✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_وچهارم
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
#روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه #کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
با ایوب هم دانشگاهی شدم.
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت:
_"خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد:
_"مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
_نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند. ... می نشیند می گوید شهلا،... بلند می شود می گوید شهلا ... من هم کنجکاو شدم.... اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.... خیلی دوست داشتم ببینم این خانم «شهلا غیاثوند» کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
_"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:
_"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که:
_"به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان"
می گذاشتند #بی_اجازه، کلاس را ترک کنم
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_وپنج
وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند، #اتاق_مراقبت _های_ویژه
از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمی دیدم چه کار می کنند.
از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم.
چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم....
دکترها هنوز توی آی سی یو بودند.
پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد:
_"خانم این را ببرید آزمایشگاه"
اشکم را پاک کردم.
لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه
خانم پشت میز گوشی را گذاشت.
لوله را به طرفش دراز کردم:
_"گفتند این را آزمایش کنید."
همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت:
"""مریض شما فوت شد"""
عصبانی شدم:
_ "چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد:
_"همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم.
_"حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم.
دور تخت ایوب خلوت بود.
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید.
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم.
پرسید:
_"چند تا بچه داری؟"
چشمم به ایوب بود.
_"سه تا"
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند.
با مهربانی گفت:
_"آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم.
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم.
دستش سرد بود.
گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب
دکتر کنارم ایستاد و گفت:
_"تسلیت می گویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم.
لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
السلام علی شهدای #کربلا ❤️❤️
سلام به دوستان ✋
امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم...
طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛
« زنگہ داشتن یاد #شهدا ، کم تر از #شهادت نیست ... »
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقایشهیدم 🍃🕊
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🍃🌸🍃
بسم رب الزهرا سلام الله علیها
💝روز خود را با سلام به مادردو عالم #حضرت_فاطمه_الزهرا (س) آغاز کنیم...
💝ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ
الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن
ان شاءالله با دعای خیر مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها بتونیم به خدا برسیم
🌹➖〰➖🌸➖〰➖🌹
بسم رب الزهرا سلام الله علیها
💝روز خود را با سلام به مادردو عالم #حضرت_فاطمه_الزهرا (س) آغاز کنیم...
💝ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ
الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
💝السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن
ان شاءالله با دعای خیر مادرانه حضرت زهرا سلام الله علیها بتونیم به خدا برسیم
🌹➖〰➖🌸➖〰➖🌹
ঈ🌹ঊঈ═┅──
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
🍃🌼🌼🌼🌼🌼🍃
#السلام_ایها_غریب
❤سلام مولای من!!
💚یوسف زیبای زهرا!!!
شنیده ام از ما دلتنگ تری برای آمدنت
شنیده ام دل نگرانِ مایی
شنیده ام گریه می کنی برای ما
کی تمام می شود.
غروب هایی که "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگی ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام،
نه از سنگـــــــ....
نه از چوبــــــــ....
نه از مرواریــــــــد...
من
بلور اشکـــــــهایم
را به نخ کشیده ام
تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم.
💐 اللهـــم عجل لولیــک الفــــرج 💐
═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
ای شـهید
آدمهاے دیڪَر را نمیدانم
در مـن اما...
اولین حسی
ڪه هر روز
صبـح بیدار میشود
دوست داشتن تـوست ..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#──
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه102
به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
#ترجمه_صفحه102
- خداوند علنی کردن سخن در بارهی بدی [دیگران] را دوست ندارد مگر کسی که بر او ستم رفته باشد، و خداوند شنوای داناست
149 - اگر نیکی را عیان کنید یا نهان دارید، یا از بدی [دیگران] در گذرید، البته خداوند [نیز] بخشایندهی تواناست
150 - همانا کسانی که خدا و پیامبرانش را انکار میکنند، و میخواهند میان خدا و رسولانش جدایی قائل شوند، و میگویند: ما به برخی ایمان داریم و به برخی نداریم، و میخواهند بین این دو، راهی [جدا] بگیرند،
151 - آنان در حقیقت کافرند، و ما برای کافران عذابی خفّتبار آماده کردهایم
152 - و کسانی که به خدا و فرستادگان او ایمان آوردند و میان احدی از آنها فرق نگذاشتند، خدا پاداش آنها را خواهد داد که خداوند آمرزندهی مهربان است
153 - اهل کتاب از تو میخواهند نوشتهای از آسمان بر آنها نازل کنی، البته از موسی، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای! پس به سزای ظلمشان صاعقه آنها را گرفت آنگاه پس از آن همه معجزات روشنگر که برای آنها آمد، گوساله پرستیدند، و ما از این [گناهشان] هم در گذشتیم و به موسی حجتی روشن عطا کردیم
154 - و کوه طور را به اعتبار پیمانشان بالای سرشان برافراشتیم و به ایشان گفتیم: فروتنانه از این دروازه وارد شوید، و گفتیم: حرمت شنبه را نشکنید [و صید نکنید] و از ایشان پیمانی محکم گرفتیم
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پهلوان كسى نيست كه بر مردم چيره شود، بلكه پهلوان كسى است كه بر نفْس خود چيره شود.
[تنبيه الخواطر : 2/10.]
وقتی مقتدای
یک پهلوان(حسن یزدانی)
پهلوانی ديگر(سید ابراهیم)
شد
یعنی راه و مرام پهلوانی هنوز زنده است
کاش شاهد باشیم،همه مثل پهلوان حسن یزدانی هوای فرزندان شهدا را داشته باشند.
در پناه قهرمان کربلا
ابالفضل العباس علیه السلام
محفوظ و پایدار باشید
@shahid_rahman_medadian
@hasan__yazdaniiii_73
@hasan_yazdani73
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
@shahid__mostafa_sadrzadeh2
1400/10/1
#شهید_رحمان_مدادیان
#شهید_مصطفی_صدرزاده #شهیدمدافع_حرم #شهیدصدرزاده #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_عباس_دانشگر #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #پهلوان #پهلوانی #حسن_یزدانی #حسن_یزدانی_قهرمان_المپیک_ریو_2016 #قهرمان_من #قهرمانی #اخلاص #مردانگی_را_باید_از_مردان_بی_ادعا_آموخت #ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم #کشتی #کشتی_آزاد #کشتی_فرنگی #مهدویت #امام_زمان #جمکران #دوشنبه_های_امام_حسنی_ع
https://www.instagram.com/shahid_rahman_medadian/p/CYMio6TqzK8/?utm_medium=share_sheet
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_وشش
چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود... و با مشت به سینه ایوب می کوبید.
نگاهش کردم...
#اشک می ریخت و به ایوب #ماساژ قلبی می داد.
سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت
دکتر می گفت:
_" #مظلومیت شما ایوب را نجات داد"
آمدم توی راهرو نشستم....
انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
#فراموشی هم به #کوفتگی اضافه شد.
حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی #عوارض #شوکی است ک آن شب به من وارد شده
به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_وهفت
ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید...
#تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم:
_"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلا چه جور کاری؟
+ #مهم نیست، #هرجور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت:
_"نُچ، خانم ها یا باید #دکتر شوند، یا #معلم و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
ناراحت شدم:
_"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من
_"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس #ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر #مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد....
او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید #ناز_زن را کشید، نه اینکه #او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد.
چقدر ناز آدم های مختلف را سر #بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.
هر مسئولی را گیر می آوردم برایش #توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
مراقبت های #خاص خودش را می خواهد.
به #روان_درمانی و #گفتاردرمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.
این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند.
وقتی اعتراض می کردم، می گفتند:
_"به ما همین قدر حقوق می دهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود #دوباره بستری میشد.
به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند