@Elteja -کانال اِلتجا4_5958620691967248243.mp3
زمان:
حجم:
12.04M
▫️این زن 230 سال عمر کرد!!!
#حکایت بهت آور جناب «حَبابه والِبیه» که هشت امام معصوم را زیارت کرد
و روزی دوباره در رکاب حضرت مهدی علیه السلام رجعت خواهد کرد!
📚 کمال الدین ج2 ص536./ 📚هدایة الکبری ص167.
🌹صدرا🌹
@Elteja | کانال اِلتجا4_6044012716350244552.mp3
زمان:
حجم:
10.35M
#حکایت عنایت عجیب #امام_رضا_علیه_السلام و امام زمان علیه السلام به یک زوج مسیحی.
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #حکایت «لذت دیدن علی(ع)»
🔺️ حکایتی از مرحوم علامه محمد تقی جعفری تبریزی به مناسبت ۲۵ آبان سالروز ارتحال #علامه_جعفری
۹۶/۰۹/۲۲
#حکایت
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد میکرد و به بچه هایش میرسید.
چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به خاطر ترحّم به این حیوان و بچههایش او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتیم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش میآورد.
اما با این که رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمی شد.
بچههای گرگ تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفتهبود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهدافتاد؛
وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آن ها را گاز میگرفت و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آن ها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک برهای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت و رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
به درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت شناخته میشود.
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد، جبران نماید.
هر ذاتی را میشود درست کرد،
جز ذات خراب....!
#الهی_قمشه_ای
#حکایت
📎 تا در بهشت بشناسمت!
📌این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه تلویزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامه تلوزیونی که مهمان او فردی ثروتمند بود، این سوال را از او پرسید: بیشترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ او چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم:
🔰در «مرحله اول»
گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالا است، اما این چنین نبود.
🔰در «مرحله دوم»
چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است ولی تاثیرش موقت بود.
🔰در «مرحله سوم»
با خود فکر کردم خوشبختی در بهدست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما آنطور که فکر میکردم نبود.
🔰در «مرحله چهارم»
یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالیای که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
🔰اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم، چیز دیگری بود. هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم، اما او درحالی که با چشمانش به شدت به صورتم خیره شده بود، این اجازه را به من نمیداد! خود را خَم کردم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم!
🔰 او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه ملاقات در بهشت شما را بشناسم! و در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشڪر ڪنم"
# حڪایت