eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 آروم آروم به سمت در هال رفتم . کفش هام رو همون جا دم در در آوردم و خیلی آروم در رو باز کردم. در هال رو باز گذاشتم و از پله های ورودی هال بالا رفتم . کل خونه تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمی شد . چوب رو محکم تر گرفتم و یکم بالا آوردمش . درست وسط هال ایستاده بودم که نور تلویزیون توجهم رو جلب کرد ! خدای من تلویزیون روشنه ! دیگه مطمئن شدم که توهم نزدم و قطعا کسی خونه هست . داشتم از ترس پس می افتادم ولی کم نیاوردم . خیلی آروم به سمت مبل روبروی تلویزیون حرکت کردم از دور متوجه ملافه سفید رنگی روی مبل شدم ... داشتم به سمتش میرفتم که یکم ملافه تکون خورد . بیشتر ترسیدم و چوب رو محکم تر گرفتم . آب دهنم رو قورت دادم و با بدنی لرزون به سمتش رفتم . خدای من ، کی میتونه باشه ! هرچقدر بهش نزدیک تر میشدم همه چیز واضح تر میشد ‌. دور مبل خیلی کثیف بود و ظرف های نَشسته زیادی کنار میز گذاشته بود . دیگه بهش رسیده بودم . با صدای بلندی که بیشتر شبیه جیغ بود داد زدم . - تو کی هستی ! یک آن ملافه سفید کنار رفت و مَرد ریشویی از زیر ملافه بیرون اومد . جیغ خیلی بلندی زدم و همین که خواستم با چوب بزنم توی سَرش از روی مبل بلند شد و توی کسری از ثانیه با دستای پر قدرتش چوب رو ازم گرفت . جیغ بلندی کشیدم و با پا به شکمش زدم که از درد دولا شد فرصت رو غنیمت شمردم و با جیغ به سمت در هال دویدم . با داد گفتم : - خدایا ! کمک ! مردم کمک ! دزد ! دزد ! نه ! وای کمک ! جیغ جیغ کنان به سمت در دویدم ، روی پله سومِ هال بودم که پام پیچ خورد و محکم روی زمین افتادم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 سریع به پشت سَرم نگاهی انداختم مَرده داشت به سمتم می اومد . سعی کردم بلند بشم ولی دوباره افتادم ... مچ پام به شدت درد میکرد و به همین خاطر،کل انرژیم تحلیل رفت ولی من دست بردار نبودم ... در حالی که مچ پام رو گرفته بودم مدام جیغ میزدم و کلمه " دزد " رو تکرار می کردم . مَرده خودش رو بهم رسوند و سریع به سمت در هال رفت و محکم بستش . کلید رو دو مرتبه توی در چرخوند که باعث شد بیشتر جیغ بزنم . به سمتم اومد و سریع دستاش رو جلوی دهنم گذاشت . که باعث شد جیغ هام توی دستاش خفه بشن . شروع کردم به گریه کردن و دست و پا زدن . اما بی فایده بود ، نمی تونستم تکون بخورم! با صدای کلفت و مَردونش گفت : + دستمو بر میدارم اما هیچی نگو ! جیغ نزن ! صداش خیلی برام آشنا بود اما نشناختمش ! دستام رو سمت دستش که روی دهنم بود بردم و نیشگون محکمی گرفتم که خودم دردم اومد چه برسه به اون بدبخت! داد بلندی زد و با اون یکی دست آزادش ، دست هام رو محکم گرفت و منو از انجام هر حرکتی باز داشت . همزمان با برداشتن دستش شروع کردم به جیغ زدن و سریع از دستش گازی گرفتم که صدای آخش بلند شد . پشت سَرم نشسته بود و چهرش رو نمی تونستم بیینم ولی صداش خیلی آشنا بود ! با هزار زحمت بلند شدم و همین که یک پله پایین رفتم از پشت مانتوی بلندم رو کشید که باعث شد دوباره زمین بیفتم ! همون جور که از درد روی زمین افتاده بودم با داد گفتم : - از من چی میخوای مرتیکه کثیف ! گمشو ! از پشت محکم بغلم کرد که باعث شد بیشتر جیغ بزنم . - دستت رو به من نزن مرتیکه کثیف ! با دستش کلید لامپی که نزدیکمون بود رو روشن کرد. کل خونه روشن شد ... من رو از خودش جا کرد و با دستش صورتم رو به سمت خودش چرخوند . برگشتن من همانا و روبرو شدن باهاش همانا ... با دیدن قیافش هین بلندش کشیدم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 با دیدن قیافش هین بلندی کشیدم . چند دقیقه توی شُک بودم و فقط گنگ بهش نگاه می کردم . با دستای مَردونش بازو هام رو گرفت که به خودم اومدم و سریع بغلش کردم و با صدای پر از بغض نالیدم : - ک ... کاوه . کجا بودی داداش !؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود ! محکم تر از قبل به خودش فشردم که باعث شد بیشتر گریه کنم . چقدر دلم برای عطر تنش تنگ شده بود . چقدر دلم برای صدای منحصر به فردش تنگ شده بود . دستی به چشمای خیسم کشیدم و همون جور که دستم رو دو طرف صورت کاوه قرار داده بودم با بغض گفتم : - چقدر تغییر کردی داداش ! کاوه دستی روی چشمام کشید و گفت : + ‌‌زمانه دیگه ! آدم تغییر می کنه ! لبخندی زد که چال گونه خطیش مشخص شد و گفت : + حالا چرا اینقدر جیغ زدی ؟! گفتم نصفه شبی تمام همسایه ها میریزن اینجا ! با خنده گفتم : - خ ... خب مثل ارواح بودی ، ملافه سفید هم روت انداخته بودی ! وقتی از زیر ملافه اومدی بیرون هم که مثل داعشی ها بودی . وقتی اومدم دیدم یه نفر جلوی تلویزیونه ، نمیدونستم بخندم یا بترسم . خوب شد دزد نشدی . با گفتن این حرفم هردوتامون زدیم زیر خنده . کاوه بین خنده هاش گفت: +آخه خواهر من ... کدوم ... دزدی ... میاد برای ... تخلیه کردن ... خونه ، ولی میشینه ... دلدادگان نگاه ... می کنه؟! با این حرفش شدت خندمون بیشتر شد . بعد از اینکه حسابی باهم صحبت کردیم رفتم و ، وسایل هامو از دم در آوردم داخل . خونه به شدت کثیف بود . توی آشپزخونه بودم که با داد گفتم : - کاوه تو کِی اومدی ؟! + چته دختر ! چرا داد میزنی ؟! صبح رسیدم تهران . - بلد نبودی یه دستی به سَر و روی خونه بکشی ؟! + خونه به این بزرگی رو چه جوری تو نصف روز تمیز کنم مروا ! همون جور که کتری رو توی فلاسک ریختم گفتم : - خب چه می دونم به مونا خانوم زنگ میزدی می اومد تمیز می کرد دیگه ! استکان ها رو توی سینی گذاشتم و به سمت هال حرکت کردم . سینی رو ، روی میز گذاشتم و کنار کاوه روی مبل نشستم . کاوه همونجور که داشت کانال های تلویزیون رو بالا پایین می کرد گفت : + حالا فردا بهش زنگ میزنیم بیاد . - کاوه این همه مدت کجا بودی ؟! کنترل رو ، روی میز گذاشت و به سمتم برگشت و با مهربونی گفت : + یه جای خیلی خوب ! تو چرا اینقدر زود اومدی !؟ مامان گفت تا یک هفته دیگه می مونید که ! با تعجب گفتم : - من که شمال نبودم ! مگه نمی دونستی ؟! کاوه هم با تعجب لب زد : + نه خبر نداشتم . پس کجا بودی ؟! مثل خودش گفتم : - منم یه جای خوب ! &ادامـــه دارد ... ~•°🍃🍃✨💚✨💚✨💚🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈آرامش سهم قلبی است که در تصرف خداست ...♥️ ♥️قلبهاتون پراز آرامش الهی♥️ 💫✨ ✨💫
✋ تو‌... آفتاب‌‌ترین‌ آفتابِ‌زمیـن‌و‌زمانـۍ! به‌تو‌ڪه‌فڪرمیکنم،آنقدر‌گرم‌میشوم، ڪه‌کوه‌غصه‌هایم آب‌میشود!🌱 روزۍ‌ڪه‌با‌تو‌شروع‌شود‌ خورشید‌نمیخواهد..! ..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ 🍃🕊 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌹خدایا! می دانم که کم کاری از من است 🌹خدایا! می دانم که من بی توجهم 🌹خدایا! می دانم که من بی همتم 🌹خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید.. آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. صبحتون شهدایی ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه47 به نیت فرج صاحب الزمان 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 275 - آنان‌ ‌که‌ ربا می‌خورند، برنخیزند مگر مانند کسی‌ ‌که‌ شیطان‌ ‌به‌ جنون‌ آشفته‌اش‌ کرده‌ ‌است‌ ‌این‌ ‌از‌ ‌آن‌ روست‌ ‌که‌ گفتند: داد و ستد صرفا مانند ریاست‌ ‌در‌ صورتی‌ ‌که‌ ‌خدا‌ معامله‌ ‌را‌ حلال‌ و ربا ‌را‌ حرام‌ کرده‌ ‌است‌ ‌پس‌ اینک‌ کسی‌ ‌که‌ ‌از‌ پروردگارش‌ پندی‌ بدو رسد و باز ایستد، آنچه‌ گذشته‌ ‌از‌ ‌آن‌ اوست‌ و کارش‌ ‌با‌ خداست‌، و ‌هر‌ ‌که‌ ‌به‌ [ربا خواری‌] باز گردد، ‌پس‌ آنان‌ دوزخیانند و ‌در‌ ‌آن‌ ماندگارند 276 - ‌خدا‌ ربا ‌را‌ تباه‌ و صدقات‌ ‌را‌ افزون‌ می‌کند و ‌او‌ هیچ‌ کفران‌ پیشه گناهکاری‌ ‌را‌ دوست‌ نمی‌دارد 277 - همانا کسانی‌ ‌که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌ و نماز ‌به‌ پا داشته‌ و زکات‌ دادند، پاداش‌ ‌آنها‌ نزد پروردگارشان‌ ‌است‌ و نه‌ بیمی‌ ‌بر‌ آنهاست‌ و نه‌ غمگین‌ شوند 278 - ای‌ کسانی‌ ‌که‌ ایمان‌ آورده‌اید! ‌اگر‌ [واقعا] مؤمنید ‌از‌ ‌خدا‌ بترسید و باقی‌ مانده‌ی‌ ربا ‌را‌ واگذارید 279 - و ‌اگر‌ [‌این‌ کار ‌را‌] نکنید، ‌پس‌ ‌به‌ جنگی‌ ‌از‌ جانب‌ ‌خدا‌ و رسولش‌ آگاه‌ باشید، و ‌اگر‌ توبه‌ کردید اصل‌ مال‌ ‌از‌ ‌آن‌ شماست‌ [‌که‌ بدین‌ ترتیب‌] نه‌ ستم‌ می‌کنید و نه‌ ستم‌ می‌بینید 280 - و ‌اگر‌ [بدهکار]، تنگدست‌ ‌بود‌ ‌پس‌ مهلتی‌ باید ‌تا‌ گشایشی‌ یابد، و اینکه‌ صدقه‌ بدهید برایتان‌ بهتر ‌است‌ ‌اگر‌ می‌دانستید 281 - و ‌از‌ روزی‌ بترسید ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ ‌به‌ سوی‌ ‌خدا‌ بازگردانده‌ می‌شوید، سپس‌ ‌به‌ ‌هر‌ کس‌ [پاداش‌] آنچه‌ کرده‌ ‌است‌ ‌به‌ تمامی‌ داده‌ می‌شود و ‌بر‌ آنان‌ ستم‌ نمی‌رود 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092