12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*مهم *
💠 این سخنرانی شهید بهروز مرادی برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه میباشد ...
❓چرا آینده رو می دیدند
⁉️قضیه چیست ؟؟؟
🔊 لطفاً ۲دقیقه وقت بگذارید
📌لطفا در گروهها و دوستان به اشتراک بگذارید اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها☘🌱
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از ❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی ❤️
بسم رب شهداء وصدیقین
آن شالله#پخشزندهازامامزادههاشممازنداران..خواهیمداشتامروز
@farmandemajid
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
🍁
خداوند مهربان میفرماید اگر در کارهایت به من توکل کنی...
به عزت و جلالم قسم که...
زندگیت را در یک چشم به هم زدن تغییر خواهم داد.! ️
#ناصرین
https://eitaa.com/joinchat/3798926290C07e8887da7
هدایت شده از ❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی ❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از ❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی ❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهداء وصدیقین
آن شالله#پخشزندهازامامزادههاشممازنداران..خواهیمداشتامروز
@farmandemajid
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
على خرمدل هیبت عجیبی داشت. خیلی تودار بود. کمتر احساساتی می شد. همه از او حساب میبردند.
دریای دل علی را فقط یک چیز طوفانی می کرد! آن هم مصیبت های حضرت زهرا بود. حضرت فاطمه را با نام مادر صدا می کرد. بارها دیده بودم که وقتی مداح روضه میخواند قدرت تحمل خود را از دست میداد و غش میکرد.
اگر در اوج شادی و خوشحالی بود، با شنیدن نام مادر سادات اشک در چشمانش حلقه میزد ارادت او به مادر زبانزد دیگر رزمندگان بود.
بارها به همراه تیم های شناسایی لشکر به منطقه ی دشمن میرفت و با دست پر برمیگشت.
در عملیات بدر با هم راهی منطقه هور شدیم.
به شوخی گفتم علی تو جلوتر برو!
با تعجب گفت:چرا !؟
گفتم: تو در همه عملیات ها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلا هر چی تیر و ترکش سرگردان است مثل آهن ربا جذب میکنی!
علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان عمليات بود که ترکش بزرگی به سرش خورد.
قسمتی از جمجمه ی او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتیم و حرکت کردیم.
فکر کردم شهید شده. اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت: هوا سرد است یک پتو بیندازید روی من!
با خنده گفتم: مگر تو شهید نشده ای!؟
علی هم گفت: نه؛ من وقتی شهید میشوم که تیر به پهلویم بخورد! الان وقتش نیست.
علی خرمدل در فروردین سال ۶۵ با اصابت تیر به پهلویش، به مادرسادات اقتدا نمود.
📙برگرفته از کتاب مهرمادر
@sadrzadeh1