فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایای خانواده شهدامون هم ته کشیده بود الحمدلله که خدا بواسطه بندگان مخلصش نمیزاره ما اینور دنیا دستمون خالی بشه
تا فکر می کنیم ای وای فلان چیز داره تموم میشه من حیث لا یحتسب میرسه😊
امروزم یه شهید تشییع کردن که علی الظاهر صدای ار پی جی و رگبار برای استقبال از شهید بوده
البته تو بیروت دیده بودم جلو تابوت شهید تیرهوایی رگبار میزنن به نشانه شادی و پیروزی اما ار پی جی ندیده بودم😊
الله اعلم
شاید برای اینکه مانترسیم اینو گفتند
به هر حال رزق این خانواده شهید هم رسید وان شالله فردا یا پس فردا برای عرض ارادت و اهدای متبرکات خدمتشون مشرف میشیم
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر تو فیلم خانه سبز یه جاهایی خسرو شکیبایی می گفت گوش کن آهنگ دل...
واقعا یه وقتایی دل آدمها یه اهنگی یه نوایی داره که یه جورایی زیر صدای تصویر زندگیشونه.
امروز از صبح زود که بچه های تیم جهادی رو تو جلسه دیدم تا غروب بااینکه نشد همه جا همراه تیم تو پخش شیر خشک و برنامه فرهنگی و... باشم اما این مداحی انگار زیر صدای کارهاشون بود.
یه جورایی هرکدوم تو هر کاری که بودند حال دلشون این بود
می تپد دل به اشتیاق حرم
چه کنم با غم فراق حرم...
اینجا هرچی تو کتابای جبهه وجنگ از حال وهوای رزمنده ها خونده بودم رو دارم بین جهادی ها میبینم
پشت تمام خنده ها وشوخیها وبدو بدوها و حتی جرو بحثهاشون یه دلتنگی خاصی هست
یه احساس غربت
یه بغض فروخورده
یه غم
غم فراق حرم یا فراق امام زمان
هرچی هست آهنگ دل بچه ها تو هرمل پر از غمه😭😭😭
#سوریه
کانال سفرنامه لبنان👇👇👇
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
کانال گروه جهادی مبشران👇👇👇
@MobasheranBeynolmelal
صبح قبل طلوع آفتاب سید رفت ستاد.
چند دقیقه بعد برام این عکسو فرستاد وگفت بیا بیرون ببین اوضاع هوا رو
وقتی از اتاق بیرون اومدم بزور میشد جایی رو دید.
هوا مه بود و بی نهایت سرد
دمای گوشی رو نگاه کردم زده بود ۸ولی واقعا سردتر از ۸ احساس می شد.
سرمایش سوز خاصی دارد شاید برای اینکه خانه ها در دامنه کوه بنا شده.
سریع برگشتم به اتاق کنار بخاری مازوتی تا یخ دستانم آب شود.
سید برایم دوباره پیام فرستاد.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید برام فیلم فرستاده بود
اول صبح زده بود تو کار اسنپ😂😂
داشته میرفته دیده یکی از خودش سحرخیزتر از خونه زده بیرون
سوارش کرده بود
نگو بنده خدا از نازحین بوده داشته میرفته سرکار
تو قصابی انگار
مردهای سوری اینجا از همه بیشتر تو فشارن
همونهایی که یه روز سربازان و سرداران جنگ با داعش بودند الان با آوارگی وخجالت از چشمان زن وبچه هایشان در هر خیمه و حسینیه ای سرهایشان را پایین می اندازند
اکثرا چهره هایی غمگین و سری به زیر افتاده دارند
انگار دلشان نمیخواهد صورتشان را برگردانند تا این وضعیت اهل خانه خود و دوستانشان را ببینند.
و آنقدر باغیرتند که در به در دنبال کار میروند
هرشغلی که باشد
فقط بتوانند بقدر احتیاجات ضروری پولی دراورند.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک ساعت ۹بود که بچه های گروه جهادی با دست پر رسیدند منزل شیخ جاد
ویلچرها رسیده بود
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای افتتاح ویلچرها لازم نبود شوی تبلیغاتی برپاشود و روبان قرمزی را قیچی کنند.
همین تک چرخ زدن با ویلچر مراسم افتتاحیه توزیع ویلچرها بود👌
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
اجاق گاز وقابلمه و بخاری و استامینوفن هم رسیده بود برای خانواده شهدا و انهایی که قراراست زایمان کنند.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
مقصد اول انبار بود
من اول رفتم تو خاکی کنار انبار سراغ جعفر و بتول و... که عکس دستاشون رو گزاشته بودم تا امانتیهای مردم رو به دستشون برسونم.
مادرها کلی ذوق کردند وبچه ها یکی یکی دستاشون رو جلو می آوردند.
یه وازلین وکرم هم دادم به ام علی که قراره تواین هفته سزارین بشه
گفتم از الان استفاده کنه تا دستاش برای بغل کردن بچه نرم بشه
ام علی هم خیلی تشکر کرد تا چند قدم که ازشون دور شده بودم هنوز دعاهاشون برای مردم ایران ادامه داشت
اللهم احفظ سماحه سیدنا القائد...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی رسیدم انبار دیدم همه آقایون یه گوشه تجمع کردند و صدای همهمه و عربی فارسی حرف زدن و گاها خنده هاشون تو سوله پیچیده بود.
با خجالت وکنجکاوی رفتم جلو
دیدم سید نشسته و یه بچه ۴ساله رو پاش داره کفش تو پای بچه می کنه.
بماند که بخاطر عدم حضورش در روند بزرگ کردن بچه ها خیلی ناشیانه داشت کفش کوچیک رو بزور تو پای بچه میکرد اما انقدر با ذوق این کار رو انجام میداد انگار اولین باره خدا بهش بچه داده و داره کفش پاش میکنه.
پرسیدم قضیه چیه
گفتند این بچه کفش نداشت خواهر ده سالش بغلش کرده اورده جلو در انبار اگه دمپایی چیزی هست پاش کنند.
آقایون هم که پای پر زخم بچه رو دیده بودن همه رفته بودند سر گونی کفشها و دمپاییها تا یکی سایز پاش پیدا کنند.
هرکی یه نظر میداد یکی مخمل میاورد یکی چکمه یکی دمپایی
اما هیچ کی به شمارش نگاه نمیکرد سریع رفتم یه سایز ۳۰پیدا کردم و تو این فاصله برادراهم براش جوراب اوردند پاش کردن و کفش رو پوشید.
داشت میرفت که یکی ازبرادرای طلبه دید لباس بچه کمه سریع رفت و یه دست لباس سایزش اورد و تنش کرد. خداییش این حاج اقا کار بلد بود نمیدونم چنتا بچه بزرگ کرده بودند که انقدر سریع وماهرانه لباس پوشوندن تن بچه
من که مادرم عمرا این سرعت عمل رو داشته باشم
باید یکی بزنم تو سر خودم یکی تو سر بچه تا بتونم لباس تنش کنم😂😂
اما خداییش صحنه لذت بخش بود. سر اون همهمه و خنده های از ته دلی که تو سوله پیچیده بود رو فهمیدم
فقط کسی که از عشق علی مست باشه میتونه اینطور از خدمت به شیعیان به وجد بیاد وسرمستی کنه
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس خواهر ۷ساله هم خیس بود و حاج اقا یه دست لباس هم به ایشون هدیه دادند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از انبار که درومدیم صدای اذان حاج اقا تو محوطه مستودع پیچید و همونجا هم نماز رو اقامه کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای اذان می آمد و همه آماده نماز می شدند.
مردی دست فرزندش را گرفته بود و در دست دیگرش کپسول گازی کوچک
چند قدم جلو می آمد و دوباره برمی گشت متوجه شد از او فیلم می گیرم رویش را برگرداند
من هم گوشی را در جیبم گذاشتم که بیشتر معذب نشود.
چندین بار جلو آمد و دوباره برگشت.
انگار حرفی داشت که رویش نمیشد به زبان آورد.
به آقا سید کمال گفتم این آقا کاری دارد رویش نمیشود جلو بیاید.
آقا سید و مترجم با ادب وتواضع به سمتش رفتند.
مقداری گاز یا مازوت میخواست برای گرم کردن خانواده اش.
در چهره اش می شد هیبت وغرور شکسته اش را دید.
خطهای روی صورتش نشان میداد در همین چند روز چقدر پیر شده.
چشمان نگران ومستاصلش پر بود از دنیایی حرف.
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من آن راز توان دیدن وگفتن نتوان...
مردها خوب حال این پدر را درک میکردند.
حال مجاهد عرصه نبرد با داعش که عمری باعزت زیر سقف گرم خانه اش در وطن خود نفس کشیده وامروز اینگونه...
بعضی لحظه ها اینجا انگار به روضه گره میخورد
نمیدانم چرا با دیدن این آقا یادم به اسارت امام زین العابدین افتاد.
برایم مجسم شد حال مردی که در اوج عزت با دستانی بسته در میان بازار شهر انگشت نمای خاص وعام شده.
مردی که نگران گرسنگی و دست وپای تاول زده کودکان است.
مردی که نگران ناموسش در میان بازار برده فروشهاست.
مردی که امام بود اما با دستان بسته و غرور شکسته و پاهای خسته...
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون دلم گرفته بود رفتم یه گوشه روضه امام سجاد رو سرچ کردم وبعد هم برام سوال شد چرا اقا فرمودند سخت ترین جا شام بوده رفتم تو اینترنت سرچ کردم ببینم این جمله الشام الشام الشام که تو روضه ها شنیده ام فلسفش چیه که تو سایت حوزه هفت مصیبت امام سجاد در شام رو پیدا کردم.
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
طبق روایت دیگر امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.
۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه های زن های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمه هایم زینب و ام کلثوم (ع) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم سُتوران قرار می گرفت.
۳. زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد و چون دست هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و می گفتند: «ای مردم! بکُشید این ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند!»
۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می گفتند: این ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و.. .) کشتند و خانه های آن ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن ها را از این ها بگیرید.
۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت
۷. ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.
از مستودع رفتیم تا برای علی ویلچر و پوشک ببریم ولی وقتی رسیدیم دیدیم حسینیه رو خالی کردند و عده ای رو به بعلبک وعده ای رو به بیروت منتقل کردند. حس بدی بهم دست داد نوش دارو بعد مرگ سهراب
اما الحمدلله بابای علی هنوز تو حسینیه بود و داشت وسایلاشون رو جمع وجور میکرد.
گفت میرم واز خانه جدیدی که اجاره کردم براتون ادرس میفرستم
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
از اونجا هم رفتیم حسینیه امام علی
نوزاد حدودا سه هفته که اسمش موسی الرضا بود.
پک هدیه لباس مخصوص مادران ونوزادان رو که قبلا اماده کرده بودیم تقدیم مادر کردم
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
گرم خوش وبش با مادر موسی الرضا بودم که مادری باچهره غمگین دست دخترش را گرفت و جلو امد.
گفت دخترم ترسیده و اینگونه شده
در درسهایمان خوانده بودم که استرس و اضطراب وترسهای شدید تغییرات جسمی خاص مخصوصا رو عضله و پوست ایجاد میکند مثل فلج شدن یا کهیر و...
حالا این کودک براثر ترس از اصابت موشکهایی که نزدیک خانه شان منفجر شده بود به این روز افتاده
چند روز قبل هم مادر شهیدی گوشه پیراهنش را بالا زد او هم تمام بدنش مثل این کودک پر از تاول و زخم بود
میگفت از لحظه ای که شبانه به خانه مان ریختند و مارا از خانه با همین یک دست لباس خارج کردند وجلو چشمانم کل خانه را آتش زدند تمام تنم بیرون ریخته.
راستش یه چیزایی رو بعد ۱۴۰۰سال این امویان زمان به ما نشون دادند که حقیقت روضه ها رو بیشتر از قبل درک کنیم.
حالا دیگه اگه تو روضه ای بشنوم موی رقیه از ترس سفید شد یا زن غساله گفت من این بدن رو غسل نمیدم چون پر از زخمه شک نمیکنم
چون اینجا دیدم تن پر زخم کودکان و موی سفید شده شان را از ترس
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد بعدی مسجد امام علی بود
تا من خانمهای باردار رو شناسایی و وضعیتشان را بررسی کنم آقا محسن هم به بچه ها بادکنک دادند
خدا برکت بده به نفسشون که مجبور شدن برای شاد کردن بچه ها کلی بادکنک باد کنند.
۵خانم باردار از یکماهه تا هفت ماهه
حسینیه بشدت بشدت سرد بود
یکی از خانمهای باردار که بانویی کم سن وسال بود وبچه اولش از سرما پاهایش را داخل شکمش جمع کرده بود و روی یک تشک ابری خیلی بی حال دراز کشیده بود وقتی با بقیه خانمها کنارش رفتیم انگار یکم جان گرفت تا بلند شود.
من را به گوشه ای برد و باخجالت گفت من از روزی که آمدم حتی یکبارهم لباسم راعوض نکردم و کمی مشکل عفونی پیدا کرده ام
از غذاهای اینجاهم نمیتوانم بخورم تا بوی بلغور پخته یا برنج میشنوم حالم بد میشود
ممکن است به من یک لباس بدهید و آیا این مشکلی که برایم پیش آمده ممکن است باعث سقط جنینم شود و بعد هم بغض کرد😔
گفتم نگران نباش ان شالله اینطور نمیشود و به او قول لباس و گاز و قابلمه دادم تا بتواند غذای باب میلش راتهیه کند.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مسجد امام علی به حسینیه حضرت ابالفضل رفتیم و آقایان برایشان اجاق گاز نصب کردند و پوشک بچه هم توزیع نمودند.
من هم جویای احوال خانمهای باردارشدم اینجاهم سه خانم باردار بودند
بین حرفها به شوخی ازشان پرسیدم چی دلتون میخواد بخورید؟ هرچند هم من هم خودشان می دانستند ممکن نیست هرچه میخواهند بخورند ولی دلم میخواست بدانم آيا در این شرایط هم کسی ویار میکند؟
یکی از آنها گفت سالاد سالاد
من از کنار مغازه ها رد میشوم دلم کاهو و سالاد میخواهد.
بعد هم همه باهم به هوسهای به ظاهر مسخره شان بلند خندیدند
و به عربی باهم شوخی می کردند
بفرما دیگه چی دلت میخواد؟ 😊
یکی میگفت تو برگردی سوریه مزرعه کاهو میزنی😂
یکی هم میگفت تو اینجا آب شرب پیداکن کاهو را بی خیال😢
دلم گرفت
برای مادرانی که در بطن خود شیعیان علی را حمل میکنند
همانهایی که قراراست یا سینه زن حسین باشند یا گریه کن برمصائبش
ولی حالا در حسرت یک برگ کاهو یک لباس تمیز یک جای گرم...
چه روزهای تلخی است این روزها
ولی امید هست
امید به بازگشت
امید به ساختن دوباره
وامید به خواندن نماز در قدس
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
به خانه شیخ جاد آمدیم سفره ای ساده ورنگین با غذاهای جدید
کدو پخته وتخم مرغ
نون تو روغن ته دیگ شده با ماست ونخود
سیب زمینی پخته
و سالاد
برای همه بچه ها که از صبح هیچی نخورده بودیم وهمش در بدو بدو وتکاپو واقعا لذت بخش بود نشستن دور یک سفره در اتاقی گرم.
من هم گرسنه بودم خیلی
سید برایم از هرغذا وسالاد کمی آورد
و من گوشه آشپزخانه مشغول خوردن شدم
اما هرلقمه غذا مخصوصا سالاد انگار بغضی بود که به زور قورت میدادم
کاش میتوانستم کاسه سالاد را بردارم و ببرم حسینیه حضرت ابالفضل
برای آن خانمی که دلش سالاد خواسته بود😭😭
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح پنجشنبه انبار
صبح که رفتم تو آشپزخونه هنوز خانم شیخ جاد نیومده بود فکر کردم رفته سرکار چای گزاشتمو یکم جمع وجور کردم که اومد. چهرش یکم گرفته بود
با شرمندگی گفت ببخشید من یکم به تمیزی حساسم الان که میبینم گوشه حیاط پر شده از وسایل و داخل اتاقها هم بسته های لباس و... اذیت میشم 😔
اگر میشه اینها رو ببرید انبار
واقعا بهش حق میدادم خانمی که بشدت تمییز و حتی یکم وسواس داره حالا حیاط خونه اش شده انبار و گوشه حیاط کارگاه و یه اتاق هم که به من داده و وسایلامو گزاشتم یه اتاق هم پک لباسهای نوزاد و یک اتاق هم همیشه پر از مهمان 😔
براش توضیح دادم که این لباسها مخصوص خانمهای بارداره و من دارم هرروز برای شناسایی میرم وپکهاشون رو اهدا میکنم اما چون دست تنهام نتونستم همه رو شناسایی وتوزیع کنم 😢
بعد با شرمندگی اومدم حیاط و جعبه های داخل حیاط رو مرتب کردمو یه جارو کل حیاط رو زدم و سریع اومدم انبار
تو انبار بار جدید اومده بود و خانمهای حزب الله طبق لیستهایی که داشتند اقلام رو می بردند تا تومنطقه خودشون بین نازحین تقسیم کنند.
چون ما فقط نازحین داخل مساجد وحسینیه ها رو شناسایی کردیم اما حزب الله تک تک در خونه ها رفتند واونهایی که مهمان اهالی هرمل شدند رو هم شناسایی کردند وبراشون غذا و پوشک ولباس میبرند.
همونجا به سید گفتم وسایلای حیاط شیخ رو به انبار انتقال بدن و دنبال یه جا برای نیروهای جهادی باشن اینجا هر روز خانم شیخ یه وعده غذای ساده هم بخواد بده جدای از زحمتش کلی هزینه داره و بعدشم بشور و بسابهای اخر شب.
سید هم مثل همیشه با یه دعا کن بانی جورشه این پولا برا نازحینه نمیتونیم برا خادمین خرج کنیم منو گزاشت انبار رو رفت😔
کار انبار که تموم شد دلم نمیخواست برگردم خونه
حس مهمان گرچه عزیز است ولیکن چو نفس
خفه میسازد اگر آید و بیرون نرود
بهم دست داده بود
اما ناچار برگشتم و برای اینکه باخانم شیخ چشم تو چشم نشم اومدم تو اتاق دروبستم
دلم برای خونه ام وگرما و آسایشش تنگ نشده بود
دلم برای اون حس عزت و استقلال تو وطنم تنگ شده بود
و خودمو مقایسه میکردم با نازحین
من یه خونه مرتب تو وطنم داشتم که هر لحظه اراده میکردم میتونستم برگردم اما این نازحین چی؟
اشکم بند نمیومد فاطمه زهرا میپرسید مامان چرا گریه می کنی؟
نمیدونستم چی جواب بدم
چرا گریه می کردم؟
برای آوارگی خودم یا آوارگی بچه های سوریه ؟
#سوریه
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan