<<
ما حق خود را با خونهایمان که برای
سربلندی نذر شده و بر آزادگی ایستاده
است باز پس می گیریم✊🏻🌱💣
#شهید_مصطفی_صدرزاده
صبحتون شهدایی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه55
به نیت فرج صاحب الزمان
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#ترجمه_صفحه55
38 - این جا بود که زکریّا پروردگارش را بخواند و عرضه داشت: بار الها! از جانب خود فرزندی پاک عطایم کن که تو شنوای دعایی
39 - پس در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که خداوند تو را به یحیی نوید میدهد که تصدیق کنندهی کلمه خدا (عیسی) است و بزرگوار و پارسا و پیامبری از صالحان است
40 - گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندی خواهد بود در حالی که پیر شدهام و همسرم نازا است! [فرشته] گفت: این چنین [است که] خدا هر چه خواهد میکند
41 - گفت: خدایا! برای من نشانهای بگذار فرمود: نشانه تو این است که سه روز با مردم جز به اشاره سخن نتوانی گفت و پروردگارت را بسیار یاد کن و شبانگاه و بامداد او را تسبیح گوی
42 - و هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و تو را بر زنان جهان برتری داد
43 - ای مریم! مطیع پروردگار خود باش و سجده کن و همراه راکعان رکوع نما
44 - این از اخبار غیب است که به تو وحی میکنیم، و آن دم که آنها قلمهای قرعه خود را میافکندند تا کدامشان سرپرستی مریم را به عهده گیرد، تو پیش آنها نبودی، و آن دم که با یکدیگر مشاجره میکردند نزدشان نبودی
45 - آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را به کلمهای از جانب خود که نامش مسیح عیسی بن مریم است مژده میدهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقرّبان است
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
🌸🍃
✨صلواتخاصهامامحسنعسکری(ع)
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ
خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ
وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ
يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ✨
🌹#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حسین معز غلامی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هفتاد_و_یکم
#فصل_دوم🌻
به سمت در رفت که با یادآوری چیزی گفتم :
- عا راستی وایسا ببینم .
دستی به چشمام کشیدم .
- میگم مگه نگفتی مامانت سایه ات رو با تیر میزنه پس چرا میخوای بری خونتون ؟!
+ حالا یه کاریش میکنم دیگه ، نهایتش چند تا فوش میخورم .
لبخندی زدم .
- حداقل وایسا برسونمت .
هول کرد و گفت :
+ نه نه !
میخوای از این سر شهر بری اون سرش.
نمی خواد با تاکسی میرم ولی پولی در بساط ندارم.
با عجله به سمت اتاق دویدم و از کیف پولم مقداری پول برداشتم و از اتاق خارج شدم .
- بیا این ها رو بگیر ، می دونم زیاد نیست ولی حداقل تا خونه که می رسونت .
با لبخند پول ها رو ازم گرفت و تشکر کرد .
+ راستی مروا !
به نظرت من جوگیر نشدم ؟!
یهویی میخوام برم سراغ فاطمه قبلی !
خب من سال ها آنالی بودم نمیشه که ، با عقل جور در نمیاد.
آخه چرا یهو با یه سخنرانی ...
نمی دونم ولی ...
اجازه ندادم ادامه بده .
- ببین تو الان از گذشتت پشیمون هستی یا نه ؟!
از شخصیتی که الان از خودت ساختی رضایت داری یا نه ؟!
+ خب معلومه که پشیمون هستم !
از الانمم راستش آنچنان که باید راضی نیستم .
- همین کافیه واسه بخشیده شدن دیگه !
به قول آراد ...
با گفتن این کلمه انواع و اقسام فحش ها رو نثار خودم کردم .
حرفم رو قورت دادم و لبخندی زدم .
+ ببین دوباره گفتی آراد !
آراد کیه مروا ؟!
لبخند خیلی چپ و چوله ای زدم و گفتم :
- چیزه .
یهو از دهنم پرید .
هیچی بابا ولش .
حالا که از گذشتت ناراضی هستی همین کفایت میکنه .
مهم اینه که الان پشیمونی !
مهم اینه که آدم پشیمون باشه از کارهاش از گناهاش از عملش .
اگر از ته ته قلبت پشیمون باشی همین کافیه آنالی .
به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون .
ما سرمون رو انداختم و توجه نکردیم .
تمام حرفای آراد رو تحویلش دادم و قضیه رو ماسمالی کردم تا چیزی متوجه نشه .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هفتاد_و_دوم
#فصل_دوم🌻
بعد از رفتن آنالی به سمت آشپزخونه رفتم و کتری رو ، روی گاز گذاشتم .
توی فلاسک یه قاشق چایی ریختم و منتظر شدم که کتری جوش بیاد .
+ مروا جان .
با شنیدن صدای بی بی لبخند پهنی زدم و به سمتش برگشتم .
- جان مروا .
از سکوی آشپزخونه بالا اومد .
+ جانت سلامت دخترم .
بی زحمت یه بسته قنادی توی فریزر هست اون رو در بیار تا آب بشه ، کاوه زنگ زده میخواد بیاد .
با تعجب گفتم :
- چی ؟!
کاوه میاد ؟!
بی بی بهش گفتی که من اینجام ؟!
بی بی که حسابی شکه شده بود گفت :
+ چی شد دخترم ؟!
نه من بهش نگفتم خودش زنگ زد گفت داره میاد .
- کی زنگ زد ؟!
+ همین الان .
به سمت اتاق دویدم و ، وسایل هام رو توی چمدون چپوندم.
کیف و چمدون رو برداشتم و از اتاق خارج شدم .
بی بی سریع به سمتم اومد .
+ کجا میری ؟!
- ببین بی بی من با مامان اینا یه مشکلی دارم بخاطر همین از خونه ...
یعنی چیزه ...
گفتم که میخوام مستقل باشم و روی پای خودم بایستم از طرفی تا مدتی نمیخوام باهاشون روبرو بشم .
میخوام خودم رو پیدا کنم و نیاز به آرامش دارم .
کاوه هم اگر دید که اینجام همش به سر و پام می پیچه و اسرار میکنه که برگردم خونه.
به سمت صورتش رفتم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم .
- بی بی عشقی عشق .
قول میدم خیلی زود دوباره بیام پیشت ، این بار که نشد درست حسابی ببینمت ولی دوباره زودی میام .
دوباره نزدیکش شدم و در آغوشش گرفتم .
+ فدای نوه ی خوشگلم بشم من .
برو به سلامت مادر ، خدا پشت و پناهت .
رفیقت کجاست ؟!
- بی بی خواهشا لوسم نکن دم رفتنی .
رفیقم رفت .
هول هولکی خداحافظی کردم و با برداشتن سوئیچ از خونه خارج شدم .
حیف شد نتونستم بعد از سال ها بی بی رو درست و حسابی ببینم ، شانس نداریم ما !
چمدون رو توی صندوق انداختم و سوار ماشین شدم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم
#فصل_دوم🌻
شماره آنالی رو گرفتم .
بعد از چند تا بوق صداش توی گوشی پیچید .
- سلام خوبی ؟!
+ سلام ممنون .
اتفاقی افتاده ؟!
پام رو روی پدال گاز فشار دادم .
- میگم به رستمی زنگ زدی که انتقالی تو رو ...
اجازه نداد حرفی بزنم و پرید وسط حرفم .
+ آره بهش گفتم ، گفت باشه .
فقط اینکه ممکنه مال تو تا شب آماده بشه ها .
گفتم در جریان باشی .
با خنده گفتم:
- اتفاقا برای همین زنگ زدم ، کاوه میخواست بیاد خونه بی بی برای همین مجبور شدم که از اونجا برم .
باید سریعتر انتقالی بگیرم برم شمال .
+ ببین من بهش زنگ میزنم تا یه ساعت دیگه برات ردیفش میکنم .
فقط یکم پول آماده کن ، رستمیه دیگه .
- خیلی خب من پولا رو آماده میکنم ، فقط ببین آنالی حتما بهش زنگ بزنی ها !
شب نمیتونم تهران بمونم ، باید برم سمت شمال .
+ ببینم چه میکنم .
بهت اطلاع میدم ، تلفنت رو خاموش نکن .
- باشه ممنون ، منتظر تماست هستم .
تلفن رو قطع کردم و روی صندلی انداختم.
ماشین رو گوشه ای پارک کردم و با برداشتن کیفم به سمت فروشگاه رفتم.
بعد از اینکه مقداری وسایل خوراکی برای خونه شمال گرفتم سوار ماشین شدم و به سمت مقصدی نامعلوم حرکت کردم.
انگار زیادی مطمئن بودم رستمی قراره انتقالیم رو بگیره که رفته بودم خرید .
چند تا صلوات زیر لب فرستادم برای اینکه هرچه زودتر همه چیز ردیف بشه .
با شنیدن صدای پیامک گوشیم به صفحه اش خیره شدم .
یه پیغام از طرف آنالی بود .
" حله مری جون ، فقط یه سر برو پیشش چند تا کار داره باید حضوری بری "
بشکنی زدم و با خنده به سمت دانشگاه حرکت کردم .
•
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم
#فصل_دوم🌻
بعد از چند ساعت رانندگی به شمال رسیدم .
حسابی خسته شده بودم و از طرفی با دیدن وضعیت خونه کلافه و بی حوصله تر شدم .
مواد خوراکی رو اپن گذاشتم و وسایل شوینده رو وسط هال قرار دادم .
محافظ یخچال رو توی برق زدم و با برداشتن پارچه متقال و شیشه پاک کن به جون وسایل خونه افتادم.
بعد از نیم ساعت گردگیری خودم رو ، روی مبل پرت کردم و همین که خواستم کمی استراحت کنم صدای زنگ موبایلم بلند شد .
موبایل رو برداشتم و تماس رو وصل کردم .
- جانم .
+ سلام خوبی ؟
رسیدی ؟
- سلام ممنون آره .
+ میگم مروا فایل های صوتی که داشتی رو میتونی برام بفرستی ؟!
خمیازه ای کشیدم .
- آنالی به مولا خیلی خستم ، بزار تا فردا میفرستم برات .
تو چی کار کردی رفتی خونه ؟!
+ باشه .
آره رفتم ، مامان خونه نیست ، همین زنه که خدمتکارمونه در رو برام باز کرد .
تا آخر شب سر و کله مامان پیدا میشه .
- هرچی شد بهم اطلاع بده .
+ باشه .
من برم فعلا .
- مراقب خودت باش ، یاعلی .
تماس رو قطع کردم و ساعت رو برای سه ساعت دیگه کوک کردم.
توی زمینی که سراسر خاک بود قدم برداشتم و به سمتش رفتم .
- سلام ، با من کاری داشتید که صدام زدید ؟!
با مهربونی گفت :
+ سلام ، چه عجب شما یادی از ما کردید ؟!
باید صداتون بزنیم که بیاید ؟!
رسم رفاقت این نیست که رفیق نیمه راه بشید ها !
چرا رفتید ، اون شب اصلا نمونید ؟!
گنگ نگاهش کردم.
- متوجه نمیشم !
+ چقدر زود فراموش کردید .
رسالت شما تازه شروع شده .
یادگار بی بی که روی سرتون نیست !
مگه به من قول نداده بودید ؟!
با برخورد چیزی به صورتم وحشت زده از خواب بیدار شدم .
دستی به صورتم زدم و از شدت درد آخ بلندی گفتم .
از روی مبل افتاده بودم و صورتم به میز خورده بود .
با یادآوری خوابم همه چیز برام روشن شد ، همون شهید قبلی بود که بعد از تفحص پیکر هاشون پیدا شد .
سر درد شدیدی داشتم و هنوزم شکه بودم ، علت اینکه اومده بود توی خوابم رو نمی دونستم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
#فصل_دوم🌻
مانتوم رو پوشیدم و دستی به روسریم کشیدم .
با برداشتن سوئیچ ماشین و کیفم از خونه خارج و به سمت بیمارستان راه افتادم .
قرار بود مدتی توی یکی از بیمارستان های شمال مشغول کار بشم تا ببینم بعدش قراره چه اتفاقی برام بی افته .
به بیمارستان که رسیدم ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و با برداشتن کیفم به سمت سالن راه افتادم .
★★★★
بیسکویت رو توی بشقاب گذاشتم و استکان چاییم رو برداشتم ، چند قلپ ازش خوردم و به کتاب توی دستم نگاهی انداختم .
یکی از همون هدایایی بود که سمیه بهم داد بود کنجکاوانه کتاب رو باز کردم و با دیدن صفحه اول به متنی که نوشته بود خیره شدم .
سمیه با دست خطی خرچنگ قورباغه ای برام جمله ای نوشته بود و شمارش رو پایین درج کرده بود .
لبخندی زدم و شروع کردم به خوندن .
به ساعت نگاهی کردم حدودا یک ساعتی میشد که در حال کتاب خوندن بودم ، با دستم اشک هام رو پس زدم و بلند شدم و به سمت موبایلم رفتم .
یه مداحی دانلود کردم و با صدای بلندی پلی کردم .
لیلای منی ، مجنون توام .
لیلای منی ، مجنون توام .
هرشب تو حرم ، مهمون توام .
من با تو باشم ، آروم میگیرم .
با یادآوری اینکه اولین بار این مداحی رو توی ماشین آراد شنیده بودم هق هقم بلند شد .
با صدای بلندی اسمش رو فریاد زدم .
آراد لعنتی ، باهام چی کار کردی ؟!
چرا اینجوری نابودم کردی !
این رسم عاشقیه ، نامرد !
خب تو غلط کردی وقتی دوسم نداشتی توی چشمام زل زدی و لبخند زدی .
تحمل ندارم روزی رو ببینم که دست دختر دیگه ای توی دستته !
با گریه فریاد زدم .
برو آراد ، برو که خیلی دوست دارم ، برو که بدون تو نمی تونم نفس بکشم ، خداحافظ آراد .
نمی تونم تحمل کنم که کس دیگه ای کنارت باشه ، دوست دارم من و تو با هم بشیم " ما " ولی وقتی که اینقدر نامردی برو با یه من دیگه " ما " شو ...
هق هقم به شدت اوج گرفت و با دستام به گلوم چنگ میزدم .
خدایا خسته شدم ، خدایا خسته شدم به ولای علی خسته شدم .
مقصر خودم بودم ، خودم !
وقتی می دونستم نمیشه چرا بهش دل بستم !
با دستم به قفسه سینم کوبیدم .
د آخه لامصب این همه سال عاشق نشدی نتونستی دو هفته دندون رو جگر بزاری ؟!
موبایل رو گوشه ای پرتاب کردم و با صدایی بلند اسم آراد رو فریاد زدم .
دوست دارم نامرد ، دوست دارم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#صفحه_321ازقرآن🌸
#جز16🌸
#سوره_طه🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهیدامنیت_مرتضی_ابراهیمی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
4_297669198144867044.MP3
990.6K
#طه_321
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقایشهیدم
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 انتخاب سربازان آقاامام زمان (عج)توسط خود حضرت...
▫️ تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
▪️دردماجزبه ظهور تو مداوا نشود
#امام_زمان‹ ♥️🌿 ›
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
•°🌱
سلام آقا جانم❤️✋
هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
برگرد ای آرزوی هفت آسمان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
السَّلامُعَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِالْمُهْتَدُونَ
وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ.
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه56
به نیت فرج صاحب الزمان
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#ترجمه_صفحه56
46 - و در گهواره [به اعجاز] و در میانسالی [به وحی] با مردم سخن میگوید و از صالحان است
47 - مریم گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندی باشد حال آن که دست بشری به من نرسیده است! فرمود: این چنین [است که] خدا آنچه بخواهد میآفریند، و چون کاری را اراده کند، فقط به آن میگوید: باش، پس موجود میشود
48 - و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل میآموزد
49 - و او را به عنوان پیامبری به سوی بنی اسرائیل میفرستد که [میگوید:] با معجزه از پروردگارتان سوی شما آمدهام من از گل برای شما چیزی به شکل پرنده میسازم و در آن میدمم و آن به اذن خدا پرندهای میشود، و به اذن خداوند کور مادرزاد و پیس را شفا میدهم و مردگان را زنده میکنم، و شما را از آنچه میخورید و آنچه در خانههایتان ذخیره میکنید خبر میدهم اگر اهل ایمان باشید، مسلما در این امر برایتان نشانهای [از حقیقت] است
50 - و تورات را که پیش از من نازل شده تصدیق میکنم و [آمدهام] تا برخی چیزها را که بر شما حرام شده برایتان حلال کنم، و از سوی پروردگارتان برای شما معجزهای آوردهام، پس از خدا بترسید و از من فرمان برید
51 - به راستی خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید که راه درست همین است
52 - پس وقتی عیسی به کفر آنها پی برد، گفت: یاوران من در راه خدا چه کسانند! حواریّون گفتند: ما یاوران خداییم، به خداوند ایمان آوردهایم و گواه باش که ما فرمانبرداریم
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حضرت_معصومه
#شهادت_حضرت_معصومه
شـهــادت ڪریمهاهلبیت﴿؏﴾
حضرت معصومہ سلاماللهعلیها
برتمام شیعیان تسلیت🖤
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
بانو!
دستانت بوی نجابت می گیرند،
وقتی
.
.
.
در انبوه نگاه نامحرمان،
مرتب میکنی “چادرت” را . . .
“سیاهِ ساده سنگینت را . . .😌