ماء معین"
48.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجاب که یک نیاز برای سلامت جامعه است را تبدیل به یک محدودیت اجباری میکنند و در مقابل با شعار آزادی به جنگ سلامت میپردازند فکر کنید ماسک برای حفظ سلامت اجباری میشد برای تمام سالها بعد از ۵۰سال بعد ، اشخاصی ماسک را محدودیت اجباری معرفی کنند و با شعار آزادی به جان ماسک بیافتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرزیدنت و نویسنده شجاع: اینهمه استدلال و ادعای شجاعت چه کردید؟!!! هواپیماهای نخریده، تحریم های برجامانده، نیروگاه بتن گرفته، سانتریفوژهای از چرخه خارج شده و عبور از خط قرمزهای تعریف شده... "مامان امیر محمد"
همرزمانش می‌گویند حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را می‌خواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهام‌هایی که به او می‌شد، حل می‌کرد به مرحله یقین رسیده بود و پرده‌های حجاب را کنار زده بود. "Ahmad"
باوجوددولت دیگه واردشعب ابی طالب شدیم.دلاروطلاوقیمتها آسانسوری بالامیروندوگویاکسی دراین کشور مسئوول و پاسخگونیست.دولتیهایی که گنجهای قارون بالا کشیده اندومردمی که زیرزانوی این لیبرالها فاسدنفسهای آخررامی کشندخدایاخودت فرجی کن وامام زمان عج رابرسان. 🔗 منتظر (@sadrasadat97) 🌹صدرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا احمدی نژاد وروحانی انتخابات بعداز پیروزی خودرا قبول دارند؟؟
از دامگه خاک بر افلاک پریدند مردان خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند یک طایفه را بهر مکافات سرشتند یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند یک فرقه بعشرت در کاشانه گشادند یک زمره بحسرت سر انگشت گزیدند جمعی بدر پیر خرابات خرابند قومی ببر شیخ مناجات مریدند یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند فریاد که در رهگذر آدم خاکی بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند همت طلب از باطن پیران سحرخیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند. 🌹صدرا🌹
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ خدایا گناهانی را که مرا از " " محروم میکند ببخش...
4_6028479550512431467.pdf
646.5K
اربعین موسوی آداب و مراقبات ماه ذی القعده و دهه اول ذی الحجه 📎
اگه میخوای به کمال برسی نماز شب رو به خودت واجب کن ! یعنی اگه احیانا سروقت نخوندی حتما قضاش رو بخون... پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: دو رکعت نمازی که انسان در پایان شب بخواند، برای او بهتر است از دنیا و آنچه در آن است. اگر برای امتم دشوار نبود، نماز شب را بر آنان واجب می‌کردم. (کنزالعمال ۲۱۴۰۵/۷)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر خنده‌ای خوب نیست، بعضی خنده‌ها قساوت قلب میاورد... صحبت‌های حجت‌الاسلام پناهیان رو از دست ندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهانت دکتر سروش، نظریه پرداز معلوم الحال ضد دین و ضد انقلاب به روضه ها، مداحان و سخرانان مذهبی از جمله شیخ حسین انصاریان
38.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ شیخ حسین انصاریان به دکتر سروش
داره پالس خودکشی می‌فرسته برای طبری مراقب جان طبری باشید شبکه نفوذ و فساد کشور به انفعال و ترس افتاده
آسمان سوخت، زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
💠حاج اسماعیل دولابی ( معلم اخلاق ) می گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند. مجذوب خودش می کند. 💠تار خدا، قرآن است .نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند. 💠خیلی ها را با تور خودش جذب می کند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر 💠 تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند . 💠شیخ بهایی می گوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی، ای سرت گردم چرا دیرم زدی. از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم. ولی گلایه دارم که چرا من را زودتر گرفتار نکردی. 💠سعدی هم می گوید: بزن سیلی و رویم را قفا کن. خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد. پنبه را وقتی می زنند، باز می شود و سفید می شود و ارزش پیدا می کند. 💠 اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند.این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند. 💠گرفتاری ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می رسد، ناراحت می شویم. این شیوه خداست! 📚کتاب مصباح الهدی(سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)
تیم مذاکرات قطعنامه ۵۹۸ منجر به جام زهر تیم مذاکرات سعدآباد منجر به تعلیق هسته ای تیم مذاکرات برجام منجر به فنای هسته ای "روش تکراری، نتیجه تکراری" "آدم های تکراری نتایج تکراری"
🌹صدرا🌹
⚘﷽⚘ حاج احمد کاظمے داشت روے زمین چیزے مے‌نوشت رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته «حسین(؏)» طورے که انگشتش زخم شده ازش پرسیدن حاجے چیکار میکنے؟ گفت: چون‌ میسرنیست من راکام او عشـق بازے مےکنم با نام او ☜ ⚘باولایتــ 🇮🇷 تاشهادتــ⚘ ☞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی شنیده نشده خامنه ای کیه مگه حتما ببینید
🔴 ماجرای عجیب تفسیر مجمع البیان ❗️ 🔹 قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود. اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟ چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود. بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسي نمايان شد. نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي.... آیامرا می‌شناسی؟ بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت. مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. ادامه👇
🔹👆ادامه ماجرای عجیب تفسیر مجمع البیان شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت. خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟ بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است. اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم. از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد. آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد: از كدام طرف بروم؟ برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم. جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمارآن دوخته بودوخدارا شکر میگفت. علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت ...