در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع #غزل #حافظ_شیرازی #مخاطب حافظ در این غزل کیست؟ جواب نگارنده: #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه y @safapoemcity
#سال_1400 بر همه دوستان #مبارک صبا به تهنيت پير مي فروش آمد
كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر افروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
زفكر تفرقه باز آی تا شوي مجموع
به حكم آنكه چو شد اهرمن، سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه با ده زبان خموش آمد
چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد
ز خانقاه به ميخانه مي رود حافظ
مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد #غزل #حافظ_شیرازی @safapoemcity
آقا، بهار من زمستان است بی تو
صحرا و کوه و دشت بی جان است بی تو
عید بدون تو صفا دارد ؟ ندارد
اصلا چرا این چهره خندان است بی تو
ای یوسف گم گشته ی دل در کجایی ؟
چشمان بر در مانده گریان است بی تو
از خاک بازی خسته ام باور کن آقا
دنیا برایم مثل زندان است بی تو
کم کم جوانی رفت و حالا وقت پیری ست
این زندگی هم رو به پایان است بی تو
لیلی خبر دارد که مجنون در چه حال است ؟
مجنون کماکان در بیابان است بی تو
من مانده ام در نیمه شب با این غزل ها
آری ، دو باره وقت باران است بی تو ....
#یاسر_مسافر #غزل
برگرد
سر سبز ترین #بهار برگرد
ای صاحب ذوالفقار برگرد
این جمعه گذشت بی تو مولا
مردیم ز انتظار برگرد
شب های سه شنبه جمکران باش
حتما سر آن قرار برگرد
دلگیرم از این قبیله عمریست
من خسته ام ای سوار برگرد
مانند کویر تشنه کامم
یک بار فقط ببار برگرد
با دست خودت امید را باز
در سینه من بکار برگرد
#بهزاد_پودات #غزل
دلبستگی به یار را می فهمیم
درد دل بی قرار را می فهمیم
یک عمر اسیر صف نانیم آقا
ما معنی انتظار را می فهمیم
#علیرضا_دهرویه #رباعی #مهدوی
با بغض لبالب شده و صوت حزین
شرمنده و سر به زیر، در اوج یقین
بی واسطه از جان و دلم بر تو سلام
ای حجّت کردگار بر روی زمین!
#أللهم_عجل_لولیک_الفرج
@joolideh
از سپیده تا طلوع آفتاب باش بیدار از سعادت رخ متاب بس خماری می کشد ایّام عمر هر که این ساعات باشد مست خواب
#حسین_صفره(صفا) #شعر
@safapoemcity
غافلی از حال دل
ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند
و تعمیرش کنند!
#صائب_تبریزی
هرگز دمی زِ حال تو غافل نبودهایم
یا گفتهایم نامِ تو را یا شنیدهایم
#رفیق_اصفهانی
@joolideh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب معجزه در بیشمار ابوابی
اگر چه نقطه ایجاز غرق اطنابی
بخوانمت منِ وامانده با چه القابی
اگر خدات بگویم تو بر نمیتابی
اگر ملال توام بیدریغ کن دفعم
تو تیغ میکشی، اما منم که ذینفعم
تو همزمان زمان نیستی کجایی تو
کنار فاطمهای همدم حرایی تو
به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو
به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو
تو در نهایت معراج در نبایدها
نشستهای به تماشای رفت و آمدها
هدایت شده از معارف اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابوسعید ابوالخیر
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
یک بند از کتاب #معرفت_نفس جناب حجة الاسلام نیک اقبال را به نظم درآوردم:
آن مسافر در زمستان دیده ای؟!
در میان برف ها ماسیده ای!
سوز سرما رو به خوابش می برد
رو به خواب ناب نابش می برد
گر بخوابد زودتر یخ می زند
پس لباس جسم را می افکند
لیک همراهش تکانش می دهد
گه صدایش، گاه سیلی می زند
این حکایت حال ما را شد بیان
لحظه لحظه ذکر حق را کن عیان
ورنه خواب غفلتت آید سراغ
می نهد از مرگ بر جان تو داغ
نظم: حسین صفره
@safapoemcity
سفرنامۀ رنج
ما را خدا در این شب ظلمت رها نکرد
در کوچههای بستۀ حیرت رها نکرد
در لحظههای تلخ و نفسگیر گمشدن
سرگشته را بدون هدایت رها نکرد
راند از بهشت آدم و گندم بهانه بود
او را در آن سراچۀ غفلت رها نکرد
نوحی هزارسال فراخواند خلق را
وی را در آن نواحی غربت رها نکرد
او را کشاند در دل طوفان و لحظهای
در موجخیز لُجّۀ وحشت رها نکرد
حتّی کشید در دل آتش خلیل را
امّا در آن شرار شرارت رها نکرد
یعقوب را به کلبۀ احزان اگر نشاند
او را در آن سرای مصیبت رها نکرد
موسای درمحاصره را تا به نیل برد
امّا میان نیل هلاکت رها نکرد
برد آبروی مریم معصومه را، ولی
در تنگنای آنهمه تهمت رها نکرد
عیسای پاک را به سر جُلجُتا کشاند
امّا بدون لطف و عنایت رها نکرد
آن شب رسول بود و بسی تیغ آخته
او را میان موج عداوت رها نکرد
او را کشاند در دل یک غار هولناک
امّا به دام اهل شقاوت رها نکرد
جز تار عنکبوت نشد یار غار او
او را بدون پردۀ عصمت رها نکرد
از جمع دوستان دلآگاه خویشتن
کس را به خواب رخوت و راحت رها نکرد
گندیدن است آفت ماندن در این جهان
ما را رماند و در دل آفت رها نکرد
یاریّ او که میرسد از راه، ناگزیر
مظلوم را بدون حمایت رها نکرد
دستی که خاضعانه به سویش دراز شد
آن دست را بدون اجابت رها نکرد
محمدرضا ترکی
🚩 غیرت قیصر
این را بنویس یادگاری:
گنجشک به قیمت قناری!
جادوی رسانه مسخمان کرد
با شعبده و شلوغکاری
چادر ز سر زنان کشیدند
گفتند حجاب اختیاری!
سرباز مدافع وطن را
کشتند به جرم پاسداری!
جلّاد و شهید جابجا شد
در مغلطهی خبرگزاری!
افسوس که چشم ْانتظاران
ماندند به چشمانتظاری!
کو غیرت قیصر امینپور؟
کو شور حمید سبزواری؟
از پا منشین، دوباره برخیز
ای شعر بلند پایداری
#مهدی_جهاندار
@mehdi_jahandar
ای دشمن بیغیرت ناموسنشناس!
ما تازگی برگشتهایم از پیش عباس!
#شعار
@mehdi_jahandar