eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.7هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
🌷 با نام جهادی ، شهیدی که امروز مقام معظم رهبری به ایشان اشاره کرد را بهتر بشناسیم 👈 شهید قاسم سلیمانی می‌گوید: آن زمان در  دیرالعدس دیدم یک صدای خیلی برجسته ای می آید، سید ابراهیم صدرزاده خیلی صدای مردانه‌ای داشت مثل داش مشتی های تهرانی، من او را نمی شناختم وقتی از پشت بی سیم حرف می زد گفتم او کیست که از تهران آمده و در تیپ فاطمیون جای گرفته است. حسین گفت: سید ابراهیم! وقتی از دیرالعدس برمی‌گشتیم، از حسین سئوال کردم این سید ابراهیم کیست که با این صدای بلند و مردونه صحبت می‌کرد؟! سید را نشان داد گفت: این!👈 یک جوان رشید باریک که خیلی تودل‌برو بود و آدم لذت می‌برد که نگاهش کند، من واقعا عاشقش بودم... 🌹شهید مصطفی صدرزاده 👈 جانباز فتنه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده که در فتنه ۸۸ دو بار مجروح شدند, بار اول ۲۵ خرداد با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید، با آن همه جراحت، فتنه گران اجازه نمی دادند که آمبولانس به آنها کمک کند و تهدید به آتش زدن آمبولانس کردند و مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت ۵ بعدازظهر تا ۱۲ شب کف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود، بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد. خون‌ریزی آنقدر شدید بود که تا ۲ روز توان ایستادن نداشت.مجروحیت بعدی وی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود که دچار شکستگی شد... بعدها همین اقا مصطفی در نبردی دیگر با تکفیری ها در سوریه با سمت فرماندهی گردان عمار. به عنوان مدافع حرم به شهادت رسید... 🔸سال ۸۸ فتنه گران چند ضربه چاقو بهش زدن و انگشتش را شکستند و چند سال بعد تکفیری های داعش کار ناتمام فتنه گران را تکمیل کردند...👇 ماه رمضان سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در ملا عام روزه خواری می کنند، بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم. مصطفی وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم. مصطفی سری تکان داد و گفت: «کسی که روزه خواری می کند در واقع دارد با خدا علنی می جنگد، چون خداوند برای کسانی که روزه خواری در ملا عام میکند حد معین کرده است. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل امام زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.» من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن قانون بود و مصطفی دلش به خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود.. راوی: مادر شهید 🌷مصطفی یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید.  بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما این طور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلات مان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست. 🌷یک اتفاق عجیب در👈 تدفین فرمانده مدافع حرم: «می‌دانم زنده‌ای! با تو زندگی می‌کنم مصطفی»👇 ☀️مصطفی آرام داخل قبر خوابیده، همسرش می‌خواهد مثل همیشه او را از زیر قرآن رد کند، قرآن را در می‌آورد و روی صورت مصطفی می‌گذارد، یک اتفاق عجیب... همسرش همانجا می‌گوید:«می‌خواستی نشانم دهی که شهدا زنده‌اند؟ اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی». ☀️مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او درست در شب عاشورای حسینی به شهادت رسید. او  از شهدای عملیات محرم بود که در حلب جریان داشت. مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است... کتاب مدافعان حرم, ناصرکاوه. راوی: همسر شهید 🌷اگر می خواهید کارتان برکت پیداکند به خانواده شهداسربزنید،زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنیددر روحیه خود شهادت طلبی راپرورش دهید.🕊 🥀شهید_مصطفی_صدرزاده کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نذر عباس | نماهنگی درباره شهید مصطفی صدرزاده ✏️ رهبر انقلاب امروز در حرم امام خمینی: مجاهدان فداکار، مدافعان حرم، فعالان سخت‌کوش جهاد تبیین، گروه‌های کمک مؤمنانه، اردوهای جهادی اینها همه جوانهای این کشورند. با وجود اینترنت، با وجود شبکه‌های اجتماعی، با وجود این همه لغزشگاه‌ها جوانهای ما در این راه دارند حرکت می‌کنند. گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمی‌خیزد از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم اینها همه امیدبخش است. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
❤️ قࢪائت دعاے فرج ... به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 💐💚 @sadrzadeh1
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 .کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده @sadrzadeh1
نماز_شب🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
🌷بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌷 به نام خدای مصطفیــ... ❤🥀 {•.🌿} سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 روزت رو با سلام و توسل به شهیدان🌸 بیمه کن🌸 باور کن شهدا زنده ان و عجیب🌸 دستگیرن🌸 فقط کافیه بخوایی...🌸 هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ... ✨سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن ، راه را از بیراهه می شناسند و مومنان به یمن آن نجات می‌یابند... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
💔(: چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی چو جان ، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی .. ❤️ صبح تون شهدایی 🌷 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌹یاد و خاطره شهدای پانزده خرداد گرامی باد. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
☀️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: زنده نگه داشتن یاد آن بانویی که در دِه «صد خَرْو» یا هر جای دیگر در خانه‌اش ده تا تنور میزند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است. 📸 تصویر: خانم خیرالنساء صدخروی، از بانوان جهادگر روستای صدخرو خراسان رضوی که در ایام دفاع‌مقدس روستا را تبدیل به پایگاه پخت نان برای ارسال به جبهه‌ها کرد. 🌷 ١۴۰۲/۳/۹ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 من التماس میکنم به ملت ایران من دست ملت ایران را میبوسم این غربزده هارا کنار بزارید عدشون خیلی زیادم نیست فضولیشون زیاده ادعاشون زیاده! 🔹‌ همین یک نصیحت امام رو گوش داده بودیم الان اوضاعمون خیلی بهتر ازینا بود! ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
◾️‍ ✨💔 همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم.... تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :) وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔 همان جا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀 همه اینها را می‌دانم! من با تو زندگی می‌کنم مصطفے 🙃♥️».  راوی همسرشهید کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
پرده دَری (1).mp3
2.09M
  💥 پرده دَری! ✂️ بعضی رفتارهای ما، مانند قیچی روابطمان با دیگران را تکه پاره و نابود می‌کنند که اصلاً فکرش را هم نمی‌کنیم.! ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🌱 داعشی ها محاصره اش کردن تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید، تیرش که تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد. ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید... ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی... اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب... اصلا من آمدم سرم رو بدم... یا علی یا زهرا... میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد. بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم... امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان، چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... 🌷شهیدرضااسماعیلی شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون ثواب امر به معروف و نهی از منکر هایمان در مورد رو تقدیم شهید اسماعیلی عزیزمون میکنیم✅ خواهرم حجاب فاطمی،برادرم غیرت علوی کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⭕️ همــه ما امام خمینی رو یه فرد سیاسی می شناسیم!!....اما اما کمتر می دونیم‌ که او یک واقعی نسبت به همسرش هم‌ بوده! امام محبت و احترام ویژه ای نسبت به همسرش داشته و در تمام طول زندگی هم ادامه داشته.. چقدر خوبه که علاقمندان و دوست داران امام این بُعد از زندگی ایشون رو هم الگو قرار بدن🌱 🌹 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
با شهدا گم نمی شویم 🍃 🍃شهید حسن عبدالله زاده اصالتاً از طوایف لر چهارمحال و بختیاری و از روستای شیخ علی خان است که به دلیل ماموریت پدرش در سال ۶۴ در اهواز متولد شد، اما با توجه به شرایط کاری پدر خود به تهران نقل مکان کردند. پاسدار شهید حسن عبدالله‌زاده به دلیل عشق و علاقه به ولایت و شهادت در سال‌های اول جنگ سوریه بار‌ها برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به این کشور اعزام شد. 🍃پس از آنکه نابودی داعش توسط حاج قاسم اعلام شد، داعشی‌ها در مناطقی از سوریه همانند دیرالزور پراکنده شده‌اند که تعدادی از آنها در منطقه «بادیه» حضور داشتند. شهید حسن عبدالله‌زاده مأموریت پیدا می‌کند در برابر کمین‌های داعشی‌ها -که این منطقه را ناامن کرده و باعث کشته شدن مردم سوریه شده بود- به منطقه عازم و ضمن شناسایی، آن منطقه را پاکسازی کند. به همین دلیل در آن منطقه حضور پیدا می‌کند و در کمین داعش قرار گرفته و توسط موشک «کورنت» مورد اصابت قرار می‌گیرد و در این این حادثه دو فرد سوری و یک فرد روسی و همچنین یکی از همرزمان شهید می‌شوند. پدر این شهید از پیکر پاک ایشان سخن گفت که موشک زمانی که به آنها اصابت می‌کند حسن آقا از ناحیه پهلو، شکم و کمر آسیب جدی می‌بیند و حتی یک دست او جدا می‌شود. شهید مدافع حرم🕊🌹 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
یجایی‌‌استاد‌پناهیان‌میگفت: بعضیـٰاوقتےگرفتار‌میشن‌میگـن: خدایـاااا..! مگه‌من‌چیکارکردم‌ڪه‌بـاید انقدربدبختۍبکشم...؟! اینابـاید‌درست‌حـرف‌بزنن! بـایدبگن: خدایااا..! مگه‌من‌بدنمـٰازمیخونم ڪه‌انقدرگرفتارمیشم‌..! کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
• . همیشه می‌گفت : زیباترین شهادت رو می‌خوام ! یه بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زیباترین شهادت چطوریه؟! گفت : زیباترین شهادت اینه کھ جنازه‌ای هم از انسان باقی نمونه :))💔🖐🏻 . کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌟رفیق مثل رسول 🌟۵۶ فصل نهم.رفاقت🌸 به قول رضا،خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی درمیارند و معلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟این ها از دوستی به دنبال منفعتند.این نوع دوستی ختم به رفاقت نمیشه.این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش میکردم برای برقرار کردن ارتباط،قبل از هرچیزی خودم باشم. یکی دو برنامه خاص داشتم که اکثر دوستان از این برنامه ها خبر داشتند ،یکی از این برنامه ها مربوط به روزهای پنجشنبه من بود که با دوستانم بودم.بچه های شهرک محلاتی یا بچه های شهر ری .برای همین به قول دوستان به راحتی قابل ردیابی بودم و آمارم را می‌گرفتند.اولین پنجشنبه باحسین تماس گرفتم .باهم قرار گذاشتیم به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. بعداز ظهر صابر زنگ زد و گفت:رسول پیش حسین هستی؟گفتم بله .فکر کنم یکی دوساعت دیگه برگردم. کاری داری؟ میخوام با هم بریم شمال،بچه ها قبل از ما رفتند،من منتظر شدم تو بیای.بچه ها نکائ منتظر ما هستند.از حسین خواستم که همراهم بیاد ولی قبول نکرد.امدم خانه سریع وسایلامو جمع کردم،با صابر راه افتادیم.به سمت روستایی رفتیم که در آنجا خانه گرفته بودند.وقتی رسیدیم من خیلی خسته بودم،واقعا از خستگی چشمام باز نمیشد.سهم یا اصلاحا(دونگم)را به امین دادم و رفتم خوابیدم.رضا،صابر و احمد روی شوخی و شیطنت ،من را با رخت خواب بلند کردند و به دیوار زدند و گفتند:رسول نور خان دونگ را بده.آن قدر این کار را کردند که بیدار شدم.اولش واقعا عصبانی شدم، ولی وقتی خنده رو صورت بچه ها دیدم،شروع کردم به خندیدن.رضا خندید و گفت دلمون برایت تنگ شده،اومدیم سفر کنار هم باشیم،برای همین خواستیم اذیتت کنیم.مهدی آمد کنارم نشست و گفت:رسول عاشق این خنده هاتم،به خصوص وقتی همراه خنده گریه میکنی. مهدی راست میگه،وقتی میخندیدم،اشک از چشمانم راه می‌افتاد. برای دوستانم این اتفاق جالب بود. 🌟رفیق مثل رسول 🌟۵۷ شهید مدافع حرم محمد حسن خلیلی 🌸🌸 تمام شب تا وقت صبح نشستیم پای تعریف کردن و خندیدن.رضا شروع کرد از جن و پری حرف زدن،در مورد احضار روح و چیزهایی که شنیده بود،امین و احمد هم به قول معروف روغن پیاز داغ حرف های رضا را زیاد کردند. مهدی بنده خدا کمی ترسید و چندبار گفت:این بحث و تموم کنید. همین حساسیت مهدی جرقه یک شیطنت را به ذهن ما انداخت.فردای آن روز باهم قرار گذاشتیم که مهدی را اذیت کنیم.تصمیم گرفتیم برای شام به رستوران برویم. بعد از شام،موقع برگشت،رضا گفت:یک مقوای سفید بزرگ بخرید،من میخوام روح احضار کنم.مهدی گفت:آقا بی خیال این بحث بشید.اما بچه ها گفتند،ما دوست داریم احضار روح را ببینیم.بین راه،نزدیک یک قبرستانی که پایین روستا بود،امین توقف کرد و پیاده شد.مهدی گفت:تو این تاریکی برای چی تو قبرستون وایسادی؟امین خونسرد گفت.برم یه مشت خاک قبرستون بیارم برای احضار روح.مهدی رفت دست امین را کشید ،و گفت:خاک قبرستون نمیخواد.احضار روح ،پری برای چی آخه؟امین سوار شد راه افتادیم. وقتی پیاده شدیم، بیرون از خانه ایستادیم و به صابر گفتیم برو داخل خانه زیرانداز بیار.هنوز چندثانیه از رسیدن صابر به خانه نرسیده بود که دیدیم صدای دادو هوار صابر بلند شد،تا نزدیک ما دوید.طوری داد و بیداد کرد که همه ی جا خوردیم.رفتیم داخل خانه ،دیدیم پنجره ها باز و تمام خانه زیرورو شده.رضا خیلی جدی نگاهی به همه جا انداخت و گفت:نگاه کنید ،ببینید دزد اومده؟چرخی زدیم و گفتیم،همه جا به هم خورده،ولی چیزی نبردند.رضا سرش را تکان داد و گفت:جن اومده اینجا و به هم ریخته..👻👻 صابر گفت :این قدر از دیشب تا حالا گفتید که اومدند سراغمون.رضا گفت:کاری نداره،الان احضارشون میکنم،امین گفت؛برم خاک قبرستون بیارم؟گفتم .،نه بابا بشینیم با همین چیزهایی که هست،احضارشون کنیم.😉
🌟رفیق مثل رسول 🌟۵۸ من،رضا و احمد نشستیم،رضا مقوا را پهن کرد و گفت:موقع کار کسی حرف نزنه،ناراحت میشن.مهدی بنده خدا رنگش مثل گچ شد.میگفت:آقا بیخیال بشید.نمیخواد احضارشون کنید،من خودم همه جا را مرتب میکنم.بچه ها میگفتند:باید احضار بشن،ببینیم چرا اینجوری کردند؟پنجره را نبستم و باهرصدای زوزه سگ که از بیرون می امد،رضا میگفت:روح تفلیس الان اینجاست.مهدی بنده خدا به تنش لرزه افتاد.رضا هم از فرصت استفاده کرد و نعلبکی را روی حرف کشید و به جن بد و بی راه گفت.مهدی حالش بد شد،احمد که خیلی مهدی را دوست داشت،طاقت نیاورد که بیشتر از این مهدی را برسانیم.رفت کنارش نشست و گفت:داداش شوخی کردیم.مهدی گفت:تموم خونه را به هم ریختند،ما همه پیش هم بودیم.احمد گفت،صابر و رسول غروب دیرتر از ما از خونه بیرون اومدند و همه جا را به هم ریختند.رضا نگاهی به صابر کرد و گفت:انصافا گل کاشتی.یه لحظه باور کردم کسی جز تو و رسول خونه را به هم ریخته باشه. با حرف های احمد،مهدی آرام شد و ما زدیم زیر خنده.احمد خندید و گفت:رضا اسم تفلیس و از کجا آوردی؟رضا خندید و گفت،خواستم جن خارجی احضار کنم با کلاس باشه.تا نماز صبح در مورد این موضوع گفتیم و خندیدیم و آن شب يكي از به یاد ماندنی ترین شب های دوران رفاقت ما شد.همه قشنگی قصه که باعث شد در دفترم ثبتش کنم،این بود که شوخی یا حرفی میزدیم،حریم همدیگر را حفظ میکردیم.ساعت ها دور هم بودیم،اما اگر اسم کسی می‌آمد که در جمع ما نبود ،سریع می‌گفتیم ولش کنید،در مورد خودمان حرف بزنیم یا کلا حرف را عوض میکردیم. همه ما به تیپ و شکل ظاهری مان اهمیت می‌دادیم و به قول بچه ها مارک می پوشیدیم ،اما از عرف خارج نمی‌شدیم.ولی مراقب بودیم حیایی که بینمان هست،از بین نرود.برای نماز همه اهل نماز بودیم وسعی میکردیم اول وقت نماز بخوانیم.یکی از دلایلی تا اذان صبح بیدار می ماندیم،این بود که نمی‌خواستیم نمازمان قضا شود.وقتی که کنار هم بودیم،خیلی به ما خوش می‌گذشت و از گناه به شدت پرهیز میکردیم.به قول احمد،خلاف سنگین ما قلیان کشیدن بود و گاهی هم یک نخ سیگار شریکی می‌کشیدیم و از نصفه دور می انداختیم،این هم برای اون شر و شوری بود که تو دوره جوانی داشتیم.یک رنگ بودن بچه ها بزرگ ترین حسن جمع ما بود.تقید همگی ما به نماز زیاد بود و دوستی میگفت:قرار باشه دستمون را بگیرند،به خاطر همین نماز نگاهمون میکنن،هیئت، مسافرت،قهوه خانه یا کوه رفتن ،فرقی نداشت.بچه ها باهم یک رنگ و زلال بودیم. به من ثابت شده بود در عالم رفاقت،با هم صادق هستیم.من تک تک آن ها را دوست داشتم و سعی می‌کردم برایشان رفیق خوبی باشم. 🌟رفیق مثل رسول 🌟۵۹ فصل دهم.آموزش بعداز فرصت استراحتی که پیدا کردم به محل کار رفتم و یکی از مهم ترین چیزهایی که پیگیری کردم،بحث تجهیز کارگاه تخریب بود.به حاج محمد گفتم:ما کارگاه مجهز داشته باشیم ،هم برای کار راحتیم ،هم زمان آموزش دستمون بازتره.رضا از این فکر استقبال کرد.به من کمک کرد یکی دوبار برای گرفتن یک اتاق در مقر،با سید تماس گرفتم. ولی آخرین جواب این بود که،باید بیایی و با توجه به موقعیت جدید مقر،جای خودت را مشخص کنی. کار در منطقه سخت شده بود.مسلحین با پیشرفت هایی که داشتند،توانستند حلب را محاصره کنند.چون جنگ ذره به ذره خاک را درگیر کرده بود.آن هابه خاطر آشنا بودن به خاک،داشتن توان مالی و تجهیزات نظامی پیشرفته،روستاهای مسیرشان را یا با تهاجم نظامی ویران،یا با توان مالی،بزرگان قبایل را تطمیع و یا با ایجاد رعب و وحشت مجبور به سکوت ‌و اعلام بی طرفی کرده بودند.در حقیقت از همه آنچه داشتند،استفاده کرده بودند تا حلب برسند. عبور مسلحین به صورت لکه ای بود و گاهی در یک منطقه کوچک فقط چند خانه را به اشغال خودشان درآورده بودند.فاصله نیروهای ما و دشمن دربعضی نقاط به کمتر از چندصد متر میرسید.رشد و نفوذ دشمن در قالب داعش،جبهه النصره،احرار شام و هرگروه دیگری زنگ خطری برای امنیت منطقه بود.گزارش تحرکات سیاسی منطقه و پیشروی های نظامی نشان می‌داد با پشتیبانی گسترده اسرائیل، هدف نهایی کشور ماست و همین امر حساسیت کار را بیشتر کرده بود. اسمم را برای اولین اعزام دادم و از حاج محمد خواستم که با اعلام نیاز من موافقت کند.با رضا و یونس بیشترین تمرکز را روی بحث آموزش گذاشتیم. نیروهای بومی یا هیچ شناختی به اصول جنگیدن نداشتند،یا اگر هم کمترین آشنایی را داشتند ،توان مقابله را در خود نمیدند.با کمترین حمله،روستا و محل زندگی خودشان را تخلیه می‌کردند و این کار،جای پای بیشتری به دشمن می داد.این آموزش ها می توانست به تک تک آن ها این اعتماد به نفس را بدهد که خود شما باید از خاک و ناموستان دفاع کنید.گروه اعزام مشخص شد و خدارو شکر اسم من نیز در لیست بود.هم زمان،روح الله و یکی دونفر از دوستانش در شمال بودند‌تمام تلاشم را کردم تا هماهنگ کنم و برای یک فاصله کوتاه به دیدن روح الله بروم.همین فرصت طلایی باع
ث شد بتوانم یک دل سیر برادرم را ببینم و با انرژی بیشتری به ماموریت بروم.
♥ برپایی هیئت به سبک ✍ به روايت مادر گرامى؛ منطقه‌اى كه او براى راه انداختن هيئت انتخاب كرده بود، ساكنان محرومى داشت. من با تعجب پرسيدم: «چرا اين محل را انتخاب كرده‌اى؟» گفت: «آن‌ها سطح فرهنگى مذهبى پائينى دارند و هنر اين است كه پاى اين‌طور افراد را به مجلس عزادارى اهل بيت عليهم‌السلام باز كنيم ...» او تمام تلاش خود را مى‌كرد كه افرادى را جذب هيئت كند كه از خدا و اهل_بيت عليهم‌السلام فرارى‌اند ... 📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ» ❤️ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯