eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس درگذشت 🔹کونیکو یامامورا، مادر شهید محمد بابایی از شهدای دفاع مقدس به
زمان تشییع مادر شهید «محمد بابایی» اعلام شد 🔹آیین وداع با پیکر صبا بابایی (کونیکو یامامورا) مادر شهید «محمد بابایی» امروز از ساعت ۱۸ در معراج‌الشهدای تهران و مراسم تشییع یکشنبه از ساعت ۱۰ صبح از مقابل مسجد انصارالحسین(ع) در خیابان پنجم نیرو هوایی برگزار می‌شود. پیکر او پس از تشییع، در قطعه ۴۵ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده می‌شود.
نام:شهیدبزرگوار اسماعیل دقایقی🥰 زاده:۹بهمن ۱۳۳۳❤ زمان عروج:۲۸ دی ۱۳۶۵(۳۱) مزار :امیدیه خوزستان💕 مکان شهادت:شلمچه عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی🌿 کتاب های مربوط به شهید:مهاجرکوچک، خورشید بدر،بدرقه ماه📚 برادرشهیدمان آقا اسماعیل دقایقی در تاریخ ۲۸ دی ۱۳۶۵ در زمان انجام عملیات شناسایی پیش از عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه توسط هواپیماهای جنگنده نیروی هوایی عراق مورد اصابت موشک قرار گرفت و توفیق شهادت پیداکردند و درسن ۳۱ سالگی شهید شدند🥺💚 باما همراه باشید بیشتر باشهدا آشنا شویم😍 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @shahid__mostafa_sadrzadeh2 💐 https://www.instagram.com/tv/Cfei4YVjl3p/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
. میخوام‌یه‌داستان‌بگم‌حآضرےولے‌اولش‌عڪس‌روباز‌ڪن📒🖇•• خب‌باز‌ڪردے‌میخوام‌داستان‌این‌آقا‌رو‌بگم‌😎•• یڪے‌بود‌یڪےنبودغیر‌ا‌‌زخدا‌هیچڪی‌نبود بابڪ‌قصه‌ما متولد‌مھرماه‌هزاروسیصدوهفتادیڪ‌، آذرے‌ زبان‌الاصل‌،متولدوساڪن‌رشت🌻🌿•• دانشجوے‌ڪارشناسے‌ارشد‌دانشگاه‌ تھران‌و‌رزمے‌ڪار‌و‌بسیجے‌فعال‌بود🌙🌊•• بھ‌گفتہ‌ے‌پدرومادرش‌فزرندے‌پر‌ انرژۍ‌وپر‌جنب‌وجوش‌بود🏃‍♂🏃‍♂•• پدرش‌میگوید"نور‌ایمان‌از‌چشم‌هاے‌ بابڪ‌میریخت"💕🌱•• مادرش‌میگفت"بابڪش‌از‌بھترین‌هابود😍•• خواهرش‌میگفت"داداش‌جانش‌ عاشق‌آراستگے‌وتیپ‌زدن‌بود😎✨•• و‌برادرے‌ڪه‌بغض‌از‌خانه‌هاۍ‌گلویش‌ پیداست‌و‌برق‌چشمانش‌هویداست‌میگفت"بابڪ‌بسیار‌با‌ایمان‌بود"💔🖤•• جوانھ‌قصه‌ے‌ماجوآنۍ‌دھہ‌هفتادے،زیبا،وزرشڪار‌بسیجے‌و...😊✌️•• ا‌زتموم‌موقعیت‌هاے‌زیبایش‌گذشت‌و‌در تاریخ‌96/8/27در‌منطقه‌البوڪمال‌سوریھ‌به‌سوے‌مبعودش‌پرواز‌ڪرد💔😭•• ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی بنا شد خط چذابه و مالک را تحویل بگیریم. فرمانده ي تیپ گفت: «شما سه روز مهلت دارین براي شناسایی و کارهاي مقدماتی، ان شاءاالله بعدش خط رو تحویل می گیرید.» همان روز،عبدالحسین فرمانده گروهانها را خواست. با امیر عباسی و خود مسؤول خط رفتیم قرار گاه تیپ، براي شناسایی اولیه. عباسی به زیر وبم خط آشنا بود و آن طرفها را مثل کف دستش می شناخت. کار مان دو شب طول کشید. دیده بانی، نگهبانی، کمینها و تمام منطقه را یک شناسایی کلی کردیم. فهمیدیم همه ي آن دور و اطراف تو تیررس دشمن است. رو همین حساب تیر مستقیم زیاد می زدند. یکی گفت: «باید هواي این مورد رو خیلی باشیم.» روز سوم آمدیم عقب که گردان را آماده ي حرکت بکنیم. شبش بنا بود برویم خط را تحویل بگیریم. صبح زود، با عبدالحسین و چند تا دیگر ازبچه ها، نشسته بودیم تو یکی از چادرها به صبحانه خوردن. عبدالحسین زودتر از بقیه از سر سفره رفت کنار. سر سفره هم که بود، با بی میلی لقمه می گرفت و می گذاشت تو دهانش. زیاد چیزي نخورد. دو، سه روزي بود که گرفته و دمغ نشان می داد. آن روز ولی به اوج خودش داشت می رسید. خودم را کمی جابجا کردم و با خنده گفتم: «طوري شده حاج آقا؟» لبخند کم رمقی زد و پرسید: «براي چی؟» «خیلی رفتی تو لاك خودت.» چند لحظه اي ساکت ماند. بعد که به حرف آمد، گفت: «عملیات فتح المبین که تموم شد، از خدا خواستم که دیگ تو این مسائل پدافندي و تو نگهداشتن خط نیفتم.» یکی، دو تا از بچه ها، جور خاصی نگاش کردند.انگار هضم مسأله براشان سنگین بود. او پی صحبتش را گرفت. «البته هرچی وظیفه باشه انجام می دیم، ولی من از خدا این طوري خواستم.» لحن صداش غمگین تر شد. ادامه داد: «حالا مثل اینکه خداوند دعاي ما رو مستجاب نفرموده، حتماً صلاح نیست که ما تو این منطقه خط شکن باشیم.» تو جبهه، مشکل ترین کارها، شکستن خطوط دشمن بود. او هم تو تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همه ي وجودش مایه می گذاشت. بعد از صبحانه گفت:«بسیجی ها و تمام کادر گردان رو جمع کنید که هم بیشتر باهاشون آشنا بشم و هم یک صحبتی بکنم.» گردان را تو میدان موقت صبحگاه جمع کردیم. بچه هاي تبلیغات هم بساط میکروفن و بلندگوها را آماده کردند. رفت پشت تریبون. چند آیه اي از قرآن خواند و شروع کرد به صحبت. سخنرانی اش مفصل بود، حول و حوش یک ساعت طول کشید. بعد از صحبت، چند دقیقه اي ما بین بچه ها گشت، به سؤالها جواب می داد و از بعضی ها هم اسم و فامیلشان را می پرسید و چیزهاي دیگر. از این کار هم خلاص شد. با هم رفتیم کنار چادر فرماندهی وهمان گوشه نشستیم.گفت: «من خیلی حرف داشتم که به این بچه ها بزنم، ولی نگفتم.» پرسیدم: «درباره ي چی؟»«درباره ي مسائل پدافند و این حرفها.» گفتم: «خوب چرا نگفتی؟!» نفس عمیقی کشید و گفت: «چون هنوز منتظرم که شاید فرجی بشه و امشب بریم براي عملیات.» «زیاد سخت نگیر حاجی، ما باید امشب خط پدافندي تحویل بگیریم که می گیریم، ان شاءاالله.» تا او را بیشتر بی خیال مطلب بکنم، گفتم: «از اینها گذشته، مگه خودت نگفتی هرچی وظیفه باشه انجام می دیم؟»... تو همین صحبتها بودیم که یکدفعه سرو کله ي یک موتور از دور پیدا شد. داشت با سرعت می آمد طرف ما. نزدیک که شد، درچه ايي سید هشام درچه اي، فرمانده تیپ جوادالائمه (علیه و علیهم السلام) بود که در یکی از عملیاتها به خیل آزادگان پیوست و بعد از جنگ به وطن بازگشت مهندس امیرخانیرا شناختم.بلند شدیم و رفتیم به استقبال. خود درچه اي پشت موتور نشسته بود. جلوي پاي ما نگه داشت. سریع آمد پایین و گفت:«آقاي برونسی نیروها رو جمع کن، جمع کن همه رو براشون صحبت دارم.» تند تند حرف می زد و کلمه ها را پشت سر هم می گفت. معلوم بود خبر مهمی دارد. همین را ازش پرسیدیم. «نیروها رو جمع کنید تا یکجا براي همه تون بگم.» بچه ها تازه متفرق شده بودند.تو فاصله ي چند دقیقه، دوباره همه را جمع کردید. درچه اي ایستاد به سخنرانی.قبل از آن یک کلمه هم چیزي نگفت و خبر را لو نداد. اول صحبت آن روزش را هنوز یادم هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨ لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم تو کوچه پس کوچه های اينترنت...😊 چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛ فهميدم ويروس گرفته 😕 سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه ... کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم. "البته از اون خنده ها "خنده ی تلخ من از گريه غم انگيز تر است"!😔 با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓 کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔 دلم به حال خودم سوخت...!!😓 تازه فهميدم خيلی وقته گناهها، آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😔 اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن به آپديتش ميکنن ...🌹 خوش به حال اونايی که هر شب رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس نابودش ميکنن🚫 يه آنتی ويروس خريدم به نام " استغفار " از ته دل گفتم: "استغفرالله ربی و اتوب الیه...
🍃 -میگفت.. مادلمون‌روگره‌میزنیم‌به‌همه‌چیز، به‌این..به‌اون.. وقتی‌این‌واون‌میلرزه‌دلِ‌ماهم‌میلرزه.. دلمون‌روگره‌بزنیم‌به‌خدا که‌اگه‌همه‌عالم‌لرزید‌دلِ‌مانلرزه.. مثلِ‌دلِ‌امام‌حسین‌که‌توروز‌عاشورا‌ نلرزید🤍(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا