eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
12.1هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه60 به نیت ظهور منجی عالم بشریت 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 78 - و همانا گروهی‌ ‌از‌ ‌آنها‌ هستند ‌که‌ ‌به‌ هنگام‌ تلاوت‌ کتاب‌، زبان‌ ‌خود‌ ‌را‌ چنان‌ می‌پیچانند ‌که‌ گمان‌ کنید [آنچه‌ می‌خوانند] ‌از‌ کتاب‌ خداست‌ ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ ‌آن‌ ‌از‌ کتاب‌ ‌خدا‌ نیست‌، و ادّعا می‌کنند ‌که‌ ‌آن‌ ‌از‌ جانب‌ خداست‌ ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ ‌از‌ جانب‌ ‌خدا‌ نیست‌، و ‌بر‌ ‌خدا‌ دروغ‌ می‌بندند و خودشان‌ ‌هم‌ می‌دانند 79 - هیچ‌ بشری‌ ‌را‌ نرسد ‌که‌ ‌خدا‌ ‌به‌ ‌او‌ کتاب‌ و حکم‌ و پیامبری‌ بدهد، آن‌گاه‌ ‌به‌ مردم‌ بگوید: ‌به‌ جای‌ ‌خدا‌ مرا بپرستید بلکه‌ [می‌گوید:] ‌شما‌ ‌که‌ کتاب‌ آسمانی‌ تعلیم‌ می‌دادید و ‌به‌ درس‌ و بحث‌ ‌آن‌ می‌پرداختید، مردان‌ خدایی‌ [و موحد] باشید 80 - نه‌ ‌این‌ ‌که‌ ‌شما‌ ‌را‌ دستور دهد ‌که‌ فرشتگان‌ و پیامبران‌ ‌را‌ ‌به‌ خدایی‌ بگیرید آیا ‌او‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌که‌ مسلمان‌ شده‌اید ‌به‌ کفر می‌خواند! 81 - و هنگامی‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌از‌ پیامبران‌ [و امّت‌های‌ آنان‌] پیمان‌ گرفت‌ ‌که‌ چون‌ ‌به‌ ‌شما‌ کتاب‌ و حکمت‌ بخشیدم‌، آن‌گاه‌ پیامبری‌ سویتان‌ آمد ‌که‌ گواهی‌ دهنده‌ ‌بر‌ کتاب‌ آسمانی‌ ‌شما‌ گردید، ‌بر‌ شماست‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ ایمان‌ آورید و حتما یاری‌اش‌ دهید آن‌گاه‌ ‌گفت‌: آیا گردن‌ نهادید و پیمانم‌ ‌را‌ پذیرفتید! گفتند: آری‌، گردن‌ نهادیم‌ ‌گفت‌: ‌پس‌ گواه‌ باشید و ‌من‌ نیز ‌با‌ ‌شما‌ ‌از‌ گواهانم‌ 82 - ‌پس‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ‌آن‌ [پیمان‌] پشت‌ کند، ‌پس‌ آنان‌ ‌از‌ فرمان‌ ‌خدا‌ خارج‌ شده‌اند 83 - ‌پس‌ آیا ‌آنها‌ دینی‌ جز دین‌ الهی‌ می‌جویند! حال‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌در‌ آسمان‌ها و زمین‌ ‌است‌ خواه‌ ناخواه‌ فرمانبردار اوست‌ و همه‌ ‌به‌ سوی‌ ‌او‌ بازگردانده‌ می‌شوند ‌هم‌ الفاسقون‌: ‌پس‌ آنان‌ واقعا نافرمانند تولّی‌ (ولی‌): پشت‌ کرد، رو گردانید فاسق‌: نافرمان‌، کسی‌ ‌که‌ ‌از‌ حوزه‌ اطاعت‌ ‌خدا‌ خارج‌ ‌شده‌ یبغون‌ (بغی‌): طلب‌ می‌کنند، می‌جویند اسلم‌: تسلیم‌ شد، تسلیم‌ کرد طوع‌: میل‌ و رغبت‌ کره‌: اکراه‌ و اجبار یرجع‌: بازگردانده‌ می‌شود 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
دوستان و همراهان عزیز لطفا نظر بدین ⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️❤️❤️❤️ https://instagram.com/stories/shahid__mostafa_sadrzadeh1/2709743949733595843?utm_source=ig_story_item_share&utm_medium=share_sheet
@abalfazleeaam پس‌از پرسش تو، بشیر آرزو کرد که ای‌کاش نامش بشیر نبود! اکنون او باید پاسخ می‌داد. سرش را که بالا گرفت، رنگ رخسار و شکستگی چهره‌اش تو را بیشتر مضطرب کرد. با زحمت بسیار و شکسته شکسته گفت: "ای ام‌البنین خداوند صبرت دهد ماه زیبایت عباس کشته شد!" ابروانش را گره کردی نفس گرفتی و پرسیدی: " ای بشیر آنچه گفتی پاسخ من نبود. از حسین بگو!" گفت: " ای ام‌البنین یکایک پسرانت کشته شدند! دیگر ای مادر پسران،برایت پسری نمانده‌است." آنگاه خروشیدی،بغض‌آلود و با صلابتی حیدری زبان گشودی که: "همه فرزندان من و هر که زیر آسمان کبود است فدای حسین. پاسخ مرا بده؛ از حسینم خبر داری؟" ناشکیب و بی‌تاب خروشیدی و با نوای حزن‌انگیز پرسیدی: "همه فرزندان من و هر که زیر آسمان کبود است فدای حسین. پاسخ مرا بده؛ از حسین خبری داری؟" چشمانش به لرزه درآمد و تو دیدی که چگونه بیچاره شد! و سربه‌زیر و با صدایی بغض‌آلود و لرزان گفت: "مولایت حسین را با لب‌تشنه به شهادت رساندند!" منبع: کتاب ماه تمام من،مرتضی اهوز با تلخیص 1400/8/28 @abalfazleeaam @asheghe__karbala https://www.instagram.com/p/CWdpBn8okZN/?utm_medium=share_sheet
*❤️گروه شهید مهدی زین الدین*❤️ ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://chat.whatsapp.com/HoIRymBAzO67aHggqoXdki
4.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرنوشت مقلدان‌خامنه‌اے چیزی جز شهادت نیست ✨ •••🌱 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 با لکنت گفت : + گ ... گارسون . چشمام گرد شد و آب دهنم رو قورت دادم . باید خیلی زودتر از اینا ها ماجرای آقا مرتضی رو براش توضیح می دادم . بهار با تعجب به آنالی خیره شده بود ولی بقیه حواسشون به ما نبود . درست روبروی آنالی ایستادم تا کسی نتونه ببینش و آروم جوری که فقط خودم و خودش و بهار میشنیدم گفتم : - باید خیلی زودتر از این ها بهت میگفتم . آره این همون گارسونست ، اسمش آقا مرتضاست برادر مژده هست . خودم هم توی راهیان نور متوجه این موضوع شدم . اون خانومه هم نامزدشه . آنالی خجالت زده چادرش رو جمع و جور کرد و گفت : + ش ... شکه شدم ، باید زودتر از اینها میگفتی . - کلا فراموش کرده بودم ، ببخشید . بهار که تا حدودی متوجه قضیه شده بود چشمکی به من زد و کنار آنالی نشست . اون روز که با راحیل بحثم شد بهار هم توی اتوبوس بود و دیگه با این حرف آنالی خیلی راحت حدس زد که ماجرا چیه . چادرم رو مرتب کردم و رفتم و کنار مامان نشستم . نگاهم هنوز روی آنالی بود که سرش پایین بود ، قطعا نمی تونست با آقا مرتضی روبرو بشه و براش سخت بود . آقا مرتضی چیزایی به پدرش گفت و به سمت راحیل رفت ، سرش رو که بلند کرد با آنالی چشم تو چشم شد . لب پایینم رو گزیدم و بهشون خیره شدم . آنالی نگاهش رو دزدید و به پایین خیره شد . با اومدن حاج آقا بلند شدم و به سمت مژده و کاوه رفتم . پارچه رو گرفتم که راحیل و آیه هم اومدن . آیه یک طرف پارچه رو گرفت من هم یک طرف دیگش رو . راحیل هم قند ها رو توی دستش گرفت و ، وسط ایستاد . حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد . × برای بار دوم میفرمایم عروس خانوم بنده وکیلم ؟! لبخندی زدم و گفتم : - عروس خانوم داره قرآن میخونه . دوباره حاج آقا گفت : × برای بار سوم میفرمایم عروس خانم بنده وکیلم ؟! بعد از چند ثانیه مکث مژده گفت : + با اجازه از ساحت مقدس اقا امام زمان عجل الله تعال و شریف و خانم فاطمه الزهرا(س)و پدر و مادرم "بله" با گفتن این جمله صدای دست زدن جمع بلند شد . لبخند پهنی زدم ، خدایا شکرت که این دوتا کبوتر عاشق هم به هم رسیدن . راحیل چشمکی به من زد و گفت : = بعدی دیگه تو هستی ها ! با خنده گفتم : - با اجازه شما بنده فعلا فعلنا قصد ادامه تحصیل دارم . این بار آیه گفت : × نه راحیل خانوم اینجوری ها نیست ، ان شاءالله پس فردا عقد داداش بنده هست و بعد محرم و اربعین هم نوبت خودمه حالا مروا جون رو یه جوری توی لیست جا میدم البته بعد از خودم . با شنیدن این حرفش احساس کردم دنیا دور سرم چرخ خورد و چشمام سیاهی رفت . دستی به شقیقم کشیدم و پارچه رو به راحیل دادم و روی صندلی کنار آنالی نشستم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 از ماشین پیاده شدم و همراه با مامان به سمت در حیاط رفتم . کاوه و مژده هم بعد از عقد رفتن گلزار شهدا انگار عجله داشتند هر چی زودتر عقد کنن بعد برن گلزار . مامان در حیاط رو باز کرد وگفت : + تو خوبی ؟! - آره خوبم . + اینجور که نشون نمیدی ! رنگت خیلی زرد شده . - نه خوبم چیزی نیست ، یکم سردرد دارم . + برو استراحت کن . باشه ای گفتم و کلید ها رو از دستش گرفتم و به سمت هال حرکت کردم . به اتاقم که رسیدم لباس هام رو عوض کردم و با بی حوصلگی روی تخت خواب نشستم . دستی به پیشونیم کشیدم که ناگهان قطره اشکی از چشمم پایین افتاد . با دستم پَسش زدم که دوباره چشمام شروع کردن به باریدن ، سرم رو بین متکا قایم کردم و پتو رو ، روم کشیدم . هق هقم بلند شد که بیشتر سرم رو بین متکا چپوندم تا کسی صدام رو نشنوه . خدایا چرا اینجوری با دلم بازی میکنی ؟! خدایا قسمت میدم نزار عروسی کسی عزای دل کس دیگه ای بشه . و باز چشمام شروع کردن به باریدن ، پ ... پس فردا عروسیش بود ؟! یعنی واقعا قرار بود مال یکی دیگه بشه ؟! یعنی دیگه همه چیز تموم شد ؟! به همین راحتی ! دوباره اشک مهمان صورتم شد و من بیشتر صورتم رو بین متکا قایم کردم . خدایا این الان تقدیرمه یا تقصیرمه. خب معلومه که تقصیرمه ، معلومه ! اصلا به درک ، به جهنم که قراره عروسی کنه. اون اصلا لیاقت من رو نداره به جهنم که ازدواج کرده به جهنم ... موبایلم رو از جیبم در آوردم و یکی از فایل های صوتی رو به خیال اینکه صوت قرآنه پلی کردم . عشق دلت باشه . پاش میمونی و دلت کوتاه نمیاد . عشق دلش باشی . پات میمونه ، قول مردونه نمی خواد ... عشق نه درمونه و نه بیماریه . درد پنهونی که بدجوری دوسش داریه . دشمن جونته اما دیدنش چه عالیه . واسه بی قراریات انگاری یه دلداریه . ( سهیل مهرزادگان ) با شنیدن صدای در اتاق آهنگ رو قطع کردم و پتو رو ، روی سرم کشیدم . + مروا جان ، اجازه هست ؟! صدای مامان رو شنیدم که گفت : × بیا دخترم مروا یکم سرش درد میکنه رفته اسراحت کنه . چند ثانیه ای گذشت و دیگه صدای در نیومد . پتو رو از روم در آوردم و کلافه روی تخت نشستم . &ادامـــه دارد ...... ~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c