eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.4هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
12.5هزار ویدیو
154 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از کار هایی که داداش مصطفی برای علاقه اش نسبت به شهادت انجام می داد، دعا در قنوتش بود.✌️🙂 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
خیلی وقت پیش‌ها لابلای صحبت هایش از او پرسیدھ بودند؛راستی نمی‌ترسی؟ شبی نیمه شبی لابلای اوضاع نامرتبی کف خیابان ، لابلای تاب و تبی میان لحظاتِ ملتهبی به دست یک نانجیبِ ضاربی به دست یک محاربیبه ضرب گلوله‌ایبا دست های آلوده‌ایدر پیچ و خم های یک جاده‌ای شهید شوی..؟ و او خنده کنان گفته بود؛ اهل و ترس؟ اهل شهادت اهل زیستن های شجاعانه‌اند اهل نبرد های رو در روی مردانه‌اند ..!♥✋🏻 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می‌گه اتل متل توتوله...🎶 . . . مثلاً می‌شه همین الان یک صلوات برای داداش مصطفی بفرستی؟🙂 🆔 @sadrzadeh1
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا مصطفی: «وقتی کار فرهنگی را شروع می‌کنیم؛ با اولین چیزی که باید بجنگیم، ↫خودمان↬ هست». 🆔 @sadrzadeh1
🔸گره‌خوردن زندگی شهید رفیعی با حضرت‌ عباس(ع) 🌼 |قبل از ابوالفضل، خدا هفت پسر بهم داد که همگی توی کودکی از دنیا رفتند. وقتی دوباره باردار شدم، شبی بین خواب و بیداری، نوایی شنیدم که گفت: اسم این پسرت رو ابوالفضل بذار، زنده میمونه... بعد از به دنیا اومدنِ بچه، همسرم گفت: اسم این پسر رو به یاد آخرین فرزندِ از دست رفته‌مون که اسمش جواد بود، بذاریم جواد... این کار رو کردیم و خیلی زود بچه به شدت بیمار شد! به یاد ندایی که شنیده بودم افتادم. موضوع رو با یکی از اقوام که اهل علم بود در میان گذاشتم. ایشون تأکید کرد که: نام فرزند بیمارتون رو تغییر بدین... با تغییر نامش به ابالفضل بیماری‌اش هم خوب شد! 🌼 |ابوالفضل ارادت خاصی به حضرت عباس(ع) داشت. تا نام حضرت میومد اشکش جاری میشد. آرزوش این بود کنار نهر علقمه شهید بشه. به رزمنده‌ها هم می‌گفت: دعا کنین کنار نهر علقمه خادمی‌تون رو کنم... گذشت و توی عملیات خیبر می‌گفت: من توی این عملیات شهید میشم... همینجور هم شد. عملیات پشتِ پل العزیز جریان داشت و آب دجله‌ و فرآت از پل العزیز عبور می‌کرد. ابوالفضل رفت پایین پل، و با آب دجله و فرات وضو گرفت. با همون وضو هم به شهادت رسید... 📚منبع: ایثارنامه؛ جلد ۲۸ [کتاب شهید رفیعی] 🔸۱۱فروردین؛ سالروز ولادت شهید ابوالفضل رفیعی گرامی‌باد @sadrzadeh1
🇮🇷🇮🇷 پروردگارا! در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت. ولی میدانم که از تو باید مرا در رکاب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار دهی و آنقدر با قسم خورده ات بجنگم تا به فیض برسم. 🌷🌷
خواهرم به اتفاق همسرش و پسر 6 ماهه‌اش برای زیارت در روز (س) راهی حرم ایشان شدند. در نزدیکی حرم، منافقین خودرویی بمب‌گذاری شده را پارک کرده بودند. با انفجار این خودرو، خواهرم از ناحیه ران پا مجروح و به بیمارستان امام (ع) تهران اعزام شد. نزدیک به 22 روز زنده بود و در نهایت بر اثر از کار افتادن کلیه، در هنگام دیالیز شدن در آمبولانس اورژانس بیمارستان به رسید. شهادت او هم‌زمان با بود.خواهر معصومه زمانی دلبستگی خواهرش را به حضرت معصومه(س) یادآور شد و اظهار کرد: گویی خواهرم می‌دانست که شهادت قسمتش می‌شود. همیشه می‌گفت که دوست دارم اگر شهید شدم، در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شوم!وی در ادامه و در توصیه‌ای به دختران جوان اظهار کرد: دختران پاک زیادی در سال‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در راه دفاع از آرمان‌ها و ارزش‌های والای اعتقادی و اسلامی خود جان خود را از دست دادند. دختران امروزی هم باید این بانوان را الگوی خودشان قرار دهند و در مسیر آن‌ها گام بردارند تا عاقبت به خیر شوند..♥! 🌸 🆔 @naserin_ir
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش این دعا در حق همه ماها هم بشه 😭❤️ 🕊 سلام ما رو محضر ارباب برسونید🍃💚 🆔 @sadrzadeh1
🔸 جدال عشق و تکلیفِ صیداحمد؛ هنگام دل‌بُریدن از دخترش... 🌼 |معاون گردانِ انبیاء از تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) بود. دخترش خدیجه که متولد شد؛ اومد برا دیدنش. صورتش رو به نوزادِ تازه بدنیا اومده‌اش نزدیک کرد و با تمام وجود فرزندش رو بویید... مادرش اومد جلو؛ پیشونی‌اش رو بوسید و گفت: بخاطر بچه‌هات هم که شده، بیشتر مواظب خودت باش! صیداحمد لبخندی زد و گفت: جان من فدای این خاک... بعد هم شروع کرد از پاسداری گفت که تازه عقد کرده و اومده بود جبهه. یا از بسیجی ۱۴ ساله‌ای گفت؛ که ترس به جانِ عراقی‌ها انداخته بود... مادرش هم سکوت کرد... 🌼 |رفته بود منطقه‌ی زبیدات عراق. توی مسیر داشت به بچه‌هاش فکر می‌کرد. هم به مجید؛ هم به خدیجه؛ و هم به بوسه‌های آخری که بر صورتشون زده بود. تازه به منطقه رسیده بودند که باران خمپاره امان از همه برید. صیداحمد حتی فرصت نکرد از ماشین پیاده بشه. مدام فریاد می‌زد: بخوابید روی زمین! بخوابید!! تا اینکه ترکشی اومد و خورد به شقیقه‌ی صیداحمد؛ همون‌جایی که پر شده بود از بوی تنِ دخترِ تازه متولد شده‌اش. خورد جای بوسه‌های مادرش‌... جالبه که ترکش درست همان‌جایی خورده بود که صیداحمد به همرزمانش می‌گفت: می‌دونم گلوله به اینجای سرم می‌خوره... @sadrzadeh1
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه‌غسل داشت‌وهمواره‌به خانواده‌توصیه‌میکردغسل‌شهادت‌داشته باشند بسیارکاملی‌داشت‌وهمیشه روزهای‌دوشنبه‌وپنجشنبه‌روزه‌میگرفت‌آن هم‌باافطاری‌بسیارساده..!'(: زینب‌روی‌همه‌ی‌صفحات‌دفترش‌نوشته‌بود اومی‌بیند..بااین‌کارمی‌خـواست‌هیـچ‌وقـت رافراموش‌نکند..♥! 🌸 🆔 @sadrzadeh1
‍ روايتى از شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 ⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش اول)، پيراهن مشكى» ... تو دارم به تن، حسین روحی دمیده در تنم این پیرهن، (سلام‌الله عليه) ... ابوعلى این رو خیلی دوست داشت. روز اول آبان [روز تاسوعا] که سید [مصطفى صدرزاده] شد، سه روز بعد این عکس رو گرفت. می‌گفت: سه روز بعد از سید، این به دستم رسید و همه تعجب کردند. 🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله» 📸 عكس نوشت: شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) @sadrzadeh1