🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
🌺🌺🌺🌺🌺 با سلام و عرض ادب خدمت شما عزیزان😊 میلاد با سعادت امام علی ع و روز پدر رو خدمت همه شما تبری
5000✅
110✅
500✅
500✅
313✅
113✅
500✅
5000✅
100✅
113✅
1000✅
313✅
500✅
100✅
راحت نوشتیم بابا نان داد؛
بیآنکه بدانیم بابا چه سخت برای
نان همه جوانیاش را داد.
بزرگ مرد سالار دلها
روزت مبارک ❤️
#ماه_رجب
#روز_پدر_مبارک_باد
#امام_زمان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
میگفت:
شیعھ ۍ مࢪتضے علے(؏) باید با ࢪفتاࢪش
عشقش ࢪا ثابت ڪند
ڪسے ڪھ توۍ ھیئت ها فقط سینہ میزند
خیلے ڪاࢪ بزࢪگے نمیڪند..،
باید ࢪفتاࢪ و ڪࢪداࢪمان دࢪ زندگے
و بࢪخوࢪد با دیگࢪان ثابت ڪند ڪھ
یڪ شیعہی واقعے هستیم.•
#ماه_رجب
#روز_پدر_مبارک_باد
#میلاد_امام_علی
#شهیدمصطفیصدرزاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی:
خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.
📜 بخشی از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی
🌟 بهمناسبت سالروز میلاد امیرالمومنین (ع) و روز پدر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد! با یک دوچرخه کارهای داخل شهر را انجام میداد. حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود. زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد!
#شهید_حسین_خرازی🕊🌹
فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین علیهالسلام
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوز صدای فاطمه صدرزاده فرزند شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده
بابا واقعا دلم برات تنگ شده 😢
این لحظه قیمتش چقدر میرزه
#روز_پدر_مبارک_باد
#میلاد_امام_علی
#ماه_رجب
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مصطفای_قلب_ها 🎥
زنمو بچمو همه هفت جد و آبادم فدای یه کاشی حرم بی بی 🙃💔🌱
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
میگفت:
اخم
توی محیطی که
پر از نامحرمه
خیلی هم خوبه..!
#شهیدمصطفیصدرزاده
🌱کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃#صابر_خراسانی
🌸🌹مناجات زیبا با #امام_زمان (عج)
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙دعای هر روز #ماه_رجب بعد نمازواجب بخونیم خیلی ثواب داره☝️🌺
🤲یا من ارجوه لکل خیر ...
با صدای ماندگار مرحوم سیدقاسم موسوی قهار
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🎊🎊#من_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_سیزدهم🌺
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
•┈┈••✾•🌿💕🌿•✾••┈┈•