فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_امام_جواد(ع)
🌸 #میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐 دل من دوباره شاد شاده
💐 شب میلاد دو آقازاده
روز پسر مبارک 🌺🌹🌺🌹
💖💖💖💖💖💖💖💖
#لبیک_یا_خامنه_ای
🖇🌸⃟🕊🎞჻ᭂ࿐✰
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#راهیان_نور
🌸🍃اینجا...
بهشت است
🌱🌺بهشت عارفان و واصلان
لشکر ۴۱ ثارالله
بهشتی پر از اضطراب قلب ها
و اشتیاق شهادت
بهشت گمشده انسان ها ...
🇮🇷 @sadrzadeh1
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#اختصاصی
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
🕊امروز ۱۲ بهمن سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم رضا عادلی
🕊شهید مدافع حرم حسن رزاقی
🕊شهید مدافع حرم علی حسینی
🕊شهید مدافع حرم جاسم حمید
🕊شهید مدافع حرم سعید علیزاده
🕊شهید مدافع حرم مصطفی خلیلی
🕊شهید مدافع حرم داوود نری میسا
🕊شهید مدافع حرم مهدی کوچک زاده
🕊شهید مدافع حرم فیروز حمیدی زاده
🕊شهید مدافع حرم حبیب رحیمی منش
🕊شهید مدافع حرم محمد ابراهیم توفیقیان
🕊شهید مدافع حرم احمد حاجی وند الیاسی
🕊شهید مدافع حرم محمود مرادی اسکندری
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات
.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌺چشم های شرمنده ام را وادار کرده ام
که با چشمان ابراهیم عهد ببندند که هر جا
چشم ابراهیم بسته ماند، چشمان من نیز
حیا کنند و خاموش بمانند...
سلام بر پاکی چشمانت❤️
10 روز تا آسمانی شدنت 🕊🌷》
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🔮#من_میترا_نیستم 🔮
🎀#قسمت_هفتم🎀
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود.
خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴.
در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم.
خودم که خواهر و برادری نداشتم و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم می شد.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد.
بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه او لباس ها را می دوخت.
مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد.
او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت.
جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق میگرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم .
از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان میرفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند.
برای همین همیشه در جیبشان پول میگذاشتم. گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد و من میماندم که به جعفر چه جوابی بدهم
•┈┈••✾•🌿💕🌿•✾••┈┈•
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هشتم
مادرم بین بچهها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود.
مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت.
زمستان و تابستان باغچه سبز بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم
جعفر بعد از ظهرها آب را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت
حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم
هوا را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
خانه های شرکتی دوتا شیر آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شستوشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها بود
گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوشماهی میآمد
دخترها با ذوق و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند.
بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد میرفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...
•┈┈••✾•🌿💕🌿•✾••┈┈•
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
•{📣✨📣✨📣}•
• سلام و عرض ادب رفقا…🖐
📌جھت پیشرفت ڪانالهامون نیازمند بہ ادمین تبادل و همه چی بلد داریم..!
اگر توان و حرفه ای در این زمینہ دارید به آیدے زیر پیام بدید↯📣
⤵️⤵️⤵️
@Ebrahim36
@Ebrahim36
👆👆
چند شرط ریز هم داریم ڪہ بھتون اعلام میشه (خادم ،منظم و کاربلد)
اگر علاقمند به همکاری باشید، حتما اطلاع دهید 😍
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
جنگنرماستولشگرمولانیازبهفرماندهدارد✌️
فرماندهۍڪاربلد برای تبادل✅
👆👆👆
نگو مرسی...
🇮🇷کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
همیشه برای خدابنده باشیدکه اگراین
چنین شدبدانیدعاقبت همه ی شما به
خیرختم می شود…!🌱
-سخنِ شهید؛
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯