برای عید غدیر چیکار کردیم؟؟؟ این حرف دل و هرچه قدر میتونید نشر تا شما هم تو این ثواب شریک باشید.
#ایده های_غدیریه تعداد ایده برای کارهای خوب متفاوت تو روز غدیر. شما هم به بقیه ایده بدید 🌺
✅ یک یا چند نفر رو مجانی سوار می کنم و به مقصدشون میرسونم
✅ تو کسب و کارم آفر مجانی میگذارم یا تخفیف ویژه می دم
✅ ویزیت مجانی می کنم
✅ برای امواتم خیرات می دهم ✅دو نفر رو با هم آشتی می دم ✅خونوادم رو سورپرایز می کنم ✅به کسی که دوستش دارم یه هدیه خاص می دم
✅ فقیر رو مهمون می کنم
✅به رفقام سور می دم
✅پول قرض می دم
✅بدهی دوستام رو می بخشم
✅یه حدیث قشنگ از مولا پخش می کنم
✅به ایستگاه صلواتی محلمون کمک کنم
✅یه یتیم رو تحت تکفل می گیرم
✅برای همه تو شرکت یا اداره شیرینی می گیرم
✅به چندتا کودک کار هدیه می دم یا می برمشون رستوران
✅برای کارگر ساختمون در حال ساخت بغلمون غذا میفرستم
✅یه شاخه گل به مادرم و پدرم می دم
✅چند نفر رو به این پویش دعوت می کنم
✅این پویش رو در پیج و کانالم می گذارم
✅به دوستام کتاب هدیه می دم
✅عشق نامه رو چاپ می کنم، به بقیه می دم یا تو خونه کسایی که دوستشون دارم میندازم
✅لباس خوشرنگ می پوشم
✅عطر جدید می زنم
✅اطرافیان مجردم را به ازدواج ساده تشویق میکنم
✅سنگین رنگین تر لباس می پوشم
✅به همه لبخند می زنم
✅یه نفرو که ازش دلگیرم می بخشم
✅به امواتم سر می زنم
✅اگه پسردار شدم اسمشو علی می گذارم
✅به دیدار (خانه سالمندان/ آسایشگاه جانبازان/... ) میروم.
✅در روز عید غدیر برای کمک به رفتگرها جلوی درب منزل خود را جارو میکنم.
✅روز غدیر یه سر به شهدا می زنم
✅برای ... تعداد کودک محروم کلاس (آموزشی/ کمک درسی/...) برگزار میکنم.
✅با ماشین شخصی افراد را تا یک مسیر مشترک جابجا میکنم.
✅تو غدیر امسال شروع به خوندن نهج البلاغه می کنم
✅تو غدیر از زندگی مولا (ع) بیشتر می خونم تا بیشتر بشناسمش
✅جلو در خونم رو خوشگل تزئین می کنم
✅برای ... تعداد دانشآموز بیبضاعت کیف و لوازم التحریر ایرانی تهیه میکنم.
✅... تعداد (غذای/...) نذری تهیه و بین .... پخش میکنم.
✅در حاشیه خیابان ایستگاه صلواتی راه میا
بخاطر مهربانی منتشر کنید.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
برای عید غدیر چیکار کردیم؟؟؟ این حرف دل و هرچه قدر میتونید نشر تا شما هم تو این ثواب شریک باشید. #ا
#تبلیغ_غدیر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
#تبلیغ_غدیر کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#تبلیغ_غدیر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام خدای علی آفرین...❤️
🎞کلیپ زیبای « شاه نجف » با صدای کربلایی حسین طاهری
۵ روز باقی مانده تا عید سعید غدیر
#روزشمار_غدیر
╭┈──『🌹🕊』
4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی شهید #حامد_بافنده در کنار شهید #میثم_علیجانی شهید #سید_سجاد_خلیلی شهید حسین_مشتاقی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
#لبیک_یا_خامنه_ای
@sadrzadeh1
❤️قصّه دلبری ❤️۴۸🖤
آمدند که (باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه).نمیتوانستم دل بکنم. بعد از ۹۹روز دوری،نیم ساعت که چیزی نبود. باز دوباره گفتند:(پیکر باید فریز بشه).داشتم دیوانه میشدم هی میگفتند فریز فریز،فریز.بلند شدن از بالای سر شهید،قوّت زانو میخواست که نداشتم.حریف نشدم.تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند.زیر لب گفتم:یا زینب،باز خدارو شکر که جنازه رو میبرن نه من رو.
بعداز معراج،تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم.موقع تشییع خیلی سریع حرکت میکردند، پشت تابوتش که راه میرفتم،زمزمه میکردم؛ای کاروان آهسته ران،آرام جانم میرود. این تک مصراع را تکرار میکردم و نمیتوانستم به پای جمعیت برسم😢
فردا صبح،در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبره الشهدا تشییع شد.همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند.یاد شب عروسی افتادم،قبل از اینکه از تالار برویم خانه،رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک.
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر ع میخواند.نمیدانستم آنجا چه خبر است،شروع کرد به لالایی خواندن.بعد هم گفت:همین دفعه آخر که داشت میرفت، به من گفت:من دارم میرم و دیگه برنمیگردم.توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون😔
محمدحسین نوحه (رسیدی به کرب و بلا خیره شو/به گنبد به گلدسته ها خیره شو/
اگه قطره اشکی چکید از چشات/به بارون این قطره ها خیره شو)
خیلی میخواند و دوست داشت.نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند.
یکی از رفقای محمدحسین که جزو مدافعان هم بود،آمد که(اگه میخواین،بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا .خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ،موقع سوار شدن به من گفت:محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده.اونجا عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد،اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه.
گفتم: میتونین کاری کنین برم توی قبر؟خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد.آبان ماه بود و خیلی سرد.باران هم نم نم میبارید. وقتی رفتم پایین قبر،تمام تنم مور مور شد و بدنم به لرزه افتاد.همه روضه هایی که برایم خوانده بود ،زمزمه کردم. خاک قبر خیس بود و سرد.گفته بود:(داخل قبر برام روضه بخون،زیارت عاشورا بخون،اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر، تا حدی که یه خرده از خاکش گل بشه.برایش خواندم.همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه میخواندند،خیلی دوست داشت.
دل من بسته به روضه هات
جونم فدات می میرم برات
پدرومادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بیام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات
🖤🖤🖤🖤
❤️قصّه دلبری ❤️۴۹
صدای (این گل پرپر از کجا آمده)نزدیک تر میشد.سعی کردم احساساتم را کنترل کنم.می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم، اشکِ بر روضه امام حسین ع باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین. هرچه روضه به ذهنم می رسید ،میخواندم و گریه میکردم. دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم. یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من میگفت:(شما زودتر برو بیرون).نگاهی به قبر انداختم،باید میرفتم. فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من میخواستند بروم بالا اما نمیتوانستم. تازه داشت گرم میشد، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون.
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم،درست مثل همان بازی ها.سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم.آقایی رفت پایین قبر.در تابوت را باز کردند.وداع برایم سخت بود،ولی دل کندن سخت تر.چشم هایش کامل بسته نمیشد. میبستند، دوباره باز میشد. وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر،پاهایم بی حس شد.کنار قبر زانو زدم ،همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم.از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم،همان که محرّم ها میپوشیدند. چفیه مشکی هم بود.صدایم میلرزید، به آن آقا گفتم:(این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش).خدا خیرش بدهد،در آن قیامت،با وسواس پیراهن را کشید روی تنش و چفیه را انداخت دور گردنش.
فقط مانده بود یک کار دیگر ،به آن آقا گفتم:(شهید میخواست براش سینه بزنم.شما میتونید؟)بغضش ترکید. دست و پایش را گم کرده بود،نمیتوانست حرف بزند،چند دفعه زد روی سینه اش .بهش گفتم:(نوحه هم بخونید).برگشت نگاهم کرد،صورتش خیس خیس بود،نمیدانم اشک بود یا آب باران، پرسید:(چی بخونم؟)گفتم :هرچی به زبونتون اومد.گفت:خودت بگو...نفسم بالا نمیآمد. انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار میداد.خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم،گفتم:(از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین
زینب صدا میزد حسین😭
سینه زد برای محمدحسین و شانه هایش تکان میخورد.خیالم راحت شد.پیش پای ارباب ،تازه سینه زده بود
😭😔
❤️قصّه دلبری ❤️۵۰
یا نور المستوحشین فی الظلم
دیده بر دارالشفایی داریم
هرچه داریم از رضا داریم
🌸🌸
السلام علی ذوات المقدس.هرچه داریم...
خیلی دوست دارم و از حضرت حبیب خواستم که شمایی که می شناسمت هم جزو این واژه عالم گیر من گردد و قسمتم را از حضرت شمس داشته باشم.چندی است به مشهد آمده ام.با سه دسته از رفقا بودم.قصد اقامت بیشتر از حد نداشتم،ولی باور کن که هنوز نتوانستم حرف دل با صاحب دل بزنم و سفره برای کسی باز نکردم.هنوز حتی بعداز هشت روز اقامت در این عهدگاه،اذن دخول نگرفته بودم که امروز به برکت(احیَاء عِندَ رَبّهِم یُرزَقونَ)..رزق زیارت و اشک را نصیبم نمودند.این قفلِ نهاده شده روی قلب و دلم به خاطر بار گناه بود که به برکت حضرت شمس،مفتوح شد و توبه ما نیز انشاالله. تنهای تنها با بهترین دوستان خود بر طواف مشغول شدم و از اباعبدالله مدد گرفتم و با همت بودم و بعد با حاج محسن و محمد،و از خدا تو را طلب کردم.نماز استغاثه در جوار عالِم مستجاب الدعوه،حر عاملی،خواندم ولی نفهمیدم در آن چه سرّی بود که به پایان نرسید.سفره دل گشودم و تو را مردانه مردانه از او طلب کردم،تویی که می شناسمت.ولی نسیمی حیات بخش در حرم وزیدن گرفته است که من را با غباری که از سمت گنبد میآورد، جان میدهد. مقیم حرم گردیده ام تا حاجتم را بگیرم.حضرت خورشید عالم لایعلم از اسرار و استار نیز مطلع است و در وجود من سیطره دارد و(تسمع دعایی)گردیده ام.امتحان سختی است این صبر و تحمل نامعلوم.از خدا می خواهمت.از خدا قدرت خواستنت را میخواهم نه برای رسیدن به تو،برای رسیدن به خودش،که خواستم که جز این نخواهی.حضرت باری،در حریم شمس.ما همه دردیم و درمان از خداست و در بین این دردمندان از همه سالم تر می باشم، ولی تو بر دردم احاطه داری و از کرم شماست که کم و زیاد برایتان فرقی نمیکند.پس مضطری مثل من را امن یجیب میباشد که به شما برسم.
برادری که اصلا میخواستم و نمی دانستم،ولی جبل النور و من لاله گمنام ۲۲ ساله ای شد پیمان ما.من صدوپنجاه و سه تو هستم.(جلابیبهن (آیه ۵۹ سوره احزاب)به حروف ابجد ۱۵۳.منظور این بوده است که من پوشش تو هستم).
از نظر خاص حضرت رضا ع در این مورد کمال تشکر خجالت را دارم، تشکر از کرم و خجالت از نعیم.حال،مادرم زهرا س را خوانده ام و میخوانمش!
❤️قصّه دلبری ❤️۵۱
دلنوشته(نامه) شهید محمد حسین محمدخانی
🌸
شب میلاد امام حسن مجتبی ع سال ۱۳۸۶
بهشت زهرا، شهدای گمنام
افوض امری الیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
هرچه دارم و ندارم، هرچه میخواهم و نمیخواهم، هرچه خوب و بد قرار است در حق من به وقوع بپیوندد،محول میکنم به ولی نعمت واقعی خودم علی بن موسی الرضا ع توفیقی بود که بیست صباح در حرم علی بن موسی الرضا ع نماز بگذاریم.ابتدا رفتم که درد دل را برم پیش یار و حجتم،اما چه بگویم،چو بیایی برود غم ز دل.من با دیدن نور ساطع از گنبد طلایی سلطان،همه چیز از یادم رفت.گفتم حاجت بطلبم دنیایی و آخرتی و ....ولی دیدم که تا صاحبم هست،خودم بخواهم؟با دل عهدی گذاردم که هرچه خواهد،او بخواهد و من فقط طلب شهادت کردم.به استعانت از علی بن موسی ع.
شب میلادش عهد کردم و گمان کردم صاحب عهد منم.یک چله عاشورا تا میلاد امام حسین ع برای رسیدن به همسنگرم،ولی گذشت تا دو چله عاشورا بگذرد و به میلاد غریبش امام مجتبی ع برسد و آسمان و زمین شرایط را مهیا برای شب میلاد بکنند.نخواستمت،خواستم شهادت را و اگر تو هم هستی،آن وقت تو را و شرمندگی بی نهایت از سنگ های قبوری که حال از خیلی هایشان بزرگ تر هستم و در فکر زندگی.ان شاالله مرا هم ببرند و راه دهند.
لحظه وصیت شهید مصطفی صدر زاده به رفقا ، چند ساعت قبل از شهادت
کلیپ دوم هم باز میبینیم آگاهی شهید مصطفی صدر زاده را که میگوید انشالله تاسوعا پیش عباسم.
«با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد»
#شهید_صدرزاده
#شهدا
#برای_ایران
شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
PicsArt_10-29-04.25.27.jpg
حجم:
999.8K
ازشناسایی آمد و خوابید . . .
بچهها چون میدونستن خسته اس، بیدارش نکردن
بیدار که شد با ناراحتی گفت:
"مگر نگفتم نمازشب بیدارم کنید؟!"
آهی کشید وگفت:
"افسوسکه آخرین نماز شبم قضا شد.."
فردایش مهدی شهید شد
#شهیدانه 🕊
#شهیـدمهدیسامع
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯