✅ چرا نگران میشویم؟!!🤔
🔰 به دو تصویر فوق خوب نگاه کنید
🔻 تصویر خانم بی حجاب و هنجارشکن با ضریب بسیار بالا در فضای مجازی منتشر میشود، اکثر کاربران ناراحت، گله مند و معترض میشوند، هر یک نیز نیشتری به عدم اهتمام مسئولین برای فعالیت در حوزه حجاب میزند و در نهایت چون در همه جا منتشر شده و همه به آن پرداخته اند اینگونه القاء میشود که وضعیت حجاب در مرحله حاد و اسفباری قرار گرفته است.
🔻 طی کمتر از 48 ساعت مسئولین مربوطه، با متصدی آن مرکز برخورد کرده و آن مجموعه را پلمپ میکنند. اما تصویر پلمپ آن مرکز در سطح چند کانال و خبرگزاری منتشر میشود و عملا بخش زیادی از کاربرانی که تصویر هنجارشکنی را دیده اند، تصویر برخورد مسئولین را نمیبینند، لذا همچنان معترض و گله مندند و میگویند مسئولین هیچ اقدامی انجام نمیدهند.
◀️ مشکل ما دقیقا از همینجا شروع میشود. یعنی در مخابره ناهنجاری با ضریب بالا مشارکت میکنیم اما در مخابره برخورد با ناهنجاری تحرکی نداریم!!
◀️ اینگونه میشود که مدام میگوئیم مسئولین ما کفایت ندارند و انقلابی عمل نمیکنند و در نهایت خودِ ما میشویم یک پمپاژ کننده یاس و ناامیدی در جامعه نسبت به مسئولین و حاکمیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره به جاهای باریک کشیده میشه 😐😐😐😐😐😐 نصب پل متحرک بر روی رود ارس توسط آذربایجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بی حرم چه باحرم...
میگیره دستموسلطان کرم
❤❤❤
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِ
🖤 #ایام_فاطمیه
🥀🌷 تاریخ شهادتحضرت فاطمه زهرا (س) در بین شیعه و سنی متفاوته، اما به علت نزدیکی این 2 روز بهم، زمان بین دو تاریخ رو ایام فاطمیه میگن.
🥀🌷به فاصله بین دو تاریخ 13 جمادی الاول تا 3 جمادی الثانی ایام فاطمیه گفته میشه.
🥀🌷تاریخ دهه اول و دوم ایام فاطمیه:
🥀🌷دهه اول ایام فاطمیه از شبِ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ تا پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ هستش.
🥀🌷دهه دوم ایام فاطمیه از یکشنبه ۴ دی ۱۴۰۱ تا سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ هستش.
🤲التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی های آفرینش خداوند
آبشاری زیبا و کمی عجیب بنام آب ملخ؛ روستای آب ملخ؛ شهرستان سمیرم ؛ استان اصفهان.
.
این منطقه و آبشار ؛ در ۶۰ کیلومتری شهر سمیرم و در مجارورت روستای آب ملخ قرار داره و یکی از آبشارهای دو طبقه ایرانه.
و اما علت عجیب بودن این آبشار اینه که ترکیبات خاص موجود در آبش ؛ تموم ملخهای مهاجم را درجا نابود میکنه.
این پدیده باعث شده از سال ها قبل مردم مناطق اطراف برای دفع حمله ملخ ها و آفت کشی مزارع شون به ویژه گندم از آب این آبشار کمک بگیرن.
امروزه هم؛ از این آفت کش طبیعی استفاده می کنن و به آبیاری زمین های کشاورزی می پردازن.
این آبشار به آبشار تخت سلیمان هم معروفه. وجه تسمیه این اسم به دلیل قطعه سنگ بزرگ و طبیعیه که مثل یک پل روی رودخانه آب ملخ قرار گرفته و دوتا دره رو به هم متصل میکنه.
برخی از اهالی این منطقه اعتقاد دارن که این پل به مانند یه تخت، محل استراحتگاه حضرت سلیمان بوده .!
110 313:
💠خاطره زیبایِ امر بمعروفو نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
#امام_رضا_جان
#حجاب
#بخوانید👆
💢سرش را بریدند ولی خون فوران نکرد!! مگر میشود؟
دکتر علیرضا زادبر
هر سال برای میرزا کوچک خان می نوشتم، شاید ده پانزده سال پشت سرهم، در سالروز شهادت او برنامه داشتم اما امسال نه، هیچ برنامه ای، هیچ نوشته ای، وقتی دیدم بعد ۱۰۱ سال از شهادت او هنوز یک عده برای انگلیس کف می زنند! هنوز اجنبی پرست داریم! دلم نیامد روح میرزا را به امروز بکشانم. همین میرزا قربانی دسیسه روس و انگلیس شد، در سرما یخ زد، وقتی سرش را بریدند خون فوران نکرد، بدن در سرما کاملا یخ زده بود، پیش از اینکه سرش را جدا کنند او از این جهان رخت بسته بود، درد کشیده بود، کیلومترها گائوک را به دوش کشید، از این دهات به آن دهات، در جنگل، بدون غذا راه میرفت. هرجا که به او پناه میدادن اگر قزاق ها و قشون رضاخان میفهمید آنجا را آتش می زدند تا کسی جرات نداشته باشد به کوچک خان یاری برساند. آن اوایل برای تخریب میرزا، انگلیسی ها گروهی راه انداختند تا روستاییان را شبانه غارت کنند، انبار برنج را بسوزاند، بعد که رعیت بی پناه معترض و عصبانی می شد، می گفتند بدستور میرزا آتش می زنند! چیزی شبیه به همان جمله: "کار خودشونه؟" عجب سلاح بُرنده ایست این جنگ روانی!
میتواند قهرمان را خائن
میتواند وطن دوست را وطن فروش
میتواند مقتول را قاتل
میتواند انسان شریف را بی شرف
میتواند مظلوم را ظالم
معرفی کند، عجب سلاح پر دردی است این جنگ روانی!
.
روح میرزا کوچک خان
روح رئیسعلی دلواری
روح امیرکبیر
روح قائم مقام
روح مجاهدین مبارز با اجنبی
در تاریخ پر زخم، در تاریخ پر از وطن فروش این مملکت قرین رحمت، خدا کند به مانند تمام تاریخ این کشور، دشمن شاد نشویم.🥀
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️پاکسازی منزل از انرژی های منفی طبق روایات‼️
با این اعمال آرامش و معنویت را به خانه خود بیاورید😇
🎤حجت الاسلام سهرابی
#پروفسور هانری کوربن فرانسوی:
همه ادیان با مرگ پیامبران خود، مُردند.
👈 یهود با مرگ موسی
👈 مسیحیت با مرگ عیسی
👈 سُنیها با مرگ محمد (ص) مردند.
👈 فقط شیعیان از مرگ امتناع کردند.
⏪ آنها نامزد مرگ نیستند، چون حسین را در ابتدا و مهدی را در انتهای راه دارند.
👈 امام حسین از عمق تاریخ آنها را هُل میدهد و امام مهدی آنها را به آینده دعوت میکند.»
🔚 «چنین جامعهای نمیتواند بمیرد، چون رهبری و آرمانهای آن زنده و در حال تجدید شدن است.»
🌸داستانی زیبا وتکان دهنده🌸
اگراشکتان جاری شدگرفتارها ومریضها رو هم دعا کنید🙏
🌹بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی میکردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم.
مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار میکرد و یک هفته استراحت.
☘در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است.
🌱برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که میتوانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر میزدم و جویای احوال او میشدم.به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام میورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.
☘دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار میورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.
☘دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سورهی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من میگفت: «چطور میخوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را میپذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم مینگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:
❣«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بندهای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شدهایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایهی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کورهی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشتهاند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.»
⚡️قبل از اینکه سپیدهی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا میزد و میگفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم.
🌷او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمیدانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفتزده شدند و همه میگفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده میگرداند.
🌷پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در بارهی آن رویداد تنها این را به یاد میآورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمیدانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
🌹بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانوادهی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت.
💚