* #سلام_امام_زمانم
🌱ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان
✨عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان...
🌱 وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار
✨وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار...
🌥 #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج☀️
🆔 @safiran_isAr
کافیست صبــح که چشمانت را باز میکنی ،
به شهــدا سلام کنی...
صبــح که جای خودش را دارد ،
ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود . . .
#شهیدانه 🌿 شهید محمد بلباسی
#سلام_صبـحتون_شهـدایـی
🆔 @safiran_isAr
25.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دراینآشوبِشهر ؛
دلتنگےبرایشهدایكعنایتاست! :)
بایدخداراشاکرباشیمکههنوزدلتنگمانمےکندبرایشما💔
#رفیقشهیدمــ
#شهیدمصطفےصدرزاده🌸
🆔 @safiran_isAr
وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود..🕊
#شهیدابراهیمهادی
#رفیقآسمونـےمَن
🆔 @safiran_isAr
#خاطره
دوست شهید:
میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆
هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره.
نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁😂
هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂
#شهیدبابڪنوࢪے ♥️
🆔 @safiran_isAr
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یِکحسنگُفتَموَغَـمهـٰاهَمِہاَزیـٰادَمرَفت . .
هَمِہدِلخـوشۍِمـٰازِجَھـٰاناَستحسن . .
#امام_حسن_جانم ♥️
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🆔 @safiran_isAr
برادرش میگفت بعد از شهادتش به محل کارش رفتم و روی کمدی که وسایل شخصی محمودرضا بود این جمله از حضرت آقا رو با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود «در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفتهاید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است»
"شهید محمودرضا بیضائی"
🆔 @safiran_isAr
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت خانوادۀ شهید دریانوش از روز حادثۀ سقوط بالگرد
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#سیدالشهدای_خدمت
🆔 @safiran_isAr
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـــــــارت_هفدهم🌸/#اهلکار🛠
هادی یک ویژگی بسیار مثبت داشت. در هر کاری وارد میشد کار را به بهترین نحو به پایان می رساند. خوب به یاد دارم که یک روز وارد پایگاه بسیج شد. یکی از بچه ها مشغول گچ کاری دیوارهای طبقه ی بالای مسجد بود. اما نیروی کمکی نداشت. هادی یک باره لباسش را عوض کرد. با شلوار کردی به کمک این گچ کار آمد او خیلی زود کار را یاد گرفت و کار گچ کاری ساختمان بسیج، به سرعت و به خوبی انجام شد. مدتی بعد بحث حضور بچه های مسجد در اردوی جهادی پیش آمد. تابستان ۱۳۸۷ بود که هادی به همراه چند نفر از رفقا از جمله سید علی مصطفوی راهی منطقه ی پیراشگفت، اطراف یاسوج، شد.هادی در اردوهای جهادی نیز همین ویژگی را داشت. بیکار نمی ماند. از لحظه لحظه وقتش استفاده می کرد. در کارهای عمرانی خستگی را نمی فهمید مثل بولدوزر کار می کرد. وقتی کار عمرانی تمام میشد به سراغ بچه هایی می رفت که مشغول کار فرهنگی بودند. به آنها در زمینه ی فرهنگی کمک می کرد. بعد به آشپز جهت پخت غذا می رفت و..... با آن بدن نحیف اما همیشه اهل کار و فعالیت بود. هادی هیچ گاه احساس خستگی نمی کرد. تا اینکه بعد از پایان اردوی جهادی به تهران آمدیم. فعالیت بچه های مسجد در منطقه ی پیراشگفت مورد تحسین مسئولان قرار گرفت. قرار شد از بچه های جهادی برتر در مراسمی با حضور رئیس جمهور تقدیر شود. راهی سالن وزارت کشور شدیم بعد از پایان مراسم و تقدیر از بچه های مسجد هادی به سمت رئیس جمهور رفت. او توانست خودش را به آقای احمدی نژاد برساند و از دور کمی با ایشان صحبت کند. اطراف رئیس جمهور شلوغ بود. نفهمیدم هادی چه گفت و چه شد. اما هادی دستش را از روی جمعیت دراز کرد تا با رئیس جمهور، یعنی بالاترین مقام اجرایی کشور دست بدهد اما همینکه دست هادی به سمت ایشان رفت آقای احمدی نژاد دست هادی را بوسید رنگ از چهره ی هادی پرید. او که همیشه میخواست کارهایش در خفا باشد و برای کسی حرف نمی زد اما یک باره در چنین شرایطی قرار گرفت.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🆔 @safiran_isAr