🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
💠دوست خوبم ❗️
✨قبر تنگ و تاریک
خانه همیشگی توست...
✨مخصوص خودت،فقط برای تو...
پنجره ندارد، درش هم با ورود تو تا
قیامت بسته می شود...
✨اجازه نداری غیر از چند متر پارچه
چیز دیگری با خودت،آنجا ببری...
✨وقتے آنجا نقل مکان کن
کسی به دیدنت نمےآید...
✨کسی برایت ایمیل نمےفرستد
گروه های اجتماعے از لیستشان حذفت مےکنند...
✨مطالبت لایڪ نمےخورد...
✨تنهایک چیز به دردت مےخورد...
✔️نمازهایت....
✔️صدقاتت....
✔️ و اعمال نیکت....
👈حال با خودت فکر کن ❗️
💠برای رفتن آماده هـســـتی⁉️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی
🔰 شهید محرم ترک؛ اولین شهید مدافع حرم ایران را می شناسید؟
#یـــازیـــنــب_کـــبری
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
🌺خاطرات بسیارشیرین،زیبا وجذاب برادر آقای علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی🌺
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( چهارم)
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید دکتر چمران
🍃 :قسمت چهارم:
روزها برای ما به سختی می¬گذشت، شوق رفتن به خط مقدم در چهره نیروهای گروهان من موج می¬زد. یک هفته¬ از استقرار ما در مدرسه می¬گذشت. یک روز ساعت ده صبح نگهبان درب مدرسه نزد من آمد و گفت: یک ماشین جیب جلو درب است با شما کار دارد. رفتم جلو درب، دیدم دو نفر تکاور ارتشی با لباس پلنگی توی جیب نشسته¬اند. یک افسر بود و راننده¬اش، گفتم: بفرمائید جناب، گفت: درب را باز کنید تا بیایم داخل با هم صحبت کنیم. گفتم: شما بفرمائید کارتان چیست و برای چه به اینجا آمده¬اید تا بعد من تصمیم بگیرم که شما را به داخل راه بدهم یا ندهم! گفت: درب را باز می¬کنی یا خودم بیام پایین باز کنم؟ گفتم: جناب شما ما را تهدید می¬کنید؟ گفت: نه من به شما دستور می¬دهم. گفتم: شما باید از سپاه اهواز حکم ورود به این مدرسه را داشته باشید، در غیر این صورت شرمنده هستم نمی توانم شما را به داخل مدرسه راه بدهم. خلاصه دید من سفت و محکم جلوی امر و نهی اش ایستاده¬ام به راننده اش گفت: برویم با خود دکتر بیاییم و رفتند.
علت راه ندادنم به خاطر این بود که اوایل جنگ در خوزستان ستون پنجم(منافقین) بسیار فعال بودند. به عناوین مختلف وارد مراکز تجمع نیروها می¬شدند، بعد از شناسایی، به دشمن گرا (اطلاع دادن با مشخصات دقیق موقعیت جغرافیایی) می¬دادند و دشمن آن مکان را مورد اصابت گلوله های خمپاره قرار می¬داد. یکی از شگردهای این مزدوران به این شکل بود که خمپاره را داخل کامیونی که چادر داشت قرار می دادند، سقف چادر را گرد می¬بریدند و موقع شلیک سلاح دیده نمی شد. ما در زمان جنگ، چندین دشمن داشتیم: دشمن بعثی عراق، ستون پنجم، خلق عرب، که خود دشمن خلق عرب بود این¬ها همان کار منافقین را انجام می دادند، محل های استقرار نیروها را شناسایی و بعد گرای آن را به دشمن می دادند و دشمن با اطلاعات کافی آن محل را مورد اصابت گلوله های خمپاره قرار می داد.
یکی - دو روزی از رفتن آن تکاور ارتشی گذشت، باز نگهبان درب مدرسه پیش من آمد و گفت: این دفعه سه جیب و چندین نفر هستند، آمدند جلوی درب مدرسه، سریع خودم را به جلوی درب رساندم، دیدم چند نفری هستند گفتم: بفرمائید یکی از آن¬ها که سن بالایی نسبت به دیگران داشت و خیلی خوش سیما بود از ماشین پیاده شد و گفت: شما مسؤول این¬جا هستی؟ گفتم: بله دستش را دراز کرد بسمت من گفت: آفرین، ماشاالله، ماشاالله من هم مصطفی چمران هستم. او از من سؤال کرد: چند سال داری پسرم؟ گفتم ۱۶ سال، گفت: ماشاالله، بچه ها هم آمده بودند جلوی درب مدرسه، با شنیدن نام مصطفی چمران بچه¬ها درب را باز کردند همه باتفاق وارد مدرسه شدیم.
من تا آن روز نام دکتر چمران و چهره اش را از تلویزیون دیده بودم. بعد از چند دقیقه احوالپرسی دکتر بالای خودرو رفت تا چند دقیقه با نیروها صحبت کند. بعد از مقدمه گفت: بچه ها ما باید به شما چند روزی آموزش نظامی بدهیم، بعد از آموزش نظامی به خط مقدم اعزام خواهید شد. نیروها می گفتند: آقا ما آمدیم با دشمن بجنگیم. ما را ببرید خط مقدم، هرچه نیروها اصرار می¬کردند دکتر چمران تأکید داشت که ما باید آموزش ببینیم. ولی نیروها از رفتن به پادگان آموزشی احساس ناراحتی می¬کردند.
بعد از صحبت¬های دکتر چمران به اتفاق رفتیم داخل دفتر مدرسه و یک نشستی با هم داشتیم. در این جلسه از من پرسید شما در قم چکار می¬کردید؟ گفتم: آقا من محصل بودم تا دوم دبیرستان درس خواندم و در رشته ورزشی هم کمربند مشکی کاراته دارم و مسؤول پایگاه بسیج بودم و چند روزی هم در"باغ رود" نیشابور توسط کلاه سبزها دوره های آموزش نظامی گذرانده¬ام. دکتر چمران گفت: ماشاالله و نگاهی به تکاوران که همراهش بودند کرد و گفت: پس ایشان می¬تواند مسؤول یکی از گروهان¬های ما باشد. یکی از تکاوران گفت: هر چه شما امر بفرمائید. در پایان صحبت ها، دکتر چمران بمن گفت: شما آماده باشید چند روز دیگر عازم پادگان "درب خزانه" مسجد سلیمان می-شوید و آنجا ده روز آموزش نظامی ببینید، بعد که برگشتید می رویم به خط مقدم.
من از دکتر چمران اجازه صحبت خواستم و گفتم: آقای دکتر ما دو تا مشکل داریم یکی از آن¬ها توسط سپاه اهواز حل شد، به این شرط که ما زیر نظر سپاه اهواز قرار بگیریم. دکتر چمران گفت: مشکل چی بود؟ گفتم: چون کمبود آذوقه داشتیم پیش فرمانده سپاه اهواز رفتم، مشکل را بیان کردم، ایشان هم به این¬جا آمدند از نزدیک اوضاع را دیدند و حالا آذوقه ما را تآمین می¬کنند فقط به شرطی که عرض کردم. دکتر چمران گفتند: شما فردا بیا ستاد جنگ¬های نامنظم به اتفاق می-رویم پیش فرمانده سپاه اهواز مشکل را حل می¬کنیم. من ادامه دادم: مشکل دوم ما نداشتن سلاح هست. ما هیچ سلاحی نداریم به جز چند تا ام یک و برنو، دکتر چمران گفت: ناراحت سلاح نباشید وقتی رفتیم خط مقدم جبهه، دشمن را می کشیم و سلاحشان را می¬دهیم
به شما، من پیش خودم گفتم: "دکتر چمران داره شوخی می¬کنه" دوباره به من گفت: حتما فردا بیا با هم برویم سپاه اهواز و آدرس ستاد جنگ¬های نامنظم را روی کاغذ نوشت و به من داد، گفت: آمدی ستاد این دست خط را نشان بده دفتر راهنمایی می¬کند، گفتم: چشم. بعد از چند دقیقه دکتر مصطفی چمران سوار ماشین شدند و رفتند. در بین نیروها همه از دکتر چمران حرف می¬زدند چقدر این مرد با تواضع و فروتن و با اخلاص است، چقدر جذابه و چقدر گفتار این ابر مرد فرمانده جنگ های نامنظم دلنشین بود.
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
ادامه دارد
🌹﷽🌹
سلام رفقا✋
🌺پیشاپیش ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا( س) مبارک🌺
باز هم مسابقه داریم😍
✅بمناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) مسابقه ای در نظر گرفتیم که شرکت کنندگان باید به چند سوال پاسخ بدهند و پاسخها را به یکی از دو آیدی زیر 👇🏻ارسال کنند.(به همراه نام و نام خانوادگی)
@karbala_hosaini_3
@mis233
و اما پاسخ به سوالات مسابقه 👇🏻
شرکت کنندگان باید بر اساس پی دی اف (کتاب بانوی بهشت)مطالعه و پاسخ دهند.
(به ۳نفر از شرکت کنندگان به قید قرعه جوایزی تعلق خواهد گرفت.)
مهلت ارسال ۱۴۰۰/۱۱/۳تا ساعت ۱۲ ظهر
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
ebook-boye-behesht.PDF
637.4K
🌺پی دی اف کتاب بانوی بهشت🌺
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c