هرسال تولدت
تولد شناسنامهایت جداگونه
روز تولد امام حسین جداگونه 💚
بعدا که پاسدار شدی دوبل اون روز رو هم از ما کادو میگرفتی 🎁
امسال که نشد و نمیشه روز تولدت و روز پاسدار و 🎊جشن🎊بگیریم
بیا و تو به همه مردم دنیا کادو بده 😍 و دعاشون کن
بظهور امام زمان 💚
💙میلاد سراسر شوق ائمه شعبان و روز پاسدار و جانباز بر همه مبارک💙
🌸مبادا جز دعای ظهور دعایی کنیم که جفاست بر همه مردم دنیا 🌸
🗣مادرشهید
#شهید_حسین_معزغلامی ❤️
#سید_مجتبی_فاطمی 💚
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
روز پاسدار رو
به اونایی تبریک میگم که
سیستم اجازه نمیداد استخدام بشن
ولی شهید شدن…💔
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#خاطره
از زبان پدر شهید 🌺
روز پاسدار مبارک
شهید حسين معز غلامی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
جای خالی بعضینبودن ها با هیچ بودنی پر نمیشود...
مخصوصا اگر آن آدم پشت و پناهِ دل های زیادی باشد که از نبودنش شکسته اند...
یک نفر مثل کوه
یک نفر شبیه پدر🧔♂
یک نفر به نام شهید...💔
بعضی ها پدر شناسنامه ای آدم نیستند، اما یک عمر پدرانه در مقابل همه ی طوفانها میایستند تا سوز ناامنی سمت تو نیاید... حتی حاضرند... نیمه شب... فرودگاه بغداد... پدری را در حقت تمام کنند...
#سرداردلها💔
#شهیدانہ
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
••❤️🌿🌤••
|…↯خواب دیدم ڪه شدم #زائربینالحرمین
صبح گفتمبہ خودم،
هرچه صلاح است" حسین"
*اَنتَ مُولاوأنا،*
آرزوی حرمت ڪرد مرا دیوانه
هرچه صلاح است، "حسین"(((:^^💔
#دلتنگمارباب
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
دنبال تو میگردم.mp3
15.07M
یاصاحب الزمان العجل...🌱
برای خانه هایی که سال هاست منتظرن
برای نامه هایی که سال هاست در راه ماندن...
💔#غروب_جمعه
کانال شهیدمصطفی صدرزاده❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
دلمشهادتمیخواهد
مردنراهمهبلدند💔
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_سه❤️
من تا آن لحظه جرأت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم با اعتراض گفتم مگه دختر من چند سالشه یا چه کاره است که منافقین دنبالش باشند.
اون یه دختر ۱۴ ساله است که کلاس اول دبیرستان درس میخونه کاره ای نیست. آزارشم به کسی نمیرسه.
رئیس آگاهی گفت من از خدا می خوام اشتباه کرده باشم اما با شرایط فعلی امکان این موضوع هست.
آقای عرب پروندهای تشکیل داد و لیست اسامی همه دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته و نرفته بودیم را از ما گرفت و به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد.
از آگاهی که به خانه برگشتم آقای روستا و خانمش آمده بودند آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانهشان چند کوچه با ما فاصله داشت.
خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ما آمدند. مادرم همه اتفاق هایی را که از شب گذشته پیش آمده بود برای آقای روستا تعریف کرد و وسط حرف هایش با گریه گفت دست به دامن اهل بیت شدم چقدر نذر و نیاز کردم تا زینب صحیح و سالم پیدا بشه.
آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود او بعد از سکوتی طولانی گفت از این لحظه به بعد من در خدمت شما هستم با ماشین من هرجا که لازم بریم و دنبال زینب بگردیم.