eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 چه صبری دارم زهرا 🔥 جگرگوشه‌ام در آتش سوخته. جسم بی‌جان و زخمی‌اش را به دل خاک سپردم. حقم را غصب کرده‌اند. اسلام در خطر است. چشم‌های حسن مانند ابر بهار می‌بارد. چشمهٔ اشکِ چشمِ حسین، خشم شده است. زینب بی‌تاب است. ام‌کلثوم آرام‌وقرار ندارد. دلم دریای غم است و «تو»، آرامشم را، دیگر کنارم ندارم. 🥀 زهرای من! داغ بر دلم زیاد است؛ اما داغ تو، عزیزِ دل من، بدترین داغ است و تا زمانی که قلبم در این سینه می‌تپد، سرد نمی‌شود. جانِ من! دلم برای مهدی‌ام می‌سوزد. چند سال دیگر قرار است این اتفاق را ببیند و بسوزد و بسوزد؟ چند سال!؟ 🔘 شهادت جانگداز زهرا (سلام الله علیها) را خدمت و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می‌کنیم. ▪️السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا وَالِدَةَ الْحُجَجِ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَمْنُوعَةُ حَقَّهَا اللهـم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج کپی با ذکر صلوات کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤گریه‌های حاج در روضه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 🔳مراسم ایام فاطمیه در بیت‌الزهرا سلام‌الله‌علیها کرمان ⚫️ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
Shahid Gomnam Salam.mp3
1.35M
شَهیدِ گُمنام💔! کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
بعضی از شُهداۍ تشییع شده امروز از عملیات بیت‌المقدس در سال ۶۱ بودن ، ما بعد از چهل سال از استخوانای شُهدامون نگذشتیم ، از قاتلای ۸۲ شهید غائلھ اخیر بگذریم؟! . .💔 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر‌که‌شد‌گمنام‌تر‌زهراء‌‌ۜخریدارش‌شود... 🥀 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
📸 حضور سردار قاآنی در مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران ~~~~~~~~~~~~~~ @sadrzadeh1
4_5841670063937031870.mp3
6.02M
توی غریبی، تو اوج غم‌ها         
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگ چــــای روضـــــه و بی میل زمزمم خیری اگر که هست از این روضه دیده ام 🏴💔 صلےالله‌علیک‌یافاطمة @sadrzadeh1
تبر هرقدر بر جان درختان می‌زنند، این باغ  دوباره می‌شود سرسبز از سرو سرافرازی  سر از پا گر چه نشناسند در این راه سربازان  ولی سردار! مثل تو، ندیدم هیچ سربازی‌ @sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
💚یا رقیه خاتون س💚: نزدیکی های حسن آباد تسبیحت را درآوردی و استخاره پشت استخاره: «چی کار می کنی آقامصطفی؟ تصادف می کنی ها!» ۔ میای بریم مشهد؟ خوب اومد! -مشهد؟ اونم حالا؟ انگار خبر نداری دو روز دیگه عروسی سجاده، هنوز لباسم رو پرونکردم! . اما امام ما رو طلبیده، سه بار گرفتم، هرسه بار خوب اومد! به بزرگراه آزادگان که رسیدیم، به جای اینکه به طرف شهریار بپیچی پیچیدی طرف اتوبان امام رضا اسلام و رفتی به طرف مشهد، یک شب انجا ماندیم، صبح رفتیم زیارت و چرخی در مشهد زدیم و دوباره حرکت به سوی تهران، هرجا صدای اذان می شنیدی، می ایستادی برای نماز، نرسیده به آزادی، بزرگراه فتح، پارک المهدی نگه داشتی و صندلی ات را عقب دادی و خوابیدی، هرچه گفتم دو قدم مونده به خونه،گفتی :((نای حرکت ندارم، نذار مسافر امام رضا تلف شه.)) وقتی چیزی را میخواستی، کسی نمیتوانست رای تورا بزند. پشت فرمان خوابت برد و من بچه به بغل پلک نزدم. همان طور که نگاهت میکردم، سعی میکردم حدس بزنم داری چه خواب خوشی میبینی که گوشه لبت اینطور لبخند پر پر میزند. جنگ در سوریه مدت ها بود که شروع شده بود و این حال تورا بد میکرد. حالا ذهنت از استخر داری و برنج فروشی و رفتن به پایگاه و درس و مشق رفته بود سراغ سوریه. _باید هر طور شده برم پدر تکفیریا و داعش رو در بیارم! نگرانت بودم. از این فکر تازه، از این خیره شدن به اخبار تلویزیون ، از این عشقی که ممکن بود بال و پرت را بسوزاند. زمزمه هایت شروع شد... (سمیه با یک نفرازاهالی شهر ری آشناشده ام که درسوریه برای رزمنده هاغذا تدارک میبینه. میخوام همراش برم) _یعنی میخوای بری غذادرست کنی؟تویک نیمرو بلدنیستی درست کنی آقامصطفی! _بحث غذا درست کردن نیست،بحث رفتنه! _نمیفهمم،میخوای بری بجنگی؟ نه بابا!همین که توی آشپزخونه باشم،بالای سر آشپزوآشپزخونه. _من که سردرنمیارم.حالا واقعاتصمیمت روگرفتی؟ _تصمیم مراگرفته و ول نمیکنه! _از حالادلشوره به جونم انداختی آقا مصطفی!وای خداچیکارکنم؟ _هیچ کاری نکن،فقط بخواه که رفتن من هر چه زودتردرست بشه! هنوزدراندیشه مینشستیم همان آپارتمان ۵۹متری برای رفتن به هیئت می آمدیم کهنز منزل آقای حاج نصیری.خانه سه طبقه بود طبقه سوم خودشان مینشستند،طبقه اول حسینیه ای برای اقایون بود و طبقه وسط را هم بعد از رفتن مستاجر به هیئت خانم ها اختصاص داده بودند.پیش از سفرت به سوریه، رفتیم آنجا.طبقه دوم رافرش کرده و پشتی گذاشته و بخاری روشن کرده بودند برای خانم ها. بعد از پایان مراسم، خانم حاج آقا گفت:(مستاجرمون رو جواب کردیم ، اگه مستاجرخوب میشناسین معرفی کنین) _شرطتون چیه؟ _ماهواره نداشته باشن و با هیئتم مشکلی نداشته باشن. برای رفتن به سوریه ۱۵میلیون گرو گذاشته بودی. آنرا از دایی ات قرض کرده بودی و حالا دستت خالی بود، اما با آقای حاج نصیری صحبت کردی. گفت:(رهن کامل اینجا بالاست ، اما شما پانزده میلیون بده با اجاره ای مختصر،فقط ماهواره نباشه!) خندیدی.. خندیدی:((حاج آقا ما که بدون ماهواره نمیتونیم زندگی کنیم!)) _جسارت نباشه پسرم، ولی مستاجر قبلی توری رو سوراخ کرده بود و سیم ماهواره رد کرده بود. _پس این سوراخا رو نگیرید تا دوباره توری رو سوراخ نکنیم! حاج آقا گفت:((شما مثه پسرم هستی،اگه بیاین اینجا خیالم راحت میشه.)) از همان جا رفتیم منزل پدرت. دیر وقت بود . بعد از کمی صحبت گفتی:((خانه حاج آقا نصیری رو دیدیم و پسندیدیم.)) _اگه خوبه،معامله کنید ! کمی مکث کردی:((نه بابا همین جا که نشستیم خوبه!)) _اگه مشکلت پوله، به شما قرض میدم! هم آدم مغروری بودی هم صاحب عزت نفس،ولی بالاخره قبول کردی از پدرت قرض بگیری و قرارداد خانه را بستیم. خانه نه پرده داشت نه وسایل اندک ما آنجا را پر میکرد،اما تو مدام دل داری ام میدادی. _یه موقع فکر و خیال نکنی ها! همه این وسایل رو میخرم برات. بخاری جهیزیه ام را که طرح شومینه ای بود،همان سال اول ازدواجمان که هوا گرم شد بردی حسینیه و دیگر نیاوردی. سال بعد که هوا سرد شده بود مجبور شدیم پنج شعله گاز را روشن و خاموش کنیم. مدتی هم از خواهرت بخاری کوچکی قرض کردیم تا اینکه در خانه جدید،پدرت به عنوان چشم روشنی برایمان یک بخاری خرید. یک فرش شش متری هم که مال بابابزرگ بود،مامانم به ما داد و باقی اش را هم با وسایل خودمان پر کردیم. @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ قوانین ده گانه شهید مجتبی علمدار ⚘ اهل ساری بود و مداح خوش صدا 🎤 آسِید مجتبی علمدار نفس و روح خدایی داشت و دل از زَر و بَرق این دنیای فانی کنده بود و دل پاکش را تقدیم به خدا کرده بود ۰ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 برای رسیدن به خدا باید تلاش کرد تلاش فراوان شهید علمدار برای خودش قوانین ده گانه نوشته بود : ❌ قانون یک : بارِالها ، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم . اگه روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم . ❌ (تاریخ اجرا : ۴ مرداد ۱۳۶۹) @sadrzadeh1
شـیطون واسه افرادی ڪه بچه مــذهبے هستن بیشــتر دام پهن می‌ڪنه! اون خودش یه بچه مذهبـــی بود ڪه عاقـبت به شر شد ..! 🌻 @sadrzadeh1
تا هستن قدرشون رو بدونیم نذاریم موقعی که یه قاب عکس ازشون موند اون موقع بگیم کاشکی ۱ ثانیه میدیدمت دستت رو میبوسیدم ❤ ❤سلامتی تمام مادرای زحمتکش صلوات ❤ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈  @alamdarr_komeil ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❤️ قࢪائت دعاے فرج ... به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 💐💚 @sadrzadeh1