🔥هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقی ست❗
✍️خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به شکل رایگان تنظیم و به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن
🔥هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقی ست❗
✍️خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به شکل رایگان تنظیم و به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن
شما دچار مشكلات مختلف شدند .
بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي .
تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم
هرچه گفتند قبول كردم
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم .
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم .
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد .
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
******************************
خواهشمند است که کتاب ۳ دقیقه در قیامت را حتما و حتما بخوانید و تهیه و به دیگران نیز هدیه بفرمائید که باعث تحول روحی انسان و مراقب اعمال می شود.
در فضای مجازی نیز کتاب ۳ دقیقه در قیامت وجود دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سپاه یمن در حال شکل گیری است
بدانید، این سپاه در آینده نزدیک همه را به :شگفت درمی آورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان رهبری که سانسور میشود و تا حالا نشنیدهاید!
میخورند و به ریش مردمی که برای انقلاب جان دادند میخندند...
،🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی یکی از مداحان داغستان روسیه با نوحه معروف میثم مطیعی
جالبه که این مداح هیچ تسلطی به زبان فارسی نداره و صرفا از شدت علاقه به انقلاب اسلامی نوحه فارسی می خونه
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
"نرگس رئیسی "
برای آزادی مادر مهربون انگلیسی ها همون #نازنین_زاغری، پول ۱۵۰۰ تانکی که قبل از انقلاب خریداری شده رو روباه پیر قراره بهمون برگردونه!
این نشون میده زاغری به اندازه ی ۱۵۰۰ تانک خطرناک بوده و ارزش داشته براشون!
سوال:
دولت جز فروش جاسوس هایی که اطلاعات سپاه گرفته کار دیگه ای بلده!؟
"مجتبی روحی زاده"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه آمریکا از نظر علمی پیشرفته است، سواحل زیبایی دارد، صنعت سینمای فوقالعاده و... یک واقعیت است
اما این فیلم هم واقعی است! و آمریکا روی دیگری هم دارد، جامعهای با ۵٠میلیون نفر زیر خط فقر و صدها هزار بی خانمان!
آمریکا آن بهشتی که سربازان رسانهای اش در ایران تصویر میکنند نیست!
"محمد اکبرزاده"
▪️صاحب مکیال المکارم می نویسد:
یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان (ع) را دید که فرمود:
🔸من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا (ع) برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید قیصر عباس یک مغازه دار عادی از منطقه شیعه بنگش روستای ابراهیم زی پاکستان بود که به این شکل ترور شد 💔
در سکوت سازمانهای بینالمللی مسلمانکشی راه میاندازند و در رسانههایشان از خشونت مسلمانان انتقاد میکنند!
🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنازم به این حاج مهدی با این شعر زیبا سرتاپا تزویر را شست برد نبینی ضرر کردی
"سید رضا موسوی"
ﺩﺳﺘﻮﺭ #ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﮐﺖ ﮐﺮﺩﻥ #ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ!
ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭ ﺟﻨﮕﻬﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺣﺪﺍﺕ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ,ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﯿچ یک ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯿﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺪﺍﻧﺪ.
ﺑﻨﺎﺑﺮﯾﻦ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ نیزﺍﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺭﺩﻭ ﺯﺩﻩ و ﯾﮏ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺻﻠﺢ ﻣﻮﻗﺖ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺑﺒﺮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﯽ ﺯﺍﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻫﻮﺍ ﺧﻨﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﻫﺎ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻗﻮﺭ ﻗﻮﺭ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﺤﺚ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺳﻔﺮﺍﯼ ﺭﻭﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺭﺍ ﻃﺒﻖ ﻣﯿﻞ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﺪ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﮐﺖ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﻧﺴﻞ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ .
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭﺱ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻋﺠﺐ ﺷﺎﻩ نادان ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼ , ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﺧاست ﻭ ﻣﺠﻠﺲ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ . ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﻣﺘﻦ ﻗﺮﺍﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺣﻀﺎﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯿﮑﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻭ ﻧﯽ ﺯﺍﺭﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﻣﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ.
ﺳﻔﺮﺍﯼ ﺭﻭﺱ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﭼﺎﻧﻪ ﻧﺰﺩﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮﺍ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻧﺎﺩﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﻄﻮﺭ ﺳﺎﮐﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ ﻗﺒﻠﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺳﺮ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ۷ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﯽ ﺯﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﺭﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ , ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻧﺪ
كشورداري را به انسان هاي با شعور بسپاريد !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حتما ببینید
🔻وقتی شهید حاج قاسم سلیمانی معادلات قلدرانه نظام دوقطبی را به هم زد، دستوری که باعث شد روسیه بداند ایران شریک اوست نه تابع او.
🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤اورا نمی خواهند ...
#کلیپ_مهدوی
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
مشکل اینا با خونه ۱۲۰متری #پناهیان نیست؛
وگرنه چرا اصلاحطلبا حرفی از ثروتُ سرمایهُ کاخهای روحانیُ ناطقُ رفسنجانی و... نمیزنند؟!
داستان برمیگرده به اون پیشنهادی که پناهیان داد؛ که مسئول بیعرضه رو باید به گاری بست!
تصور اینکه روزی فریدون رو به گاری ببندند خیلی بهشون فشار آورد؛)
"حاج حیدر"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خروش مسلمانان پاکستان علیه نشریه هتاک فرانسوی
🔹️ تظاهرات بسیار گسترده در پیشاور پاکستان در اعتراض به اقدام نشریه فرانسوی شارلی ابدو به باز نشر تصاویر توهین آمیز به ساحت پیامبر اسلام (ص)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #ماه_محرم
🎬 #پاسخ_شبهه کارشناس #شبکه_وهابی
🔊 #استاد_جباری
👈آیا #سر_امام_حسین عليهالسلام ملحق به بدنش شریفشان نشد؟ آیا #امام_حسین عليهالسلام بدنی نداشتند که بخواهند #قبر داشته باشند؟
💥ببینید و انتشار دهید
🔳کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود!
در نهضت عاشورا و قیام سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) افراد بسیاری ایفای نقش کردند ، اما نقش برخی ها بسیار برجسته بود .
یکی از افراد موثر در کربلا خصوصاً از عصر عاشورا به بعد ؛ زینب کبری (س) بود.
این بانوی بزرگ اسلام در هنگام ازدواج شرط کرد که هرجا برادرم حسین (ع) برود من نیز همراه او باشم ، لذا در حج آخرین سیدالشهداء و سپس در واقعه عاشورا همراه ایشان بودند.
نقش زینب (س) در کربلا را می توان به شرح زیر بیان کرد :
1⃣ تلاش برای جلوگیری از قتل امام حسین(ع)
یکبار هنگام شهادت برادر ؛ عمرسعد را خطاب قرارداد :
فرزند سعد ! آیا ابوعبدالله کشته می شود و تو تماشامی کنی؟!
بار دیگر به لشکریان عمرسعد :
آیا در بین شما یک نفر مسلمان نیست ؟
و بار سوم فریاد برآورد:
وای برادرم ، وای سرورم ، وای اهل بیتم ، ای کاش آسمان بر زمین واژگون می شد.
2⃣ حفاظت از امام سجاد (ع) :
برای آنکه نسل امامت باقی بماند امام سجاد در کربلا بسیار بیمار شد(به مصلحت خدا) تا توان از جا بلند شدن را نداشته باشد و به میدان نرود و شهید نگردد .
حضرت زینب(س) وظیفه پرستاری و مراقبت از سیدالساجدین(ع) را بر عهده داشت .
و هنگامی که در مجلس ابن زیاد وقتی آن ملعون دستور قتل امام چهارم را صادر کرد ؛ زینب(س) خود را به امام چسباند و فرمود :
ای پسر زیاد بس است...به خدا قسم از او جدا نمی شوم اگر خواستی او را بکشی مرا هم با او بکش.
3⃣ دلداری به امام سجاد(ع) :
روز ۱۱ محرم هنگامی که امام سجاد در گودی قتلگاه بالای نعش پاره پاره شده پدرش ، داشت قالب تهی می کرد که زینب(س) نزد ایشان آمد و فرمود:
ای یادگار جد و پدر و برادرم چه شده ، چرا خودت را هلاک می کنی؟
سپس حضرت را تسلیت داد و حدیث ام ایمن را برای او خواند .
4⃣ زینب پیام رسان کربلا
یکی از وظایف اصلی زینب (س) در حادثه کربلا، پیام رسانی بود.
ایشان و امام سجاد(ع) میبایست پیام خون شهدای کربلا را به گوش همگان برسانند.
تا این قیام برای همیشه ماندگار شده و درس آموز باشد و یزید و یزیدیان رسوا شوند که البته زینب سلام الله علیها به خوبی از عهده این وظیفه برآمد.
در دروازم کوفه
در مجلس ابن زیاد
در شهر شام
و در مجلس یزید
5⃣ عزاداری برای امام حسین (ع):
خانم زینب کبری(س) در هر فرصتی با یادآوری مصائب امام حسین (ع) در ماندگاری این حماسه عظیم نقش ایفا کردند.
در روز ۱۱ محرم در کربلا
در مسیر انتقال اسراء
در شام نیز حضرت زینب در محلهای به نام «دارالحجاره» که محل اقامت اسرا بود، مجلس عزاداری برای امام حسین (ع) برپا کرد.
به گونهای که یزید از حضور اهل بیت در شام احساس خطر کرد و دستور بازگشت آنها را به مدینه صادر کرد.
6⃣ زینب (س) قافله سالار اسرای کربلا:
پس از شهادت امام حسین (ع) وظیفه قافله سالاری بر عهده زینب (س) گذاشته شد. رئیس قافله اوست.
سعی و تلاش زینب (س) در محافظت از اسرا به حدی بود که به لقب «امینة الله» ملقب شد.
چرا که اسرا امانتهایی بودند، که بدست آن حضرت سپرده شده بودند.
آن حضرت در مجلس یزید اجازه نداد فاطمه دختر امام حسین (ع) را به کنیزی ببرند و با جدیت جلوی این کار را گرفت.
▪️سر ني در نينوا مي ماند، اگر زينب نبود
▪️كربلا در كربلا مي ماند، اگر زينب نبود
مجتبی لشکر بلوکی
مدرس معارف انقلاب اسلامی