فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت سیدابراهیم ( مصطفی صدرزاده ) از نماز جماعت شهید حسین بادپا
از نماز خوندن خودم خجالت کشیدم
@safiran_shohadaa
بر دیوار حسینیه شهدا کرمان که دقیقا بالای خیابان گلزار شهدا بنا شده است تصاویری نصب شده که هر بیننده ای را به طرف خود جذب میکند.تصاویر شهدای عملیات تروریستی آمریکا
در فرودگاه بغداد در تاریخ ۱۳ دی ماه ۹۸.
در این یادمان زیبا و ماندگار ابتدا جمله ی مشهور مقام معظم رهبری که در بالای دیوار حک شده به چشم می آید:
ملت ایران یاد و نام شهید عالی مقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه و به ویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت.
در این یادمان عکس ایستاده ی شهید ابو مهدی المهندس و سردار سلیمانی و همراهانشان، نقش بسته است:
سردار شهید حسین پورجعفری
پاسدار شهید شهروز مظفری نیا
پاسدار شهید هادی طارمی
پاسدار شهید وحید زمانی نیا
@safiran_shohadaa
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حسین پور جعفری
رفیقِ شفیقِ ۴۰ ساله سردار دلها شهید سلیمانی
ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
@safiran_shohadaa
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثلا بابات توی بهشت، تلوزیون روشن کرده زده شبکه افق، داره تورو میبینه، چی میخوای بهش بگی؟
گفتگو شبکه افق با دختر شهید مدافع حرم محمدرضا علوی
یاسمین زهرا علوی
@safiran_shohadaa
همه سرشان با صداي انفجار خمپاره ي 60 و سرو صداي پيك دسته از سنگر ، بيرون آورده بودند . چهره وحشت زده پيك كه به زحمت مي توانست حرف بزند همه را ترسانده بود .
یكي از بچه ها كه از سنگر بيرون پريد و رفت به سمت سنگر فرماندهي دسته . با چهره ي رنگ پريده برگشت و گفت : « غلامي شهيد شد » محمد غلامي از بچه هاي گنبد بود كه روز قبل جايگزين فرمانده شده بود . وقتي بالاي سرش رفتم به پيك دسته حق دادم كه آن طور ترسيده باشد . خمپاره درست به فرق سرش اصابت كرده بود . وقتي به دقت به پيكر شهيد نگاه كردم ، در دستش خودكاري را ديدم كه نوك آن روي دفترچه قرار داشت . همان لحظه به كنجكاو شدم آخرين جمله اي را كه نوشت بخوانم . خم شدم و خودكار و دفترچه را از دستش در آوردم . روي كاغذ را خون ، مغز و موي سر پوشانده بود و نوشته اصلاً معلوم نبود . صفحه كاغذ را پاك كردم . مو در بدنم سيخ شد . لرزش را در خودم احساس كردم . جمله پر رنگ نوشته شده بود .« خدايا مرگ مرا شهادت درراه خود قرار بده »
آن روز آيه ، « ن والقلم و مايسطرون » برايم تفسير شد و تا امروز مرا در طلب آن قلم و دفتر ، سرگردان كوچه باغ هاي خاطرات كرده است .
راوی:حميد رسولي
@safiran_shohadaa