6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「💚🌝」
•
.
چشممابادیدنروۍتو
روشنمـےشود
اۍهمیشھباعثلبخندما،
صبحتبخیر:)❤️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡استاد رائفی پور
▪︎بـرای امـام زمـان(عج)چکـار کنـم؟؟؟
■□عفت ... حضرت ابوالفضل العباس 🙂🖤
●○دوری از نامحرم ها...😔💔
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید روح الله قربانی:
شهادت خوب است و تقوا بهتر؛
تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز میکند.
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
مصاحبه با خانواده شهید حججی داریم اطلاع رسانی کنید
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
#غدیر #غدیری_ام #فقط_حیدر_امیر_المومنین_است
🍃🌸 خواهران من! شما فرزندان مجاهد و رزمنده ای تربیت کنید که اسلام به آنها احتیاج دارد و مسئولیت خطيري در جامعه اسلام به عهده شماست برای همه شما آرزوی موفقیت از ایزد یکتا میکنم.
شهیدمحمدحسین_محمودزاده🌷
🌷 تولد : ۱۳۳۷/۱۱/۱۵ بهشهر
🕊 شهادت : ۱۳۵۹/۱۱/۲۹ ایلام
هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
❤️ #روز_شمار_غدیر
فقط✌️ روز مانده تا عید سعید غدیر
😍 تا عید اللهاکبر، هر روز چشممان را بهنور یکی از فضائل مولیالموحدین امیرالمؤمنین علیهالسلام روشنایی بخشیم... 👆👆
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#امام_زمان
#کانال_شهید_مصطفی_صدر_زاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
با سلام خدمت عزیزان.
نیت کنید به عشق امیرالمومنین ع تا یک ختم قرآن کامل بشه...
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنجم
«به هر حال، من تو این نقطه مستقر می شم.»...
آن روز جلسه که تمام شد، هنوز به آقاي برونسی فکر می کردم.از خودم می پرسیدم:چرا چهارراه خندق؟»
صبح روز عملیات، گردان سوم، یا چهارمی بودیم که به دستور آقاي برونسی وارد منطقه شدیم.بچه ها خوب
پیشروي کرده بودند. سمت چپ ما، لشگر هفت ولی عصر (عجل االله تعالی فرجه الشریف) بود و سمت راست، لشگر
امام حسین (سلام االله علیه). وسط هم لشگر ما بود؛ لشگر پنج نصر.
از ته و توي کار که سر در آوردیم.فهمیدیم تمام پیشروي ها محدود شده به همان چهار راه خندق.دشمن همه ي
هست و نیستش را متمرکز کرده بود آن جا و شدید مقاومت می کرد.
سرچهارراه، چشمم که افتاد به برونسی، تو ذهنم جرقه اي زد.یاد جلسه و یاد آن حرفش افتادم. از همان چهار راه
نیروها را هدایت می کرد. فاصله مان حدود پانزده تا بیست متر می شد. دشمن بدجوري آتش می ریخت. کم کم از
حالت دفاعی بیرون آمد و براي بار چندم، شروع کرد به پاتک. بچه ها با چنگ و دندان مقاومت می کردند.
سه، چهار ساعتی گذشت.مهماتمان داشت ته می کشید. چندبار با بیسیم خواستیم که برامان بفرستند.ولی تو آن
آتش شدید، امکان فرستادنش نبود. حتی نفرات پیاده ي عراق، رسیده بودند به ده، پانزده متري ما، وما به راحتی
نارنجک پرت می کردیم طرفشان. اوضاع هر لحظه
سخت تر می شد.بالاخره هم دستور عقب نشینی صادر شد.
روي تاکتیک و اصول جنگی، کشیدیم عقب. تو آخرین لحظه ها، یکی از بچه ها داد زد:«واي!حاجی برونسی!»
با دوربین که نگاه کردیم، دیدیم افتاده است روي زمین و پیکر پاکش، غرق خون است و بی حرکت.گفتم: «باید
بریم جنازه رو بیاریم عقب؛ هر طور که شده.»این حرف من نبود، خیلی هاي دیگر هم همین را می گفتند. فرماندهی ولی اجازه نداد.گفت: «اوضاع خیلی خرابه.
اگر برین جلو، خودتون هم شهید می شین.»
شاید سخت ترن لحظه ها در جنگ، براي من، همان لحظه ها بود. با یک دنیا حسرت و اندوه کشیدیم عقب.
آخرش هم جنازه ي شهید برونسی برنگشت. خون پاکش، تو تثبیت مناطق آزاد شده ي دیگر، واقعاً مؤثر بود.بچه ها
از شهادت او روحیه اي گرفتند که توانستند پوزه ي دشمن را، که حسابی وحشی و سرمست بود، به خاك بمالانند.
بعد از عملیات، ارتباط معنوي شهید برونسی با ائمه، خصوصاً حضرت فاطمه ي زهرا (سلام االله علیهم)، برام روشن
تر شده بود. دقیقاً همان جایی که رو نقشه انگشت گذاشت، یعنی چهار راه خندق، شهید شد، و با شهادتش تسلیم و
اسلام خود را ثابت کرد.
قبر بی سنگ
همسر شهید
لز خواب پریدم.کسی داشت بلند بلند گریه می کرد!چند لحظه اي دست و پام را گم کردم.کم کم به خودم آمدم و
فهمیدم صدا از توي هال است، جایی که عبدالحسین خوابیده بود.
پتو را از روم زدم کنار. رفتم تو راهرو. حدس می زدم بیدار باشد، و مثلاً دعایی، چیزي دارد می خواند.وقتی فهمیدم
خواب است، اولش ترسیدم. بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت فاطمه ي زهرا (سلام االله علیهم) حرف می
زند.حرف نمی زد، ناله می کرد و شکایه. اسم دوستهاي شهیدش را می برد. مثل مادري که جوانش مرده باشد، به
سینه می زد و تو هاي و هوي گریه می نالید:«اونا همه رفتند مادر جان! پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید
چکار کنم.»
سروصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کند. هول و دستپاچه گفتم:«عبدالحسین!»
چیزي عوض نشد.چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم، یکدفعه از خواب پرید. صورتش خیس اشک بود.گفتم:«از بس
که رفتی جبههدیگه تو خواب هم فکر منطقه اي؟»
انگار تازه به خودش آمد. ناراحت گفت: «چرا بیدارم کردي؟!»
با تعجب گفتم: «شما این قدر بلند حرف می زدي که صدات می رفت همه جا!»
پتو را انداخت روي سرش. رفت تو اتاق. دنبالش رفتم. گوشه اي کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده
بود.ناراحت تر از قبل نالید: «من داشتم با بی بی درد و دل می کردم، آخه چرا بیدارم کردي؟!»
انگار تازه شستم خبردار موضوع شد.غم و غصه همه وجودم را گرفت. خودم را که گذاشتم جاي او، به اش حق دادم.
آن شب، خواستم از ته و توي خوابش سر دربیاورم، چیزي نگفت.تا آخر مرخصی اش هم چیزي نگفت و راهی جبهه
شد.
آن وقتها حامله بودم. سه، چهار روزي مانده بود به زایمان، که آمد مرخصی.لحظه شماري می کرد هر چه زودتر بچه
به دنیا بیاید.
بالاخره آخرین شب مرخصی اش رفتیم بیمارستان. مرا نشاند رو یک صندلی. خودش رفت دنبال جفت و جور کردن
کارها.یک خانمی هم همراهمان بود که با عبدالحسین رفت. بعدها، بعد از شهادتش، همان خانم تعریف می کرد که:
یکی از پرسنل بیمارستان به آقاي برونسی گفت: «باید پرونده درست کنید.»
آقاي برونسی به اش گفت: «اگه وقت زایمانش شده که من عجله دارم.»
«این چه حرفیه آقا؟ پرونده که باید درست بشه، یا نه.»
آقاي برونسی یک بلیط هواپیما از جیبش درآورد. نشان او داد و گفت: «ببین اخوي، من باید برم منطقه، اگر زودتر
کارم رو راه بندازي، خدا خیرت بده.
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
#زیارت_عاشورا
🎤 #علی_فانی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهم_الرزقنا_زیارت_الکربلا
♥️🦋♥️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝