❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
🕊1شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 🕊2شهید حسین معزغلامی🌹 🕊3شهید عباس آبیاری🌹 🕊4شهید مجتبی یداللهی🌹 🕊5شهید سید
روز پانزهم چله مون ان شاء الله درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شده باشد
💫محب اهلبیت 💫
🌹سرباز امام زمان🌹
وان شاءالله شهادت🤲🏻💔
هدیه میکنیم به روح مطهرشهید والا مقام ابراهیم هادی 🥀🥀
زیارت عاشورا قربتا الی الله
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم
«شما عزیزان گردانی رو تشکیل دادین که فرمانده ي اون اگر اراده کنه و به کوه بزنه، کوه رو به دو نیم می کنه.»
من و عبدالحسین دو، سه قدمی آن طرفتر از او ایستاده بودیم. تا این جمله را گفت، یکدفعه همه ي نگاهها برگشت
به طرف عبدالحسین. دست و پاش را گم نکرد، خونسرد و طبیعی ایستاده بود. همان جا آهسته خندید و نزدیک
گوشم گفت: «ببین آقاي درچه اي چی داره می گه، کدوم کوه رو ما می خوایم نصفش کنیم؟ ما رو چه به این
کارها؟»
سید هاشم درچه اي، دوباره شروع کرد به حرف زدن. عبدالحسین پی حرفش گفت: «انگار سید نمی دونه که ما می
خوایم بریم تو این باتلاقهاي چذابه، خط تحویل بگیرم.»
آقاي درچه اي هنوز داشت از عبدالحسین تعریف می کرد. حسابی سنگ تمام گذاشته بود. من تو فکر این بودم که
چه خبري براي ما آورده.
بعدها به درجه ي رفیع شهادت نائل آمد
لابلاي صحبت، یکدفعه رفت سر اصل ماجرا. گفت: «خداوند به تیپ ما لطف فرموده و مأموریت ویژه اي از طرف
قرار گاه قدس به ما دادن.»
تا این را گفت، صورت عبدالحسین مثل گلی که بسته باشد و یکهو باز شود، از هم شکفت.
«قرار گاه قدس یک گردان براي مأموریت از ما خواسته، ما هم تو گردانهاي تیپ که بررسی کردیم، دل خوش شدیم
به گردان حر.» مکثی کرد و ادامه داد: «ان شاءاالله گردان شما تو این عملیات بتونه آبروي تیپ رو حفظ کنه.»
به صورت عبدالحسین نگاه کردم. اشکهاش داشت می ریخت. معلوم بود بی اختیار گریه اش گرفته. با شوق به اش
گفتم: «دعات مستجاب شد حاجی، باز هم خط شکن شدي.»
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
تو همان حال گریه، خندید. انگار از خوشحالی نمی دانست چکار کند. بچه هاي گردان هم حال و هواي دیگري پیدا
کرده بودند.حرفهاي آقاي درچه اي که تمام شد، مأموریت را رسماً به فرماندهی گردان ابلاغ کرد. بعد از خداحافظی
و سفارشات لازم، با مهندس امیرخانی سوار موتور شدند، گازش را گرفت و چند لحظه ي بعد، از ما دور شدند.
عبدالحسین دوباره براي بچه ها سخنرانی کرد.این بار ولی حال دیگري داشت. پر شور حرف می زد و جانانه. همه را
بدون استثناء گریه انداخت. حسابی هم گریه کردیم. آخر صحبتش دستورات لازم را داد و گفت: سریع وسایل رو
جمع و جور کنید که به امید حق راه بیفتیم.»
زود آماده ي حرکت شدیم. باید می رفتیم قرار گاه قدس، که تو دل حمیدیه زده بودند و فرماندهی اش با عزیز
جعفري بود. سوار ماشینها شدیم و راه افتادیم.
قرارگاه که رسیدیم، تازه فهمیدیم که صحبت از یک عملیات بزرگ
است؛ عملیات بیت المقدس.آن جا زیاد معطل نشدیم.باز مأمورمان کردند به تیپ بیت المقدس اهواز.رفتیم طرف
جنگل نورد و منطقه ي دب حردان.
ستاره ها، آسمان شب را گرفته بودند که رسیدیم. آقاي "کلاه کج"، فرمانده ي تیپ، آمد به استقبالمان. بعد از
خواندن نماز، برنامه ي کارمان را مشخص کرد و ما جایگزین یکی از گردانهاي تیپ شدیم.
ساعتهاي ده، یازده شب بود که همه ي کارها روبراه شد. نگهبانی ها را گذاشتیم و بقیه بنا شد به حالت آماده باش و
با وضعیت کامل، استراحت کنند. حالا باید منتظر دستور حمله می ماندیم. من هم رفتم تو سنگر.
نشسته بودم تو حال خودم، از بیرون صدایی شنیدم. دقت که کردم، دیدم صداي گریه است. رفتم بیرون. حاجی
کنار خاکریز کز کرده بود و همچین با سوز اشک می ریخت که آدم بی اختیار گریه اش می گرفت.حال منقلبی
داشت. با چشمهاي گرد شده ام پرسیدم: «چیه؟ چیزي شده؟!»
انگشت شست و سبابه را گذاشت رو دو تا چشمهاش، اشکشان را پاك کرد، سرش را ین طرف و آن طرف تکان داد.
با آه گفت: «دلم می سوزه!»
«براي چی؟ طوري شده مگه؟»به خطر دب حردان اشاره کرد و گفت: «یادت هست اول جنگ با اسلحه "ام - یک" و "ام - دو" اومدیم این جا؟
یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟»
زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت. به تأیید حرفش، سرم را تکان دادم.
«یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟»
گفتیم: «آره، یادم هست.»
«هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.»
گفتم: «حالا قضیه ي گریه ي شما چیه؟»
گفت: «می دونی سید، ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال، همون جاي قدیم باشیم؟!ما الان باید خیلی
جلوتر از این می بودیم، غصه داره که این همه از خاك ما دست دشمن مونده.»
به حال و هواي او، مثل همیشه غبطه می خوردم.این همه غیرت براي دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود. بلند
شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت.کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین. حالش خیلی گرفته بود. این را
از حالت چهره اش می خواندم. یکدفعه با صداي گریه آلودش گفت: «برو بچه ها رو جمع کن.»
نگاهم بزرگ شد.با حیرت گفتم: «بچه ها رو؟! براي چی جمع کنم؟!»
«یک دعاي توسلی بخونیم.»
«حواست کجاست حاجی؟»
انگار تازه به خودش آمد. چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت: «ها؟ براي چی؟»
«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خ
ڪار من رد شدہ از
حسرت و دلتنگے چون،
دل نماندست پس از آن
ڪہ از اینجا رفتے . . .💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
•-•:
«💛✨»
جوری باش ڪه هروقت
امام زمان ‹عج›
یادِ تو افتاد ↷
با لبخند بگه
خدا حفظش ڪنه :)’🌱
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
یکیازهمسنگریهایشدرسوریهمیگفت:
منبستنِکمربندایمنیرادرسوریهاز محمودرضایادگرفتم!
وقتیمینشستپشتِفرمون،کمربندشرامیبست.
یکباربهشگفتم:اینجادیگهچرامیبندی؟!
اینجاکهپلیسنیست!
گفت:میدونیچقدرزحمتکشیدمباتصادفنَمیرم..؟!
#شهیدمحمودرضابیضائی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
خواستگاری اومد گفت:
من #چهار تا #زن دارم
اول با #سپاه ازدواج کردم
بعدبا #جبهه
بعدبا #شهادت
آخرش با #تو
#همسرشهید_مهدیزینالدین
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
زندگی بی شهادت
ریاضت تدریجی برای
رسیدن به مــ💔ـرگ است . .
#برادر_شھیدم
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝