eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ شهادت، پايان زندگی نيست، آغاز حيات است. بسياری از زندگان مرده‌اند، ولی كشتگان راه خدا زنده‌اند..! سوره آل عمران آیه ۹۶۱۝ ۶ساعت دیگر تا لحظہ‌ۍ پرواز سردار دلہــا🕊💔 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️امام خامنه ای: ▶️ ✨فرج محقق خواهد شد؛ مشروط بر اینکه شما انتظارتان «انتظار_واقعی» باشد، «عمل» باشد، «تلاش» باشد، «انگیزه» باشد، «حرکت» باشد. ✨آن روزی که ملت ایران قیام کرد، «امید» پیدا کرد که قیام کرد. این نور امید است که جوان ها را به انگیزه و حرکت و نشاط وادار می کند و از دل مُردگی و افسردگی آنها جلوگیری می کند و «روح_پویایی» را در جامعه زنده می کند. این، نتیجه ی انتظار فرج است... https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
وصیتنامه.pdf
12.33M
👆👆👆 📕پی دی اف وصیت نامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت اگر آن روز دکتر اعصاب و روان از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت _پس مریض کجاست؟ گفتم: _"توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: _ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: _"برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: _"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که جانبازان . دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: _"من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بود، را دوست داشتم، زندگیم بود، بچه هایم بود، را در این حال ببینم
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.... یک بار به ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد. اما این بار شش دانگ به من بود. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد. او هم داشت می دوید. _"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......." بغضم ترکید. اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم. نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز می دوید. با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم. ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود.. و داشت اشک هایش را پاک می کرد. ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد و با گریه گفت: _"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار" چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود. نمی دانستم چه کار کنم. اگر او را با خود می بردم حتما به صدمه می زد. قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت. اگر هم می گذاشتمش آن جا... با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم، وسط خیابان بودم به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ 🍃🕊 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🍃🌸🍃 بسم رب الزهرا سلام الله علیها 💝روز خود را با سلام به مادردو عالم (س) آغاز کنیم... 💝ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ 💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن ان شاءالله با دعای خیر مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها بتونیم به خدا برسیم 🌹➖〰➖🌸➖〰➖🌹 بسم رب الزهرا سلام الله علیها 💝روز خود را با سلام به مادردو عالم (س) آغاز کنیم... 💝ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا 💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ 💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن ان شاءالله با دعای خیر مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها بتونیم به خدا برسیم 🌹➖〰➖🌸➖〰➖🌹 ঈ🌹ঊঈ═┅── ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── #──
💚 ⚡️آخرای جان جهان خسرو خوبان باز آ ای بکی گوهر حق حجت یزدان باز آ 🌹 ⚡️صبح رخشنده من جلوه کن و رخ بنما مهرتابنده من زین شب هجران باز آ 🌹 ⚡️تا به کی گویم از این هجر و قلم فرسایم عاقبت برخط این گردش دوران باز آ🌹 ⚡️کی دهی داد مرا زین همه بیداد و ستم رس به فریاد دلم منجی انسان باز آ🌹 ☀️سلام ای باخبراز حال همه☀️ ✍ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━
💐🌴🌺🌼🌺🌴💐 یعنی تابع محض علی یعنی رهبرم سیدعلی 💐 سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━ ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شست باران همه کوچه خیابان هــارا.... پس چــرا مانده غمت بـر دل بارانی مـــن؟؟؟ ❤️ شهدایی🌷 ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه104 به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
163 - همانا ‌ما ‌به‌ تو وحی‌ کردیم‌، چنان‌ ‌که‌ ‌به‌ نوح‌ و پیامبران‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ وحی‌ نمودیم‌، و ‌به‌ ابراهیم‌ و اسماعیل‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ و نوادگان‌ [‌او‌] و عیسی‌ و ایوب‌ و یونس‌ و هارون‌ و سلیمان‌ [نیز] وحی‌ فرستادیم‌، و داود ‌را‌ زبور دادیم‌ 164 - و پیامبرانی‌ ‌که‌ سرگذشت‌ ‌آنها‌ ‌را‌ پیش‌تر ‌با‌ تو گفته‌ایم‌ و پیامبرانی‌ ‌که‌ حکایتشان‌ ‌را‌ ‌با‌ تو نگفته‌ایم‌ و ‌خدا‌ ‌با‌ موسی‌ ‌به‌ طرز خاصی‌ سخن‌ ‌گفت‌! 165 - پیامبرانی‌ ‌که‌ بشارتگر و هشدار دهنده‌ بودند، ‌تا‌ مردم‌ ‌را‌ ‌پس‌ ‌از‌ [فرستادن‌] پیامبران‌، ‌در‌ مقابل‌ ‌خدا‌ دستاویزی‌ نباشد [و حجت‌ تمام‌ شود] و خداوند شکست‌ناپذیر حکیم‌ ‌است‌ 166 - آری‌، ‌خدا‌ ‌به‌ [حقانیت‌] آنچه‌ ‌به‌ تو نازل‌ کرده‌ گواهی‌ می‌دهد ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ علم‌ خویش‌ نازل‌ کرده‌ و فرشتگان‌ [نیز] گواهی‌ می‌دهند، و گواهی‌ خداوند کافی‌ ‌است‌ 167 - بی‌تردید، کسانی‌ ‌که‌ کافر شدند و [مردم‌] ‌را‌ ‌از‌ راه‌ ‌خدا‌ بازداشتند، ‌به‌ گمراهی‌ دوری‌ افتاده‌اند 168 - همانا کسانی‌ ‌که‌ کافر شدند و ستم‌ کردند، ‌خدا‌ هرگز ‌آنها‌ ‌را‌ نخواهد بخشید و ‌به‌ هیچ‌ راهی‌ هدایتشان‌ نخواهد کرد، 169 - مگر ‌به‌ راه‌ دوزخ‌ ‌که‌ جاودانه‌ ‌در‌ ‌آن‌ خواهند ماند و ‌این‌ ‌بر‌ ‌خدا‌ آسان‌ ‌است‌ 170 - ای‌ مردم‌! پیامبر [موعود]، حق‌ ‌را‌ ‌از‌ سوی‌ پروردگارتان‌ ‌برای‌ ‌شما‌ آورده‌ ‌است‌، ‌پس‌ ایمان‌ بیاورید ‌که‌ ‌برای‌ ‌شما‌ بهتر ‌است‌ و ‌اگر‌ کافر شوید [بدانید] آنچه‌ ‌در‌ آسمان‌ها و زمین‌ ‌است‌ ‌از‌ ‌آن‌ خداست‌، و ‌خدا‌ دانای‌ حکیم‌ ‌است‌ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
🌹233🌹: *🎁هدیه به شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت دومین سالگرد مالک اشتر ایران🌾* *💌متولدین فروردین: 14 صلوات* *💌متولدین اردیبهشت: سه سوره توحید* *💌متولدین خرداد: یک آیة الکرسی* *💌متولدین تیر: یک صفحه قرآن* *💌متولدین مرداد: خواندن فاتحه* *💌متولدین شهریور: یک دور تسبیح صلوات* *💌متولدین مهر: دو رکعت نماز* *💌متولدین آبان: خواندن ۴ قُل* *💌متولدین آذر: سه سوره قدر* *💌متولدین دی: زیارت عاشورا* *💌متولدین بهمن: سوره یس* *💌متولدین اسفند: سه سوره حمد* *🍂نشر دهید تا شما هم تو ثواب شریک باشید.* *🥀ان شاء الله حاج قاسم شفاعتمون کنند.* https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت راننده پیاده شد و داد کشید: _"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟" توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه... آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم. وقتی پرسید: _ "چه می خواهید؟" گفتم: _ "می خواهم همسرم زیر نظر پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص باشد." دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند. نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند. با آقاجون رفتیم دیدنش زمستان بودو جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. آسایشگاه خالی بود. توی آن فصل برای مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر دیگر.. سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم می کرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. مدت شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان بود. برای های ایوب تهران می ماندیم. ایوب را برای که می بردند من را راه نمی دادند. می گفتند: _"برو، همراه مرد بفرست" کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم بود. کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. عصبانی می شدند: _"بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید." اما ایوب کار خودش را می کرد. می داد که کسی نیاید. آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم.. به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند