❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهید نمیشوی اگر "شهید" نباشی...
شهدا خود را لا به لای تاریخ گم کردند ؛
که خدا پیدایشان کرد و شدند "پیدا شده ی یار" :)♥️🖇
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#شهید_مرتضی_عطایی🌿
🌷سلام صبح تون شهدایی🌷
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
گفتم: به کجا؟ گفت:صدایم کردند
#گل بودم و از شاخه جدایم کردند
گفتم: که #فرشتگان چه کردندت؟
گفت: روزی خور سفره خدایم کردند
#شهدا_عند_ربهم_یرزقون_هستند
#شهید_حامد_جوانی
#شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🔸با حقوقش کتاب میخرید
سردار دکتر شهید مجید بقایی فرمانده ارشد سپاه بود امّا ...
ادامه در عکس👆👆
#شهید_مجید_بقایی
کانال شهید مصطفی صدرزاده 👇
@sadrzadeh1
مۍگفت:اخمتوۍمحیطۍڪهپراز،
نامحــرمھ،خیلۍهمخوبھ!
#شهیدانه
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
اطلاعیه
مراسم سالگرد شهادت سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی
مکان : گلزارشهدای شهرستان بهبهان
زمان: پنج شنبه ۶ بهمن ماه
ساعت: ۱۴
#شهید_مجید_بقایی #سالگرد_شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
بخشی از وصیت نامه شهید مجید بقایی 👇
خدایا، معبودم،ای آنكه همه چیزم به توست. ای آنكه در كاغذ نمی گنجی و نه باقلم وصف می شوی آنچنان تارو پودم آغشته به گناه است كه فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت می خواهم زبان گشایم شرمنده ام.
#شهید_مجید_بقایی
کانال شهید مصطفی صدرزاده 👇
@sadrzadeh1
🌷شهیدانه🌷
🔹 برشی از خاطرات رزمندهی جانباز " حمید حکیم اللهی " :
حسن باقری تازه فرمانده نیروی زمینی شده بود. یک روز من را صدا کرد.
مجید بقایی هم بود. حسن بالای پتوها نشسته بود.
بچههای بندر دیلم هرچه کمک مردمی برای جبهه میرسید برای من هم کنار میگذاشتند.
بیشتر اجناس خارجی بود،مثلاً زیر پوشهای کاپیتان یا کفشهای آدیداس یا پتو.
حسن باقری به پتویی که روی آن نشسته بود اشاره کرد و پرسید این مال کیه؟ گفتم مال منه.
با تعجب گفت مال تو؟ پتو را تا کرد و گفت این رو میدی به من؟ گفتم مال تو!
حسن گفت میخواهم چهار تا سؤال ازت بپرسم ببینم از اطلاعات چی بارته؟ شروع به پرسیدن کرد.
شد شش تا و هفت تا و هشت تا. گفتم ها، حسن! تو گفتی چهار تا چه خبره؟ میخوای من رو گزینش کنی؟
گفت میخوام نیروی دریایی سپاه رو تشکیل بدم. تو بیا برو بوشهر. 18 سالم بود. گفتم بوشهر برای چی؟ گفت نیروی دریایی آنجا تشکیل میشه.
برو مسئول اطلاعات عملیاتش شو!
این را که شنیدم به هم ریختم و با خودم گفتم من دلم اینجاست.
اصلا نمیتونم از این منطقه دل بکنم.
به مجید بقایی نگاه کردم. حسن به من نگاه میکرد و منتظر جواب بود.
چند لحظهای که گذشت حسن گفت با توام.
به اون چرا نگاه میکنی؟
مجید که نگاه من را خوانده بود به حسن گفت: این هیچ جا نمیره. تا من هستم با منه.
وقتی هم که من نباشم ان شاءالله میشه پرسنل تهران.
حسن از من پرسید نظر خودت هم اینه؟ گفتم آره، هرچی مجید بقایی بگه.
گفت متأسفم برات پسر! مگه دُمت به دُم مجید بسته ست؟ یه آمپول زن برا تو تصمیم میگیره؟
مجید هم به شوخی گفت آمپول زن بهتر از شوفره. خیلی بخوان گندهت کنن میشی آقای راننده.
اما من اگه آمپول زن هم باشم برم توی روستا یه روپوش سفید بپوشم همه بهم میگن آقای دکتر!
حسن باقری به مجید که پزشکی میخواند آمپول زن میگفت، مجید هم به حسن که دوران خدمت سربازی راننده جیپ فرمانده پاسگاه بود میگفت شوفر. حسن رو به من کرد و گفت من میرم اما به حرفام فکر کن. حسن رفت اما من با مجید ماندم.
#شوخی_شهید_باقری_و_شهید_بقایی
#خاطره
کانال شهید مصطفی صدرزاده 👇
@sadrzadeh1