تقلـبفقطیڪجـاجایزه!
اونهـمسرامتحـاناٺخُـدا
بایـدسرتوبگیـرۍبـالا،
ازروۍِبرگہشهدا
تـقلبڪنـے،،،🙃
#مصطفی رسول هادی دلها 👇
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
کلیپ شماره (۸۷۸)
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
💢 وقتی یک الحمدلله تو را جهنمی میکند؟!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
یکی از بزرگترین شاخصههای اخلاقیِ #شهید ابراهیم هادی این بود که بدون توجه به دارایاش، #انفاق میکرد..
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران
#علم
#عزت
🔹دانشمندای هستهای کشور یه جلبک کِشت کردن که هر گرمش رو خارجیها ۳۹۰ دلار میخرن؛ یعنی کیلویی ۳۹۰ هزار دلار! به دلار امروز میشه کیلویی تقریبا ۱۸ میلیارد تومان!!
اینا رو به مردم نشون بدید...
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
به دنبال شهادت نباش؛همیشه جوری زندگی کن که شهادت به سراغت بیاد♥︎🌿
#شهیدانه
#مصطفی رسول هادی دلها 💔
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
1_1607289090.mp3
3.52M
این انقلاب با قدرت راهشو
تا ظهور ادامه میده
این ماییم که باید
مراقب باشیم
جا نمونیم
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🔸اوج غربت مهدی فاطمه سلام الله علیها ...
#اللهمعجللولیکالفرج
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج #5صلـــوات ♥️🍃
❤️اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم❤️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید همسر شهید چمران اونقدر مجذوب شخصیت شهید شده بود که تا مدتها نمیدونست ایشون کچله
#مصطفی رسول هادی دلها 💔
@shmostafa_rasol_hadi
-------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
❤️قصّه دلبری ❤️۱۵
همیشه در فضای مراسم عقد،کف زدن و کِل کشیدن و این ها دیده بودم.رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خواندند،و مراسم وصل به هیئت و روضه شد.البته خدا درو تخته را جور میکند. آن ها هم بع از روضه، مسخره بازی شان سرجایش بود.شروع کردند به خواندن شعرِ(رفتند یاران،چابک سواران...).چشمش برق میزد.گفت:(تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی شم که تو دلت میخواد).مدام زیر لب میگفت:(شکر که جور شد،شکر که همونی که میخواستم شد ،شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره شکر ).موقع امضای سند ازدواج دستم میلرزید ،مگر تمامی داشت.شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی،ولی باورم نمیشد تا این حد.امضاها مثل هم در نمیآمد. زیرزیرکی میخندید:(چرا دستت میلرزه؟نگاه کن!همه امضاها کج و کوله شده.).بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه، قرار شد خودش بیاید دنبالم.دهان خانواده اش باز مانده بود که چه طور زیر بار رفته بیاید آتلیه. اصلا خوشش نمیآمد، وقتی دید من دوست دارم،کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آنجا،قصه عوض شد.سه چهارساعت بیشتر نبود که باهم محرم شده بودیم.یخم باز نشده بود،راحت نبودم. خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر، این قدر مسخره بازی در میآورد که در عکس ها بخندم.همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد.پشت فرمان بلند بلند میخواند:(دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ما را کشیده است).
کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل.یا روزهایی افتادم که با بچه ها میآمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود.بودنش بساط شوخی را فراهم میکرد که(این باز اومده سراغ ارث پدرش).
سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد.حتی آمده و از آن ها خواسته بتواند راضی ام کند به ازدواج.میگفت قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود،خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت میخواستند.حتی به او گفته بودند که برایشان از من خواستگاری کند.غش غش میخندید که (اگه می گفتم دختر مناسبی نیست،بعدا به خودم میگفتن پس چرا خودت گرفتیش؟اگه هم میگفتم برای خودم میخوام که معلوم نبود تو بله بگی!حتی گفت:اگه اسلام دست و پام نبسته بود،دلم خواست شما رو یه کتک مفصل بزنم.😁آن کَل کَل های قبل از ازدواج، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی.آن شب هرچه شهید گمنام در شهربود،زیارت کردیم.
❤️قصّه دلبری ❤️۱۶
فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش. آنجا هم سرِ ماجرا وصل میشد به شهادت.همسر شهید بود،شهید موحدین.
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم.محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت.با اعتماد به نفس،درس نخوانده رفت سر جلسه.قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را ده دقیقه برایش بگوید.جالب اینکه آن درس را پاس کرد.قبل از امتحان زنگ زد که (دارم میبینمت ).گفتم:برو امتحان بده که خراب نشه.پشت گوشی خندید که (اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه)آمد.گوشه حیاط ایستاد،چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم.دوباره این جمله را تکرار کرد:تو همونی که دلم خواست،کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.رفت که بعد از امتحان ،زود برگردد.
تولدش روز بعد از عقدمان بود.هدیه خریده بودم،:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدر شد،ولی به خاطر دارم چون میخواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد.بعد از ناهار، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق .شوکه شد.خندید:(تولد منه؟تولد توئه؟اصلا کی به کیه؟)وقتی کادو را بهش دادم گفت:سه تا؟خندیدم که(دوست داشتم).نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که تو ذوقم نزده باشد،به شوخی گفت:اگر ساده ترم میخریدی ،به جایی برمیخورد. یک پیس از ادکلن را زد کف دستش.معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده .(لازم نکرده فرانسوی باشه. مهم اینه که خوش بو باشه.برای کمر بند چرم دورو هم حرفی نزد.آخر سر خندید که بهتر نبود خشکه حساب میکردی میدادم هیئت ؟
☺️☺️
سر جلسه امتحان،بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک میگفتند.صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام.جیغی کشیدند،شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت؛(محمدخانی آمده خواستگاری ت).
گفتند:ما رو دست انداختی؟هرچه قسم و آیه خوردم،باورشان نشد.
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست میگویم یا شوخی میکنم.نزدیک در دانشگاه گفتم؛اینها باور کردید؟اون جا منتظرمه.
گفتند:نه !تا سوار موتور نشی،باور نمیکنیم.وقتی نشستم پشت سرش،پرسید:این همه لشکر کشی برای چیه؟همین طور که به چشم های باباقوری بچه ها میخندیدم،گفتم:اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه.😁
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت.کلا آن موتور وقف هیئت بود.عاشق موتور سواری بودم ،ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بنشینم روی موتور.خانم های هیئت یادم دادند.راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چندبار با اصرار،دایی ام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک م تور همین.
🌱فرازهایی از وصیتنامه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهیدانه 🕊
#حاج_قاسم ♥️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯