eitaa logo
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
440 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
25 فایل
کانال موزهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شهرستان ابهر(شهرداری ابهر) پل ارتباطی @Khademe_shohadai
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
می‌گویندبسیجۍ؛ می‌گویم: بۍهیچ‌چشم‌داشتۍجنگیدن‌وجان‌دادن:)!" https://eitaa.com/safiran_shohadaa
مهدی رسولیenc_16459496956781877365674.mp3
زمان: حجم: 4.92M
رفیقم طلائیه جاموند تا این انقلاب پا برجا موند😔💔
••••﴿﷽﴾•••‌•-🕊⃝⃡ زنے‌آمده‌بود‌کہ‌پسر‌سومش‌را راهےجبهہ‌کند. خبرنگارگفت: ناراحت‌نیستید زن‌گفت‌:خیلے ناراحتم. خبرنگارگفت:شماکہ دوتا از پسر هایتان شهید شده‌اند چرا رضایت‌دادید‌سومے‌هم برود!؟ زن گفت: "ناراحتم چون پسر دیگرےندارم کہ بہ جبهہ‌بفرستم" خبرنگارمنقلب‌شد... آن زن،مادر۳شهید خالقےپور و آن خبرنگار... شهید آوینے بود.(:
سلام ما به تو شهید بی نشان السلام علیک ای مسافر راه حسین السلام علیک ای فدایی پیر خمین آسمان شده خاک مزارت کربلا شده باغ و بهارت نشسته نام تو به لوح آسمان (سلام ما به تو شهید بی نشان ¹⁴⁰²/¹²/⁰⁹
💠عارف شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضای گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ،شهادت، اسارت و زنده ماندن و دقیقاً همان شد... ✅ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم!✋ صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست . علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .» جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.» مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .» علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟» آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید . « باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...» سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید . بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !» علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.» مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟» علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .» ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .» علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.» محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا. مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.» نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد . علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .» دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !» ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد. مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !» علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.» نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.» همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد. « سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .» 🇮🇷@safiran_shohadaa🇮🇷 سَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِفَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِیَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِرَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِانَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِ شَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِهَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِدَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـَََََِِِِِـََََِِِاء
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
https://t.me/safiran_shohadaa
‏این‌شکلی‌پای‌کار‌انقلاب‌بودن، حتی‌وسط‌میدون‌جنگ‌هم‌از‌رأی‌دادن‌غافل نشدن.. حالایه‌عده‌دارن‌برای‌رأی‌دادن‌و‌ندادن‌چونه‌میزنن! مراقب‌باشیم‌مدیون‎خون‌شھدا‌نشیم✨🌿!' ‎ 🕊• https://t.me/safiran_shohadaa
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
سینه از غصه شرر می گیرد غم از این خانه خبر می گیرد روز وشب منتطرم بر گردی دل ز هجر تو پدر می گیرد.
شهیدی که حضرت زهرا(س) سیرابش کرد جای شهید طاهرنیاخالی که مادرش میگفت: به گوشم رساندن که سجادلب تشنه شهیدشده ..🕊 وقتی تیر خورده بوداز همرزمانش آب طلب میکنداما دوستانش به سجاداب نمیدند و میگویندالان نمیتونیم بهت آب بدیم چون آب برای بدنت ضررداره وسریع شهیدمیشی لحظاتی بعد سجاد تشنه به شهادت میرسد این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود هی با خودم میگفتم کاش به پسرم آب میدادن تا اینکه یه شب تو خواب دیدم سجادم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش اب بدم اما بانویی رو دیدم که عصا بدست(ان بانو حضرت زهرا(ع) بود) رفت و به سجاد اب داد و برایم دست تکان میداد منظورش این بود خیالت راحت به پسرت آب دادم الان مطمئنم که سجاد سیراب به شهادت رسیده است 🍃🕊 https://eitaa.com/safiran_shohadaa
به قول شهید آوینی: اگر در جستجوی امام زمان هستی او را در میان سربازانش بجوی از نشانه‌های خاص آنان این‌ است که همچون نور ، دیگران را ظاهر می‌کنند خود را نمی‌بینند ... تیرماه ، ۱۳۶۵ ارتفاعات قلاویزان عملیات کربلای یک https://eitaa.com/safiran_shohadaa