eitaa logo
کانال شهید مصطفی صدرزاده ♥️
4هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
📒 🦋 بعدازاینکه‌‌خودش‌را‌🙍🏻‍♂ به‌گردان‌امام‌حسین‌(ع)‌معرفی‌کرد.❤️ مجددا‌آموزش‌های‌موردنیاز‌منطقه‌ی‌سوریه‌🇸🇾 وخارج‌از‌مرزهارادیدوخودش‌را‌به‌جایی‌رساند‌ که‌آماده‌بودجانش‌را‌برای‌‌دین،ناموس‌‌🌱 امنیت‌کشورومردم‌مظلوم‌سوریه‌‌فداکند.🥺 جوانی‌که‌صندلی‌وکرسیه‌دانشگاه‌رالمس‌کرده،👨🏻‍🎓 جوانی‌که‌دوستان‌فراوانی‌داردومی‌تواند‌‌جوانی‌ کند،جوانی‌که‌می‌تواندزندگی‌خودرا🌏 صرف‌بالابردن‌وارتقای‌پلکان‌علمی‌اش‌قراردهد امادست‌از‌همه‌ی‌این‌هاکشید✌️🏼 وخودش‌رابه‌سوریه‌رساند.🙂 محدوده‌البوکمال‌خیلی‌برای‌ما‌سخت‌بود؛🌪 خداوندشاهداست‌که‌روزی‌دو،سه‌بار‌🤦🏻‍♂ خاک‌لباس‌هایمان‌راتکان‌می‌دادیم‌ودوباره‌ میپوشیدیم.❗️ یعنی‌وسایل‌شست‌وشو🚿 وامکان‌تعویض‌لباس‌به‌گستردگی‌ برایمان‌فراهم‌نبود.🚶🏻‍♂ خاکی‌که‌ازتکان‌دادن‌لباس‌ها👕 ورفت‌‌و‌آمدخودروها🚑وتانک‌ها‌💣 به‌هوامی‌رفت‌وروی‌ما‌می‌نشست.‌🌫 به‌ریه‌های‌ما‌وارد‌می‌شدوشرایط‌را‌برای‌‌زندگی،🌏 غذاخوردن‌و...سخت‌می‌کرد.💔 اماهمه‌ی‌این‌شرایط‌سخت‌راشهیدبابک‌نوری‌🥺 ودوستانشون‌یکی‌پس‌از‌دیگری‌🌻 پشت‌سرگذاشتندوخم‌به‌ابرونیاوردند.📌 درکنارسختی‌‌ها،خوشی‌های‌فراوانی‌بود،🌱 باشوروشوق‌‌کناررزمنده‌ها‌می‌نشستیم،‌ عکس‌می‌گرفتیم،📸 میخندیدیم‌وشوخی‌می‌کردیم.😅 یک‌جو‌فوق‌العاده‌صمیمی‌❤️ بین‌‌‌رزمنده‌ها‌حاکم‌بود.🌱 شهیدنظری‌کسی‌که‌سن‌بالای‌۶۰سال‌‌و🦋 دوران‌دفاع‌مقدس‌راتجربه‌کرده‌🌸 درکنارجوانان‌نسل‌‌دوم‌وسوم‌انقلاب‌،🇮🇷 خیلی‌راحت‌دریک‌چادر،⛺️ دریک‌‌محدوده‌‌بسیارکم‌ودراون‌شرایط‌سخت🔥 کمبودآب‌و‌غذاوکمبودامکانات‌‌🍶🍽 خودشان‌راوِقف‌‌می‌دادند.‌✌️🏼 💯~ادامہ‌ دارد...‌همراهمون‌ باشید😉 ♥️|⃣1⃣ کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
وقتی دعا در زیر باران مستجاب است و طلب شهادت دعایِ رزمندگان ... دشت عباس ۱۳٦۱ قبل از عملیات فتح‌ المبین رزمندگان درحال خواندن دعا و نم نم باران بهاری که دشت را تازه کرده است.... عکاس: مجید دوخته‌چی زاده 🌹 کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
گفتـــم: ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویےداری؟» قدرےفڪرڪردوگفت: «هیچی» گفتم: یعنےچۍ؟مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ،ادامه‌ تحصیل‌بدےیاازاین‌حرفهادیگہ؟! گفت: «یه‌آرزودارم.ازخداخواستم‌تاسنم‌ڪمه وگناهم ازاین‌بیـشترنشده،شهیدبشم.» . . . کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🖐سلام و عرض ادب خدمت رمان خوانها و همراهان همیشگی مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی 🌷🕊 دوستان قرار هست از امشب رمان 《 ....》در کانال شهدایی شهید مصطفی صدرزاده بار گیری شود 🌸😊 رمانی بسیار جذاب و عالی 🖐🌹 دوستان لینک کانال رو نشر دهید اجرتان با شهدا 🕊 ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 کانال شهید مصطفی صدرزاده 👆👆 در نشر بنر کوشا باشید 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5886721066826465481.mp3
3.94M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) جزء بیست و چهارم ⏲ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
•💚🕊• می‌توانیم، روز ولادتش را مبدأ تغییراتمان قرار دهیم...😇✌️🏻 🌱 🎉 کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
آمدیم تا بر دستهای بسته تان بوسه زنیم؛آمدیم تا با همان دستهای بسته ،دستمان را بگیرید دستهایی که در پیشگاه خدواند باز است و آزاد ... نفس امروز ما مرهون همان دستهای بسته شماست " ♥️ 🌿 کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊•ا﷽ا• دعاے ماه مبارڪ رمضان 🌙🌱 بہ نیّت شھید مصطفی صدرزاده ✨ کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هزاربار از خودم پرسیدم مفهوم زندگیم قبلِ قدم گذاشتن تو راه شما چی بوده..؟! و هزار بار فهمیدم هیچ، به خدا قسم هیچی نبود... کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
جدی گرفته ایم دنیا را وشوخی گرفته ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند بیدارشویم شهیدحسین معزغلامی ✋🏻✨ 🌹شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 🍃♥️ ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ 🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊 کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🍃بسم رب الشهدا 🍃 ✨ آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم . دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد گفتم : چه خبره ؟🤔 گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️  شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن  اصرار به آقای خلیلی که  ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨ پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂 محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔 ‌شما دعا کن من شهید شم  آنقدر  کرد که ایشون گفت : ان شاء الله ،ان شاء الله عاقبتت  🌷 آنقدر اون روز ذوق کرده بود  می گفت : روزی این ماهمو گرفتم پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️ هر چی هم گرفت از این  گرفت آدم مصری بود  🌸 🌷 🌷 💌 رسول هادی دلها 💔 @shmostafa_rasol_hadi -------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
😌فرزند چهارشهید در راهپیمایی قدس اصفهان اگه گفتید فرزند شهید حججی کدومه؟ 🤔 از سمت چپ به ترتیب 🌷فرزند شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی 🌷فرزند شهید مدافع حرم محسن حججی 🌷فرزند شهید مدافع حرم حمیدرضا مرادی 🌷و فرزند شهید حسین اکبری سلام خدا بر شهیدان❤️ درود خدا بر همسران شهیدان کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 *قسمت دوم سریال «بچه زرنگ۲»، حکایت شهید ایرانی که خود را افغانستانی معرفی می‌کرد!* 🎥 دومین قسمت فصل جدید بچه زرنگ، به کارگردانی هادی حاجتمند و نویسندگی عباس هادیان، سراغ ماجرای *شهید مدافع حرم * رفته است. 📺 پخش شنبه ۲۶ فروردین ساعت ۲۱:۱۰ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هزاربار از خودم پرسیدم مفهوم زندگیم قبلِ قدم گذاشتن تو راه شما چی بوده..؟! و هزار بار فهمیدم هیچ، به خدا قسم هیچی نبود... کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهید محمدرضاتورجی زاده.mp3
10.18M
🌷بر بال فرشتگان🌷 دل نوشته صوتی درباره ی 🍃🌷شهید محمدرضا تورجی زاده، دل سوخته ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) 🌷🍃 التماس دعا..🤲 بعد از گوش کردن مارو از دعای خیرتان بی نصیب نکنید.🌹 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》 📡 مطالب‌مان را نشر دهید🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر آشنایِ آسمان‌ها .♥ 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️ @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او را 💗 قسمت اول ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا❄️ خوابتم که سنگین😴 طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم، بهترم .شماهم یکم کمتر غر غر کنی ،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . 🔹بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم .. یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم، احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم... 📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...! 42 تماس و 5 پیامک از سعید... واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣 از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم... -الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠 -سلام عزیزدلم، خوبی؟ ببخشید خواب بودم! -خواب؟؟ تا الان؟؟ -باور کن راست میگم سعید... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم 😢 اصلا حال ندارم ... -جدی میگی؟؟ فدات بشم من. الان میام پیشت... -سعییییید نه 😰 بابا بفهمه عصبانی میشه. -از کجا میخواد بفهمه خانومی؟ مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉 -خب نه ولی... -ولی نداره که عسلم. یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم بابای اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن، تو خونه باهم باشیم،اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد. شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند...چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم.. در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم...😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه،اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍 چه جیگری شدی تو. -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟ پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی. تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...سعییید... -کوفت!-بد☹️ -شوخی میکنم😁 ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم،آمپول هم نمیخورم. تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم -ههههه.مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 بعد یک ساعت سعید رفت حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود... من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود حتی بیشتر از خودم به فکرم بود... با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴 -ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم... پاشو مامانم... -مامان بدنم درد میکنه، بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم. 🍁محدثه افشاری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗او_را ...💗 قسمت دوم ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم... -مامانمممم..... شب بخیر👋 صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...😴 فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم. حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم. از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و... خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم. حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم. 📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش، انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕 یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭 آرايش كردم و لباس پوشیدم... تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم... سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد. البته خیلی هم بدم نمیومد😉 اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه! چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش، اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️ حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست، رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫 بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و بود) رو شنیدم.👂 -ترنم! برگشتم سمتش، -بله؟ -ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟ -برای چی؟😳 -کارت دارم عزیزم☺️ -منو؟؟😳 چیزه...یکم عجله دارم آخه... -زیاد طول نمیکشه. -آخه با دوستم قرار دارم. پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه. -باشه عزیزم.ممنون سوار شد و راه افتادیم... 🚗 -خب؟ گفتی کارم داری...؟ -اره☺️ برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟ -نه لطفاً برو سر اصل مطلب -باشه،میگم... حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟ -جان؟؟ منظورت چیه؟؟ -حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟ -خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳 -بابا همین زیباییتو میگم دیگه. اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞 -گفتم برو سر اصل مطلب! -تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟ -خخخخخه،آهااااان... خب عزیزم توهم یکم به خودت برس، به توهم نگاه کنن! حسودی نداره که!!😂 -حسودی؟؟ نه.حسادت نمیکنم. -چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂 -من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه، حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!! -سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم. -باور کن من خیرتو میخوام ترنم... تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!