eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋•° اگہ‌خۅاستےتعࢪیفےبراےشھیدپیداڪنے، بگۅ: باࢪان :)💧 حُسنِ‌باران‌این‌اسٺ‌ڪه‌‌زَمینیسٺـ ، ۅݪےآسمانےشده‌ۅبہ‌امدادزمین‌مےآید !. 🌱 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌱توی روستاهای محروم فریدن کار جهادی میکردند... خودش می‌نشست پشت لودر و برایشان جاده درست میکرد یا انبار نگهداری گندم یا حتی زمین بازی برای بچه‌ها ... کارهای فرهنگی هم میکردند... دیدم دختران روستا چادر به سر دارند، به جواد گفتم اینها که لباس محلی دارند... گفت ما برایشان چادر آورده‌ایم... 🌷 کانال مصطفی رسول هادی دلها👇 @shmostafa_rasol_hadi -------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
🌷شهید خلبان عباس بابایی 🌷تاریخ شهادت : عید_قربان با وجودی که قرار بود خود را به سرزمین وحی و مراسم صحرای عرفات کنار همسرش برساند اما صبح عید_قربان از خواب بودن دوستش،استفاده کرد و به جای او به ماموریت رفت.. همسرش می گوید: منتظر آمدنش بودم و او را کنار چادرهای عرفات دیدم... اما انگار زمان دیدنم با زمان شهادتش یکی بود او بعد از شهادت به وعده اش عمل کرد.... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ ... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨باشدحرام شیرحلالی که خورده ام✨ 🍃روزی اگرساده زخون شمابگذرم🍃 شب جمعہ ست دلم در حرم خون خداست نقش در دیده ے من منظره ے کرببلاست دست برسینہ سلامے بدهم بر آقا چشم گریان شده از بهر حسین زهراست 🥀 ❤️✋🏻 ❣اللهم عجل لولیک الفرج ❣ اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم کانال مصطفی رسول هادی دلها👇 @shmostafa_rasol_hadi -------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
گـویَنـد چِـرآ دِل بـه شَهـیـدان دادي؟ واللّٰه کِـه مَـن نَـدادَم آنهـآ بُردَنـد...🕊✨ 🍃 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
💠 دائم الوضو 🌷شهید صیاد شیرازی همیشه با وضو بود.تأکید می کرد که هر کاری را با وضو انجام بدهیم، چرا که در آن صورت چنین کاری باعث رضای حضرت حق است. 💦 هربار که وضوی خود را تازه می کرد با خنده می گفت: این وضوی تازه نماز خواندن دارد و آنگاه دو رکعت نماز حاجت به جا می آورد. 🌸🌼☘️در برابر خداوند خاضع بود و بندگی می کرد و بزرگترین مشکلات را به راحتی پشت سر می گذاشت۰ 🌷 کانال مصطفی رسول هادی دلها👇 @shmostafa_rasol_hadi -------»»♡🌷🌷🌷♡««-------
❤️قصّه دلبری ❤️۳۶ میگفت:(افغانستانیا شیعه واقعی هستن).و از مردانگی هایشان تعریف می‌کرد.از لابه لای صحبت هایش دستگیرم میشد پاکستانی ها و عراقی ها خیلی دوستش دارند.برایش نامه نوشته بودند، عطر و انگشتر و تسبیح بهش هدیه داده بودند.خودش هم اگر در محرّم و صفر مأموریت میرفت.یک عالمه کتیبه و پرچم و این طور چیزها میخرید و می‌برد. میگفت:(حتی سُنی ها هم اونجا باما عزاداری میکنن.)یا میگفت:(من عربی خوندم و اونا با من سینه زدن.)جوّ هیئت خیلی بهش چسبیده بود.از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می‌انداخت. کم کم می‌خوابید. من هم شب ها بیدار بودم.اگر می‌دانستم مثلا برای کاری رفته تا برگردد،بیدار می ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم.وقتی میگفت (میخوایم بریم یه کاری بکنیم و برگردیم.)می‌دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند.زمانی که برای عملیات میرفتند،پیش می‌آمد تا ۴۸ ساعت هیچ ارتباط و خبری نداشتم.یک دفعه که دیر آنلاین شد،شاکی شدم که (چرا در دسترس نیستی؟دلم هزار راه رفت.دلم هزار راه رفت).نوشت :(گیر افتاده بودم)بعداز شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم.فکر میکردم لَنگ لوازم شده است.یادم نمی‌رود که نوشت:(تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده .اون جا رفتی برای ما دعا کن).گاهی که سرش خلوت میشد،طولانی باهم چت میکردیم.میگفت؛اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام میشه.پرسیدم :چطور مگه؟گفت:اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفر هم نبودیم،ولی خدا و امام زمان یه طوری درست کردن که قصه جمع شد.بعد نوشت:خیلی سخته اون لحظات!وقتی طرف میخواد شهید بشه،خدا ازش میپرسه ببرمت یا نبرمت؟کنده میشی از دنیا؟اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد میشه،. متوجه منظورش نمی‌شدم.میگفتم:وقتی از زن و بچه ات بگذری و جونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله،ماه رمضان پارسال،تلویزیون فیلمی را از جنگ های ۳۳ روزه لبنان پخش میکرد.در آشپزخانه دستم بند بود که صدا زد:(بیا،بیا باهات کار دارم)گفتم:(چی کار داری؟)گفت:اینکه میگی کندن رو درک نمیکنی،اینجا معلومه،سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی میخواست برود برای عملیات استشهادی.اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات می‌آمد جلوی چشمش،وقتی میخواست ضامن را بکشد ،دستش میلرزید.تازه بعداز آن،مأموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود .ولی باز با خودم میگفتم:اگه رفتنی باشه میره، اگه هم موندنی باشه میمونه، به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع میکردم که (تا پیمونه ات پر نشه،تو را نمیبرن).این جمله افکارم را راحت میکرد.شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی‌شود و باید پیمانه عمرت پر شود ،اگر زمانش برسد،هرکجا باشی تمام می‌شود.
❤️قصّه دلبری ❤️۳۷ اولین بار که رفته بود خط مقدم،روی پایش بند نبود.میگفت:(من رو هم بازی دادن).متوجه نمی‌شدم چه می‌گوید.بعد که آمد و توضیح داد که چه گذشته، تازه ترس افتاد به جانم. میخواستم بگویم نرو.نیازی به قهرو دعوا نبود.میتوانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم،باز حرف آقای پناهیان تسکینم می‌داد. می‌گفت:مادری تنها پسرش میخواست بره جبهه،به زور راضی میشه.وقتی پسرش دفعه اول برمیگرده ،دیگه اجازه نمیده اعزام بشه.یه روز که این پسره میره برای خرید نون،ماشین میزنه بهش و کشته میشه،این نکته آقای پناهیان در گوشم بود،با خودم میگفتم:اگه پیمونه عمرش پر بشه و با مریضی و تصادف و اینا بره،من مانع هستم.از اول قول دادم مانع نشم. وقتی از سوریه برمی‌گشت، بهش میگفتم؛حاجی گیرینوف شدی،هنوز لیاقت شهادت رو پیدا نکردی؟در جوابم میخندید .این اواخر دو تا پلاک می‌انداخت گردنش.میگفتم :فکر میکنی اگه دو تا پلاک بندازی، زودتر شهید میشی؟میلی به شهادتش نداشتم ،بیشتر قصد سربه سر گذاشتنش را داشتم.میگفت:بابا این پلاک ها هرکدوم مال یه ماموریته.تمام مدت ماموریتش ،خانه پدرم بودم و آن ها باید اخم و تخم هایم را به جان می‌خریدند. دلم از جای دیگر پربود ،سر آن ها غُر میزدم.مثل بچه ها که بهانه مادرشان را می‌گیرند، احساس دلتنگی میکردم.پدرم از بیرون زنگ میزد خانه که (اگه کسی چیزی نیاز داره،براش بخرم.بعد میگفت :گوشی رو بدین مرجان .وقتی ازم می‌پرسید سفارشی چیزی نداری،میگفتم,:همه چی دارم فقط محمدحسین اینجا نیست. اگه میتونی اون و برام بیار.نه که بخواهم خودم را لوس کنم،جدی میگفتم،پدرم خندید و دلداری ام می‌داد.
❤️قصّه دلبری ❤️۳۸ بعدها که پدرومادرم در لفافه معترض شدند که (یا زمانهای ماموریتت رو کمتر کن یا دست همسرت رو بگیر و با خودت ببر).خیلی خونسرد گفت:با نرفتنم مشکلی ندارم،ولی اون وقت شما میتونید جواب حضرت زهرا س رو بدین؟پدرم ساکت شد،مادرم هم نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه.😭 شرایطی نبود که مرا همراه خودش ببرد،به قول خودش، در آن بیابان مرا کجا می‌برد. البته هروقت از آنجا پیام میفرستاد یا تماس میگرفت،میگفت؛تنها مشکل اینجا،نبود توئه،😔همه سختیا رو میشه تحمل کردالاّ دوری تو،. نمیدانم به دلیل به دلیل وضعیت کاری بود یا چیزهای دیگر،ولی هردفعه تاکید میکرد:کسی از ارتباطمون بو نبره. فقط مادرم خبر داشت‌.روزهایی را که نبود می‌شمردم،همه می‌دانستند دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش را دارم. یک دفعه خانمی از مادرشوهرم پرسید:چند روزه رفته؟ایشان گفتند:بیست و پنج روز.گفتم یه روز کم گفتین،گفتند:چطور مگه؟گفتم،ماه قبل ۳۱ روز بوده. اطرافیانم تعجب می‌کردند که تو چطور میفهمی محمدحسین پشت دره؟میگفتم :از در آسانسور.در آن را ول میکرد، عادت کرده بودم به شنیدن صدای محکم به هم خوردنش. یک دفعه تصمیم گرفت مو بکارد.رفت دنبال کلینیک خوب و مطمئن. هزینه همه جا تقریباً در یک سطح بود.راستش قبل از ازدواج میگفتم:(با آدم کور و شل ازدواج میکنم، ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمیدم)دوستانم می‌گفتند:اگه بعدها کچل شد چی؟میگفتم:اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد رو نگاه کنی،متوجه میشی..)با دلی که از من برد،کم مویی اش را ندیدم.سر این قصه همیشه یاد غاده،همسر شهید چمران می افتم.باور نمیشد،میخندیدم که این را بلوف زده،مگر می‌شود کسی کچلی شوهرش را نبیند ؟ جالب اینجا بود که ریالی هم پول نداشت. هزینه مو کاشتن،شش میلیون تومان میشد.بعد که شامپو و یک مشت خرت و پرت هایش را هم خرید،شد هفت میلیون تومان.گفتم؛(از کجا میخوای این همه پول رو بیاری؟).گفت:(به مامانم میگم.پول رو که گرفتم یا مومی کارم یا به یه زخمی میزنم.).میگفت:(میرم مو میکارم بعد به همه میگم تو دوست داشتی).گفتم،(توپ رو بنداز توی زمین من،ولی به شرط حق السکوت).گفتم:باید من رو توی ثواب جبهه هایی که داری میری،شریک کنی.سوریه،کاظمین و بیابان هایی که میرفتی برای آموزش. خندید که (همین؟اینا که چه بخوای چه نخوای.همه ش مال توئه).وسط ماموریت هایش بود که مو کاشت.دکتر میگفت؛تازه سر سال تراکمش مشخص میشه و رشد خودش رو نشون میده.میخواست دو ماهی که باید کلاه می‌گذاشت و کرم میزد،سوریه باشد ‌که از دوستانش کمتر کسی متوجه شود. وقتی لاغر میشد،مادرم ناراحت میشد،ولی می دیدم خودش از اینکه لاغر شده بیشتر خوشحال است.میگفت:بهتر میتونم تحرک داشته باشم و کارام رو انجام بدم.مادرم حرص می‌خورد. به زور دو سه برابر به خوردش می‌داد.غذاهای سفارشی و مقوی برایش می‌پخت:آبگوشت ماهیچه و آش گندم.اگر میگفت؛نمیتونم بخورم. مادرم از کوره در میرفت که (یعنی چی؟باید غذا بخوری تا جون داشته باشی).همه عالم و آدم از عشق و علاقه اش به کله پاچه خبر داشتند ،مادرم که جای خود.تا دوباره نوبت ماموریتش برسد،چند دفعه کله پاچه برایش بار می‌گذاشت.پدرم میخندید که (کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تا ما هم به نوایی می‌رسیدیم )😊
❤️قصّه دلبری ❤️۳۹ پدرم بهش میگفت: شما که هستی میگه،میخنده و غذا میخوره،ولی وای به روزایی که نیستی،خیلی بداخلاق میشه،به زمین و زمون گیر میده.اگه من یا مادرش چیزی بگیم،سریع به گوشه قباش برمیخوره،ما رو کلافه میکنه.ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی،جواب میده و میخنده،به پدرم حق میدادم.زور میزدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت،سرگرم شوم اما این ها موضعی تسکینم می‌داد، دلتنگی ام را از بین نمی‌برد، گاهی هم با گوشی، خودم را سرگرم میکردم.وقتی سوریه بود،هرچیزی را که میدیدم به یادش می‌افتادم، حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سر سفره، اگر غذایی بود که دوست نداشت،يا برعکس خیلی دوست داشت.در مجالسی که میرفتم و او نبود،باز دلتنگی خودش را داشت.به هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده و حلاوت آن را حس کرده باشد،در نبودش خیلی بهش سخت می‌گذرد.در زمان مرخصی اش،میخواست جورِ نبودنش را بکشد.سفره می‌انداخت، غذا می‌آورد، جمع میکرد،ظرف می‌شست نمیگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم.می نشست یکی یکی لباس ها را اتو میزد،مهارت خاصی در این کار داشت و اتوکشی هیچ کس را قبول نداشت. همان دوران عقد یکی دو بار که دید چندبار گوشه دستم را سوزاندم ،گفت:اگر تو اتو نکنی بهتره .مدتی که تهران بود ،جوری برنامه ریزی میکرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش. از بین دوستانش فقط با یکی رفیق گرمابه و گلستان بودند و رفت و آمد داشتیم.میشد بعضی شب ها همان جا می‌خوابیدیم و وقتی هم هر دو نبودند، باز ما خانم ها باهم بودیم. راضی نمی‌شدم دوباره مادر شوم.میگفتم: فکرشم نکن،عمرا اگه زیر باز بچه و بارداری برم.خیلی که روضه خواند(الان تکلیفه و آقا گفته اند بچه بیارید).و میخواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند،بهش گفتم:دلت بچه میخواد،میتونی بری دوباره ازدواج کنی،کارد بهش میزدی ،خونش در نمی‌آمد، میگفت:چندسال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟ به هر چیزی دست زد که نظرم را جلب کند،اما فایده نداشت. نه اوضاع و احوال جسمی ام مناسب بود ،نه از نظر روحی آمادگی اش را داشتم.سر امیرمحمد پیر شدم.آدم می‌تواند زخم ها و جراحی ها را تحمل کند چون خوب می‌شود، اما زخم زبان ها را نه.زخم زبان ها به این زودی ها التیام پیدا نمی‌کند. برای همین افتاد به ولخرجی های بیجا و الکی.فکر میکرد با این کارها نگاهم مثبت می‌شود.وضعیت مالی اش اجازه نمیداد ،ولی میرفت کیف و کفش مارک دار و لباس های یکدست برایم میخرید،اما فایده ای نداشت..خیلی بله قربان گو شده بود.میدانست که من با هیچ کدام از این ها قرار نیست تسلیم شوم.دیدم دست بردار نیست.فکری کردم و گفتم شرطی جلوی پایش بگذارم که نتواند عمل کند.خیلی بالا و پایین کردم،فهمیدم نمی‌تواند به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلی اش سفر خارجی برود.خیلی که پاپی شد،گفتم:به شرطی که من رو ببری کربلا،شاید خودش هم باورش نمیشد، محل کارش اجازه بدهند،اما آن قدر رفت و آمد که بالاخره ویزا گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـٰالکیت‌آسمـٰان‌را🦋 بھ‌نـٰام‌کسـٰانۍنوشتھ‌اند🌱 کھ‌بھ‌زمین،دل‌نبستھ‌اند❤️ آسمـٰانیـٰان!🥺 دستِ‌مـٰازمینیـٰان‌رابگیریدシ🖐🏻! 📻⃟🌾¦⇢ 📻⃟🌾¦⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقین دارم.... . . اگر با شهیدی بستید قطعا شهدا کمکتون میکنند و برکتشو میبینید... عج شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱 💎کانال شهید مصطفی صدر زاده کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردی که در تصویر میبیند دلاور مردی است که کابوس داعش و تروریست های تکفیری بود ، فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون شهید مصطفی صدر زاده . چقدر ساده و بی غرور با بچه ها عمو زنجیر باف بازی میکند . بزرگی به گردن کلفت و زور بازو و صدای بلند نیست . چقدر قشنگ گفت حاج قاسم که «زرنگ به کسی نمیگن که دنبال مال جمع کردن و گول زدن مردمه ، زرنگ به این بچه ها میگن که این فرصت ها رو اینجوری بدست میارن و ازش بیشترین بهره رو میبرن» . شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
قرار جمعه شب هامون به نیابت از شهید مصطفی صدر زاده وشهدایی دفاع مقدس دعای کمیل التماس دعای شهادت 🙏 🎙مهدی رسولی 🚩کاش امشب کربلا بودیم 🌹شب جمعه 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 💠 بیائید با هم بسیار دعا کنیم و از خداوند پایان غیبت امام غریبمان را بخواهیم و هر روز خالصانه دعا کنیم که انشا الله امسال آخرین سال غیبت آقا امام زمان عج باشد 🌷انشا الله... برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) ،برای سلامتی رهبر انقلاب و برای شادی روح تمامی شهدای اسلام واموات همگی بفرستید🦋🦋 ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊 التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس پی درمان غمش کاری کرد من نام تورا بردم و آرام شدم…❤️‍🩹 ✨ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
❤️ قࢪائت دعاے فرج ... به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 💐💚 @sadrzadeh1
🥀 بسم رب الفاطمه علیه السلام🥀 🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا. 🎁هدیه به امام ره و شهدا تعجیل در ظهور امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات گروه و هدیه به روح پدر بزرگوارم و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند. شهادت مظلومانه آیت‌الله بهشتی و ۷۲ تن از یاران امام خمینی(ره) 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا یعقوبی کیاسه سردار هور شهید علی هاشمی 🕊شهید مدافع حرم حامد جوانی شهید مدافع حرم حشمت سهرابی 🕊شهید مدافع حرم دادالله شیبانی ختم قرآن برگزار می‌شود. 🌺🌺🌺🌺🌺 مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده. 🌺🌺🌺🌺🌺 جزء ۱.✅ جزء ۲✅ جزء ۳✅ جزء ۴.✅ جزء ۵.✅ جزء ۶.✅ جزء ۷.✅ جزء ۸.✅ جزء ۹✅ جزء ۱۰✅ جزء ۱۱✅ جزء ۱۲.✅ جزء ۱۳✅ جزء ۱۴✅ جزء ۱۵.✅ جزء ۱۶✅ جزء ۱۷.✅ جزء ۱۸✅ جزء ۱۹.✅ جزء ۲۰.✅ جزء ۲۱.✅ جزء ۲۲✅ جزء ۲۳✅ جزء ۲۴✅ جزء ۲۵.✅ جزء ۲۶✅ جزء ۲۷✅ جزء ۲۸✅ جزء ۲۹.✅ جز ۳۰.✅ لطفا جزء مورد نظر را اعلام بفرمایید. @rogaye_khaton315 اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 .کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده @sadrzadeh1
نماز_شب🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا