eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه ی حضرت زینب س ..دختر شهید مصطفی صدر زاده.......شهدا شرمنده ایم💔 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
یه نکته رو دقت کنید توی زندگیتون هر جایی که فکر کردید شما هیچ وقت اسیر فلان گناه نمیشید تقریبا قطعی
@rafiq_shahidam96 سومین نکته برای پیشگیری از روابط حرام اینه که آدم سعی کنه کلا بیکار نباشه! آدمی که بیکار باشه طبیعتا حتی اگه خودش هم نخواد بالاخره تسلیم هوای نفسش میشه. حتما سعی کنید وقت خودتون رو با کارهای مفید پر کنید تا اصلا وقت نکنید به این چیزا فکر کنید! متاسفانه یکی از مشکلات بزرگ دوران دبیرستان اینه که نوجوانان وقت خالی خیلی زیادی دارن و همین وقت های خالی زمینه رو برای انواع گناهان آماده میکنه. پدر و مادرها و مسئولین مدارس در این زمینه باید بیشتر کار کنند و وقت دانش آموز رو با مطالعه و ورزش و کار اقتصادی و کار جهادی پر کنند. اگه انسان از سنین نوجوانی به رابطه با نامحرم آلوده بشه واقعا در ادامه کارش خیلی سخت خواهد شد و به این سادگی ها نمیتونه از این مشکل رها بشه. خصوصا با توجه به دسترسی راحت به شبکه های اجتماعی، هر فردی تا اراده کنه خیلی زود میتونه با تعداد زیادی نامحرم ارتباط برقرار کنه. در چنین شرایطی پر بودن وقت انسان بسیار مهم خواهد بود...
حالا اگه کسی گرفتار چنین رابطه ای شده باشه باید چیکار کنه؟🤔 در این زمینه چند تا کار باید انجام بشه اول اینکه روابط اینطوری رو بسته به موقعیتش به دو روش میشه قطع کرد: در مواردی باید کم کم چنین روابطی رو ترک کرد در مواردی هم باید یک دفعه ای قطعش کرد. مواردی که رابطه خیلی عمیق و طولانی شده باشه رو باید کم کم قطعش کرد. راهش هم اینه که به طرف مقابل صادقانه بگید که من میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم و این رابطه رو میخوام کم کنم.☺️ بعد بگو از این به بعد نهایتا روزی یه پیام میدم. بعد از یه هفته بگو که از این به بعد هفته ای یه پیام میتونم بدم! بعد از دو هفته بگو از این به بعد فقط ماهی یه پیام میتونم بدم!☺️ معمولا طرف مقابل اگه خیلی گیر نباشه همون جمله اول که بهش گفته بشه خودش تا آخر خط رو میره و دیگه بی خیال میشه! در واقع از این رابطه نا امید میشه! و "نا امید کردن انسان از رسیدن به لذت گناه" باعث میشه که زودتر بی خیال گناه بشه. ضمن اینکه این روابط چون طبق هوای نفس هست با شنیدن چنین جملاتی سریع به طرف مقابل بر میخوره و ممکنه همون اول بلاک هم بکنه! هیچ چاره ای نیست جز اینکه از جلوی چشمتون کنار بره و تعداد دفعات دیدن پروفایل طرف مقابل رو کم کنید! در هر صورت: از دل برود هر آنکه از دیده برفت...
وقتی گفته میشه که رابطه ات رو باهاش قطع کن، یکی از حرفایی که زیاد زده میشه اینه که ما دو تا "عاشق" همدیگه ایم و هیچ وقت نمیتونیم بدون همدیگه زندگی کنیم!😢 ببینید این روابط اسمش عشق نیست! بلکه هوای نفس و "خودخواهی" هست معنای ساده عشق اینه: هر چی تو بگی! من میخوام مال تو باشم و در خدمت تو باشم... اما روابط با نامحرم چون از جنس هوای نفسه معناش اینه: هر چی تو بگی البته تا زمانی که در خدمت منی! اگه قرار باشه مال من نباشی میخوام اصلا نباشی! بنابراین هیچ وقت فکر نکنید که شما دوتا عاشق همدیگه هستید! به خاطر همین هم هست که معمولا تا توی این روابط، یک طرف میخواد ترک کنه، طرف مقابل عصبی میشه و توهین و تهدید میکنه و... پس این روابط هوای نفسه و هوای نفس رو هم باید با مبارزه شدید سر جاش بشونی! هوای نفس رو شما هر چقدر بهش لذت بدی ده برابر زندگیت رو تلخ و سرد میکنه... پس محکم بایست و این روابط رو ترک کن... نترس... چیزی نمیشه... خدا مراقبته...
!🥀 تو او را نمی شناسی!😔 ولی او خوب دردت را می داند...🤚 درد دلت رو فقط به یه رفیق آسمونی بگو شک نکن دستت میگیره👌 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
رفیقش می‌گفت: گاهی میرفت یه گوشه‌ی خلوت، چفیه‌اش‌ را می‌کشید‌ رویِ سرش تو حالت سجده می‌موند! به قولِ معروف یه گوشه‌ای خدا را گیر می‌آورد.. :) ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
سلام علیکم خیلی ممنون از هدیه و تیم فرهنگی شهید ابراهیم هادی
واین هم آخرین هدیه ارسالی برای اعضا شرکت درچالش دلنوشته برای داداش مصطفی.. مبارکتون باشع.. نگاه ولبخند داداش مصطفی شامل حالتون ان شاء الله 🤲🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_ششم هودیم
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 تو آینه خودمو نگاه کردم... این دخمل خوشمله کیه؟ -مروا جیگره یه تیپی زده بودم که امشب دهن همه از شگفتی باز بمونه... با موهای مشکیم فرق باز کردم و طره ای از موهام رو دادم بیرون... و همینطور از پشت هم تکه ای از موهایی که حالت دادم بیرون اومد . کفش نقره ای کف صافی رو به پا کردم و شلوار لی لوله تفنگی رو از کمد بیرون کشیدم ... لباس مجلسی آستین بلدم رو تنم کردم ... بادیدن تیپم سوتی زدم و یه بوس تو آینه واسه خودم فرستادم ... کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم ... ★★★★★ به خونه خاله زهره که رسیدم دم در خیلی شلوغ بود... بعد از رفتن کامران رفت و آمد من هم به این خونه خیلی کم شده بود به طوری که شاید سالی یکبار اون هم برای سال نو می اومدیم اما مثل همیشه ظاهرش خیلی شیک بود ... محله خاله زهره اینا فرمانیه بود عاشق محلشون بودم منطقه یک تهران و جزو بهترین محله های تهران به شمار می اومد. ماشین رو پارک کردم و دست از برانداز کردن خونه برداشتم. وارد خونه که شدم یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و پالتو و وسایلمو ازم گرفت در همین حین خاله زهره رو دیدم که مثل همیشه خیلی شیک و مرتب بود و البته کمی پیر شده بود اما با وجود اون همه آرایش چروک های صورتش آنچنان خود نمایی نمیکرد. یک شومیز و دامن خیلی شیک به تن کرده بود ، شومیزش پر از گل های سرمه ای ‌،قرمز و خاکستری بود و دامن سیاهی به پا کرده بود. همینطور که در حال رصدش بودم متوجه شدم داره به سمتم میاد... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ 📚 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 +ببین کی اینجاست ! سلام مروای خاله چقدر خوشگل شدی فدات شم . ماشااللّٰه . خوبی عزیزم؟ _سلام خاله جان ،ممنون نظر لطفتونه . شما خوب هستید ... +فدات عزیزم، کامران مامان! بیا ببین کی اینجاست... رد نگاه خاله رو گرفتم و رسیدم به چند تا پسر چهره یکیشون آشنا بود حالت صورتش به کامران می خورد... کامران با شنیدن صدای مادرش، از پسرا خواست از خودشون پذیرایی کنن تا برگرده... هر لحظه نزدیکتر می شد و صورتش واضح تر، خودش بود ، دوست بچگیای من و کاوه ، چقدر تغییر کرده بود . یه پیرهن دیپلمات چسب که دو دکمه یقه شو نبسته بود و یه کت و شلوار نسبتاَ جذب و البته ته ریشش که خیلی جذاب ترش کرده بود... باصدای کامران ، دست از برانداز کردنش برداشتم و نگاهم رو به طرفشون سوق دادم ... +کامران جان یادت اومد؟ ×معلومه مامان جان مگه میشه دوست دوران بچگیامو فراموش کنم ؟ دستاش رو از هم باز کرد تا بغلم کنه و ابراز دلتنگی ، که با نگاهم به خاله فهموندم مانعش بشه... من اهل این کارا نبودم ‌، خاله زهره با سیاست خاص خودش بحث رو خیلی خوب جمع کرد و کامران رو به دست دادن و احوال پرسی ساده، قانع کرد... ×وای دختر چقدر بزرگ شدی ! باورم نمیشه ... یعنی تو همون مروا کوچولویی که همیشه با پسرا فوتبال بازی میکرد؟ با یاد آوری گذشته لبخندی روی صورتم شکل گرفت ... کامران ، همیشه و همه جا هوامو داشت... حتی بیشتر از کاوه _چرا باورت نمیشه پسر خاله ؟ آره من همون مروام همون مروایی که همیشه با پسرا بازی میکرد. خاله که دید ما گرم حرف زدن شدیم تصمیم گرفت ما رو تنها بذاره ... + خب کامران جان من تنهاتون میزارم، مروا عزیزم از خودت پذیرایی کن نبینم دست خالی نشستیا . _چشم خاله جان ... ممنون. ×خب مروا جان چه خبرا ، چیکار میکنی؟! از لفظ جانش که پسوند اسمم گزاشته بود حس بدی بهم دست داد ولی ترجیح دادم یه امشبو چیزی نگم تا بخیر بگذره ... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c